💌 #خاطرات_شهدا
🔰یکی ازهمرزمان شهید مصطفی عارفی
تعریف می کرد ؛وقتی سوریه بودیم برای
عملیات، گاهی که آتش بس بود وفرصتی
پیش می آمد که مصطفی گوشیشو
برداره،عکس ها وفیلم های، امیر علی وطاها فرزندانش روتماشا می کرد به من هم نشون می دادولبخند رو لباش می اومد ،می گفتم، چراتلفنی باهاشون صحبت نمی کنی؟ آخه چند بار متوجه شدم که بچه ها می خوان با پدرشون صحبت کنن اما مصطفی سریع گوشی رو قطع می کرد که صداشونو نشنوه،می گفت اگه صداشونو بشنوم می ترسم ته دلم خالی بشه بعدش از وظیفه ای که رو دوشمه شونه خالی کنم باید یکی رو تو این راه انتخاب کنم،یاجنگ بااین حرامی ها ،که سوء قصد به حرم حضرت زینب رو دارند ،ودیگه مردم مظلوم اینجا رو خصوصا بچه هارو قتل عام می کنن ، هدف ما از این جنگ اینه که اول از حرم محافظت کنیم نذاریم یه خشت از حرم کم بشه،ودوم اینکه جنگ به طرف مرزهای خودمون نزدیک نشه ،واین بلا ی آسمونی سر مردم وزن وبچه های خودمون نیاد،...خدا بزرگه ان شاالله مأموریت تموم بشه برمی گردم می بینمشون...
شہیدمدافع حرم #مصطفی_عارفی♥️
👈 به کانال وصیت نامه شهدا بپیوندید
https://eitaa.com/martyrs1231
هدایت شده از ❤عاشقان زهرا (سلام الله علیها)❤
#خاطرات_شهدا
بابک عاشق #امام_رضا (ع) بود ،
ما هر سال آبان ماه خانوادگی به پابوس حضرت علی بن موسی الرضا (ع) می رفتیم ، ولی سال آخر بابک سوریه بود نتوانست به مشهد برود درست در شب شهادت امام رضا (ع) هم آسمانی شد.
بابک نمازش هیچگاه قضا نمیشد ، همیشه صبحِ زود از خواب بلند میشد ،
یکروز هم که تا ساعت 10 صبح خواب مانده بود سراسیمه از خواب بلند شد و گفت ، من نباید عمرم را هدر دهم و این همه را صرف خواب کنم.
بابک همیشه در حال درس خواندن بود و حتی فوق لیسانس قبول شد و ثبت نام هم کرد اما گفت ،
رفتن به سوریه و دفاع از حریم آل الله واجب تر از رفتن به دانشگاه است وقتی از آنجا آمدم ادامه تحصیل خواهم داد
#شهداوامامزمان ۶
🌷شهید صمد اسودی
🔸چند روز بعد از ازدواج، شهید صمد اسودی قصد جبهه کرد.
گفتم: تازه ازدواج کرده ای،چرا جبهه می روی؟
گفت:با امام زمان عجل الله عهد کرده ام تا آخرین قطره ی خون،سرباز ایشان باشم.
🔸مادرش گفت:همسر و خواهرانت را به چه کسی می سپاری؟
گفت:"هروقت مشکل داشتید،امام زمان عجل الله را صدا بزنید و او را بخوانید...."
بعد،ماجرای عهد خود با امام زمان عجل الله را برایشان تعریف کرد:
"در عملیاتی،تمام بچه ها شهید شدند و من و یک پیرمرد زنده ماندیم، نزدیک بود اسیر شویم. متوسل به امام زمان عجل شدیم و از ایشان خواستیم تا نجاتمان دهد.
من هم گفتم:اگر نجات پیدا کردم،تا آخرین نفس و آخرین قطره ی خون،سرباز ایشان باشم و در جبهه بمانم".
هدیه به روح این شهید بزرگوار #صلوات 🌷
#خاطرات_شهدا
#شبهای_شهدایی
➖️➖️➖️➖️➖️➖️
☀️کانال رفیق شهیدم ابراهیم هادی☀️
https://eitaa.com/martyrs1231
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#خاطرات_شهدا 🪴
می گفت :
خیلی دوست داشتم
مرگم را خودم انتخاب کنم
و چه مرگی بهتر و بالاتر از
شهـادت و جهـاد در راہ حـرمِ
حضرت زینب(س) و رقیه(س)
و چه زیبا به آرزویش رسید ....
#شهید_مدافعحرم_عمار_بهمنی
#امربه_معروف_نهی_از_منکر
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》🌺
https://eitaa.com/martyrs1231🌺
#خاطرات_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
یک روز آمد در خانه ما و گفت ماشینت را امروز لازم نداری؟
گفتم نه چطور؟
گفت امروز بده من من برم مسافر کشی کنم باهاش،گفتم باشه و ماشین را بهش دادم.
غروب که آمد گفت روغنی برنجی چیزی داری بردار و بیا داریم میریم خونه نیازمندان.
یه چند تا چیز برداشتم و با ابراهیم راه افتادیم
ابراهیم،با پولی که چند ساعت مسافر کشی کرده بود،برای نیازمندان چیزی تهیه میکرد و به آنها میداد.
«در وقت آزاد این گونه ثواب میکرد ابراهیم»
#خوشبحال_شهدا_بنده_شیطان_نشدن🥺❤️
❤️کانال رفیق شهیدم ابراهیم هادی❤️
https://eitaa.com/martyrs1231
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
.....................................
#خاطرات_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
یک روز آمد در خانه ما و گفت ماشینت را امروز لازم نداری؟
گفتم نه چطور؟
گفت امروز بده من من برم مسافر کشی کنم باهاش،گفتم باشه و ماشین را بهش دادم.
غروب که آمد گفت روغنی برنجی چیزی داری بردار و بیا داریم میریم خونه نیازمندان.
یه چند تا چیز برداشتم و با ابراهیم راه افتادیم
ابراهیم،با پولی که چند ساعت مسافر کشی کرده بود،برای نیازمندان چیزی تهیه میکرد و به آنها میداد.
«در وقت آزاد این گونه ثواب میکرد ابراهیم»
#خوشبحال_شهدا_بنده_شیطان_نشدن🥺❤️
👇به کانال #علمدار_کمیل بپیوندید👇
🇮🇷 https://eitaa.com/martyrs1231
🇮🇷https://eitaa.com/martyrs1231
#خاطرات_شهدا
✍ رسم خوبی داشتیم، ماه رمضون ها بعضی شب ها چند تا از مربی ها جمع میشدیم افطاری میرفتیم خونه ی دانش آموزها.
یه بار توی یکی از شبا توی ترافیک گیر کردیم اذان گفتند. علی گفت: "وحید بریم نماز بخونیم؟ وقت نمازه."
من گفتم پنج دقیقه بیشتر نمونده علی جان بزار بریم اونجا میخونیم.
یک ساعت و نیم بعد رسیدیم به خونه ی اون بنده خدا! از ماشین که پیاده شدیم زد روی شونمو گفت: "کاری که موقع نماز اول وقت انجام بشه ابتر میمونه!"
به نقل از : وحید جلال پور
🌷#شهید_امر_به_معروف؛
شهید_علی_خلیلی
شادی_روحش_صلوات...🌸
👇به کانال #علمدار_کمیل بپیوندید👇
🇮🇷 https://eitaa.com/martyrs1231
🇮🇷https://eitaa.com/martyrs1231
🔖 #خاطرات_شهدا
🔸خیال نکن کسی شده ای
✍شهید زین الدین در میان بسیجی ها از محبوبیت عجیبی برخوردار بود.
بچه ها وقتی او را در کنار خود می دیدند، گاه با شور و هلهله می دویدند دنبالش، آن وقت سر دست بلندش می کردند و شعار « فرمانده ی آزاده...» را سر می دادند و به این ترتیب ، از جان گذشتگی خود را به فرمانده شان اعلام می کردند.
دوستی می گفت : « یک بار پس از چنین قضایایی که آقا مهدی به سختی توانس خودش را از چنگ بچه های بسیجی خلاص کند، با چشمانی اشک آلود نشسته بود به تأدیب نفس.
با تشر به خود می گفت: مهـــدی! خیال نکن کسی شده ای که این ها این قدر به تو اهمیت می دهند. تو هیـــچ نیستی، تو خــاک پــای بسیجیانی...
همین طور می گفت و آرام آرام می گریست!»
#شهید_مهدی_زین_الدین...🌷🕊
شادی روح پاکش صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌸
👇به کانال #علمدار_کمیل بپیوندید👇
🇮🇷 https://eitaa.com/martyrs1231
📖 #خاطرات_شهدا (نامحرم)
چند خانم رفتند جلو سؤالاتشان رو بپرسند.
در تمام مدت سرش رو بالا نیاورد،نگاهش هم بہ زمین دوختہ بود!!
خانم ها ڪه رفتند،رفتم جلو گفتم: تو اونقدر سرت پایینہ نگاه هم نمیڪنی بہ طرف ڪه داره حرف میزنہ باهات،اینا فڪر نڪنن تو خشڪ و متعصبی و اثر حرفات ڪم شہ؟!
گفت: من نگاه نمیڪنم تا خدا منو نگاه ڪنه!
#شهیدعبدالحمیددیالمه🌷
🌷کانال علمدار کمیل بپیوندید🌷
@martyrs1231♡♡♡♡♡♡♡♡