eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
42.1هزار عکس
18.3هزار ویدیو
373 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🏴🌹🕊🌹🏴🥀 بود و ما در بودیم که یکی از افسرهای ارشد سوری ما را به ضیافت دعوت کرد؛ با تعدادی از رزمندگان از جمله به میهمانی رفتیم و خیلی هم بودیم . دو سه دقیقه بیشتر تا نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذاخوری شویم اما منصرف شد و گفت من برمی گردم . رزمندگان اصرار داشتند که با آنها به برود و من نیز مصر بودم که دلیل برگشتنش را بدانم . به من گفت: شما ماشین را به من بده که برگردم و شما بروید و را بخورید من هم بعد از که بر گشتید دلیلش را برایتان می گویم بعد از علت انصرافش از میهمانی را پرسیدم و او در جوابم گفت: اگر خاطرت باشد این افسر قبلا نیز یکبار ما را به میهمانی ناهار دعوت کرده بود آن روز بعد از ناهار دیدم که ته مانده ی غذای ما را به داده اند و آنها نیز از فرط با غذای ته مانده را می خورند! امروز که داشتم وارد سالن می شدم فکر کردم اگر قرار است ته مانده ی غذای مرا به این سربازها بدهند من آن را نمی خورم . 🌹 🕊🏴
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 هر لحظه که به پایان مرخصی نزدیک می‌شود، نگرانی یونس هم بیشتر می‌شود از گروهبان می‌خواهد: اگر می‌شود، باز هم برایش مرخصی رد کن؛ من می‌روم راضی‌اش می‌کنم نیاید پادگان گروهبان می‌خندد و می‌گوید: یک ماه است. الان تازه پنج روزش رفته. من چه طور بیست و پنج روز مرخصی برایش رد کنم یونس می‌گوید: از مرخصی‌های من کم کن. اگر را دوست داری، نباید اجازه بدهی تا آخر بیاید پادگان ، اگر بیاید و اوضاع اینجا را ببیند، حتماً با سرلشکر درگیر می‌شود ششمین روز است. چند ساعت تا مانده است آرام و قرار ندارد. شده است مثل اسفند روی آتش خبرهایی که از پادگان به گوش رسیده، مردم را عصبانی کرده چه رسد که پادگان است مردم می گویند: «سرلشکر ناجی، را با شلاق و بازداشت مجبور به می‌کند او به زور در گلوی آب می‌ریزد هر چه فکر می‌کند، بیشتر عصبانی می‌شود اما سعی می‌کند ناراحتی‌اش را از کربلایی و ننه نصرت مخفی کند بند پو تین‌هایش را محکم می‌بندد و ساکش را به دوش می‌اندازد و خداحافظی می‌کند ننه نصرت باز هم می‌گوید آخر ننه چه طور شد یک دفعه تصمیم ات عوض شد مگر نگفتی تا آخر ماه پیش ما می‌مانی ... 🌹🕊🥀
تلفن خانه زنگ خورد. بابا بود با صدای خسته.. پرسیدم: كردید؟ گفتند: بچه‌ها برايم در قرارگاه افطار آماده كردند اما نرفتم و در خط ماندم و با رزمنده‌ها سفره انداختيم و نان پنير مختصری خورديم. گفتم: چرا قرارگاه نرفتید؟ گفتند: «مي‌ترسم در غيبتم مظلومی با زبان روزه، اسير و يا شهید شود.» ✍زینب سلیمانی
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در جبهه ها 🌹تصاویری از لحظات و و مناجات‌های رزمندگان دفاع مقدس در جبهه ها ‎‎‌‌‎‎‌‌‎─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 ربناي لحظه هاي ، از پايان يك روز خبر مي داد؛ ربنايي يك تمام وجود رزمندگان مملو از حقانيت آن بود. بچه ها با اشتياق فراوان براي نماز مغرب و عشا وضو مي گرفتند، ماشين توزيع غذا به همه چادرها سر مي زد و را توزيع مي كرد. سادگي و صميميت در سفره موج مي زد و ما خوش حال از اينكه خدا توفيق گرفتن را به ما هديه داده بود. سر سفره مي نشستيم و بعد از خواندن دعا، با نان و خرما مي كرديم . دعاي و زيارت هم در اين روزها حال و هواي ديگري داشت. «السلام عليك يا ابا عبدالله» زيارت و «يا وجيها عندالله اشفع لنا عندالله» دعاي ، به سفره و سحر ما معنويتي مي بخشيد كه غير قابل توصيف است و همين توشه معنوي و غفلت زدايي ها، رزمندگان را از ديگران ممتاز مي كرد. نمي توانم حال و هواي اين لحظه ها را براي شما بيان كنم. در لشكر ۲۸ سنندج بودم و قرار بود بعد از يك هفته به خانه برگرديم ، اما جاذبه اين ماه، مرا در كردستان ماندگار كرد. ، بهترين وزيباترين خاطرات را براي ما در سنگرها آفريد. بركت دعا دركنار سنگرها، نماز روي زمين خاكي، خوردن كنار آرپي جي و مسلسل، وضو گرفتن با آب سرد، قنوت در دل شب، قيام رو به روي آسمان بي هيچ حجابي كه تو را از ديدن محروم كند، گريه بسيجي هاي عاشق در ركوع و... همه چيز را براي مهماني خدا آماده كرده بود. راوی : حجت الاسلام والمسلمين علي اكبر محمدي یاد باد آن روزگاران یاد باد 🌹 🕊🥀
12.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سر سفره یاد لبت افتادم یاد خستگی های بی بی زینب افتادم💔 ....🌹🍃
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 ربناي لحظه هاي ، از پايان يك روز خبر مي داد؛ ربنايي يك تمام وجود رزمندگان مملو از حقانيت آن بود. بچه ها با اشتياق فراوان براي نماز مغرب و عشا وضو مي گرفتند، ماشين توزيع غذا به همه چادرها سر مي زد و را توزيع مي كرد. سادگي و صميميت در سفره موج مي زد و ما خوش حال از اينكه خدا توفيق گرفتن را به ما هديه داده بود. سر سفره مي نشستيم و بعد از خواندن دعا، با نان و خرما مي كرديم . دعاي و زيارت هم در اين روزها حال و هواي ديگري داشت. «السلام عليك يا ابا عبدالله» زيارت و «يا وجيها عندالله اشفع لنا عندالله» دعاي ، به سفره و سحر ما معنويتي مي بخشيد كه غير قابل توصيف است و همين توشه معنوي و غفلت زدايي ها، رزمندگان را از ديگران ممتاز مي كرد. نمي توانم حال و هواي اين لحظه ها را براي شما بيان كنم. در لشكر ۲۸ سنندج بودم و قرار بود بعد از يك هفته به خانه برگرديم ، اما جاذبه اين ماه، مرا در كردستان ماندگار كرد. ، بهترين وزيباترين خاطرات را براي ما در سنگرها آفريد. بركت دعا دركنار سنگرها، نماز روي زمين خاكي، خوردن كنار آرپي جي و مسلسل، وضو گرفتن با آب سرد، قنوت در دل شب، قيام رو به روي آسمان بي هيچ حجابي كه تو را از ديدن محروم كند، گريه بسيجي هاي عاشق در ركوع و... همه چيز را براي مهماني خدا آماده كرده بود. راوی : حجت الاسلام والمسلمين علي اكبر محمدي یاد باد آن روزگاران یاد باد 🌹 🕊🥀