🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#عاشقانه_های_شهدا
#شهيدان_غياثوند
همان سال ۶۱، تیرماه، ماه #رمضان بود. من و خانجون طبقهی پایین بودیم. خانجون برایشان #افطاری میگذاشت و بچهها خودشان میآمدند و میبردند
بالا و #سفره میانداختند.
کارشان که تمام میشد، دایم صدای #شوخی و #خندهشان میآمد.
سربهسر هم میگذاشتند و آنقدر بگو و بخند میکردند که شک میکردیم اینها همان بچههای یک ساعت قبل باشند.
بعد خودشان رختخوابها را از راه پشتبام میکشیدند و میبردند روی بام و زیر #آسمان میخوابیدند. گاهی #سحری میرفتند بیرون؛ به هوای کلهپاچه.
اگر برای #نماز_صبح مسجد نمیرفتند، نزدیک #سحر صدای صوت دعا و قرآن سعید میآمد، گوش میکردیم و لذت میبردیم.
بقیهی بچهها پشت سرش میایستادند و #نمازشان را #جماعت میخواندند.
راوی :
#مادر_شهیدان
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهـشان_پر_رهرو
🌹 🥀🕊
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#عاشقانه_های_شهدا
#شهيدان_غياثوند
همان سال ۶۱، تیرماه، ماه #رمضان بود. من و خانجون طبقهی پایین بودیم. خانجون برایشان #افطاری میگذاشت و بچهها خودشان میآمدند و میبردند
بالا و #سفره میانداختند.
کارشان که تمام میشد، دایم صدای #شوخی و #خندهشان میآمد.
سربهسر هم میگذاشتند و آنقدر بگو و بخند میکردند که شک میکردیم اینها همان بچههای یک ساعت قبل باشند.
بعد خودشان رختخوابها را از راه پشتبام میکشیدند و میبردند روی بام و زیر #آسمان میخوابیدند. گاهی #سحری میرفتند بیرون؛ به هوای کلهپاچه.
اگر برای #نماز_صبح مسجد نمیرفتند، نزدیک #سحر صدای صوت دعا و قرآن سعید میآمد، گوش میکردیم و لذت میبردیم.
بقیهی بچهها پشت سرش میایستادند و #نمازشان را #جماعت میخواندند.
راوی :
#مادر_شهیدان
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهـشان_پر_رهرو
🌹 🥀🕊
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#شهیدانه
#هادی_دلها
#سردار_شهید
#ابراهیم_هادی
بسياري هنوز او را #نمیشناسند که اگر می شناختند در کوره #راههای گمراهی #سرگردان نبودند .
و اين #گناه ماست برادر ....
#گناهي كه ما را به خاطر آن نخواهند #بخشيد
#گناه روزی خوردن سر #سفره پر فیض #شهدا و لب #فروبستن
🕊 #شهدا
🕊🌹 #همیشه
🕊🌹🕊 #نگاهی
🌹 🥀🕊
💐🌴🌺🍀🌺🌴💐
#عاشقانه_ها
#همسرانه
#زندگی_به_سبک_شهدا
#همسر_سردار_شهید
#حاج_ابراهیم_همت
وقتي به #خانه مي آمد ، من ديگر #حق نداشتم #كار كنم .
بچه را #عوض مي كرد ، #شير برايش درست مي كرد . #سفره را #مي_انداخت و #جمع مي كرد ، پا به پاي من مي نشست ، #لباس_ها را #مي_شست ، #پهن مي كرد ، #خشك مي كرد و #جمع مي كرد .
آن قدر #محبت به پاي #زندگي مي ريخت كه هميشه به او مي گفتم : درسته كه كم مي آيي #خانه ؛ ولي من تا #محبت_هاي تو را #جمع كنم ، براي يك ماه ديگر #وقت دارم .
نگاهم مي كرد و مي گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من #حق داري .
يك بار هم گفت : من زودتر از #جنگ تمام مي شوم و گرنه ، بعد از جنگ به تو #نشان مي دادم تمام اين روزها را چه طور #جبران مي کردم .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌺💐🌼
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#عاشقانه_های_شهدا
#شهيدان_غياثوند
همان سال ۶۱، تیرماه، ماه #رمضان بود. من و خانجون طبقهی پایین بودیم. خانجون برایشان #افطاری میگذاشت و بچهها خودشان میآمدند و میبردند
بالا و #سفره میانداختند.
کارشان که تمام میشد، دایم صدای #شوخی و #خندهشان میآمد.
سربهسر هم میگذاشتند و آنقدر بگو و بخند میکردند که شک میکردیم اینها همان بچههای یک ساعت قبل باشند.
بعد خودشان رختخوابها را از راه پشتبام میکشیدند و میبردند روی بام و زیر #آسمان میخوابیدند. گاهی #سحری میرفتند بیرون؛ به هوای کلهپاچه.
اگر برای #نماز_صبح مسجد نمیرفتند، نزدیک #سحر صدای صوت دعا و قرآن سعید میآمد، گوش میکردیم و لذت میبردیم.
بقیهی بچهها پشت سرش میایستادند و #نمازشان را #جماعت میخواندند.
راوی :
#مادر_شهیدان
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهـشان_پر_رهرو
🌹🥀🕊
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#شهیدانه
#هادی_دلها
#سردار_شهید
#ابراهیم_هادی
بسياري هنوز او را #نمیشناسند که اگر می شناختند در کوره #راههای گمراهی #سرگردان نبودند .
و اين #گناه ماست برادر ....
#گناهي كه ما را به خاطر آن نخواهند #بخشيد
#گناه روزی خوردن سر #سفره پر فیض #شهدا و لب #فروبستن
🕊 #شهدا
🕊🌹 #همیشه
🕊🌹🕊 #نگاهی
🌹 🥀🕊