eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
42.1هزار عکس
18.3هزار ویدیو
372 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 هر #سری قابل آن نیست که بر #دار شود . #مرد خواهد که در این قافله #سردار شود . تصویر پیکر
💐🕊🌹🕊🌹🕊💐 زندگی زیباست اما با زیباتر در دید قاب کوتاه بین من از جدا شده است ، اما همانطور که ازمکتب حسین (ع) آموخته ایم ، بر نی ، است میان خدا و .... معنی بازی این است که "سردارها" بر دارها و از تن ها شود و این بهانه است (( معشوق )) و چقدر خوب را دیدید که دادید. ای مرد ، ای خاکی ، دادید اما ندادید . دادید اما برای بشما داده شد تا راحتر راه های زمینی را به پرواز برای بپمایید . صورت های اما شما حاکی از آن بود که خسته شده اید از این وانفسا ، اما بهانه خوبی بود برای آسمانی شدنتان... سربندهای و که بر شما به نام نامی اهل بیت (ع ) بود از پاکتان جدا گشت اما شما به آنها رسید . اربابتان ،سالار در راه به سر خود را عاشقانه نمود و شما شاگردان ، به از ایشان و با اختیار در طریق گذاشتید و می دانیم که جز بر کسانی که بریده شده ، و بر اغیار نخواهد شد . دادید اما هزاران بر سر ایرانی و شد . را دادی اما هنگام جدا شدنش ، حضرت صاحب الزمان (عج) آنرا بر گرفت ، خدا هم که شد و چه چیزی از این .... ما نرم سر افرازانه ، این روزهای آتش خشم دشمنانیم و در راه رسیدن به ' الله' ، آن خریدار خوبان ، همانند شما جدا شدن است . ... ... ... فقط و فقط و فقط ..... شادی روح و 🌹 🌹🕊
🌹🕊🌷🌴🌷🕊🌹 گذری کوتاه بر زندگی فرزند ارشد متولد ۱۳۰۹ از مجتهدان و فقیهان شیعه و فعالان انقلاب اسلامی ایران بود . او فرزند ارشد بنیانگذار جمهوری اسلامی است . او از ابتدای حرکت علیه حکومت پهلوی، وارد فعالیت‌های سیاسی شد و مدتی پس از دستگیری و تبعید پدرش، او نیز به اتهام اقدام علیه امنیت ملی ایران به دست ساواک دستگیر و به ترکیه و سپس به همراه پدرش به عراق تبعید شد. نگاه سیاسی وی از جمله حمایت از جنبش آزادی‌بخش فلسطین و نیز رویکرد نقادانۀ علمی او در زمینۀ علوم اسلامی، جایگاه قابل توجهی را در حوزه علمیه نجف برای او رقم زد. آثار متعددی در فقه، اصول و تفسیر نگاشته است. تفسیر القرآن الکریم، تحریرات فی الاصول و تعلیقات علی الحکمة المتعالیة از آثار اوست. سال ۱۳۵۶ در ۴۷ سالگی به رسید . پاک و در حرم امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) به خاک سپرده شده است . 🌹 🕊 شادی روح ، و 🌴 🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 یکى از روزها ، در منطقه عملیاتى « والفجر یک » در ارتفاع 112 فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر 27 حضرت رسول صلى‌الله علیه وآله وسلم، عملیات کرده بودند، صحنه بسیار عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود. از دور پیکر را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده بود؛ سال 72 بود و حدود 10 سال از مى‌گذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم که باید باشد حدود 17 - 16 ساله. بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مى‌تپیده، برجستگى‌اى نظرم را به خود معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به استخوانى و اندام اسکلتى‌اش بود، در گودى محل چشمانش، دیدگانش را مى‌خواندم، آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوان‌هایش بهم بریزد، دکمه‌هاى لباس را باز کردم؛ در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک و زیر لباسش گذاشته بوده؛ کتاب پوسیده را که با هر حرکتى، برگ برگ و دستخوش باد مى‌شد، برگرداندم؛ که 10 سال تمام، با همراه بوده است، فیزیک بود. یک که در صفحات اولیه آن بعضى از دروس نوشته شده بود؛ که لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مى‌دیدم، مى‌داد؛ نام بر روى جلد کتاب نوشته بود. مسئله‌اى که برایم خیلى جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات و را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم یافت، را بخواند. شادی روح و بالاَخص دانش آموز 🌹 🥀🌴
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 در ماه مبارک رمضان متولد شد، در ماه مبارک رمضان برای فراگیری دروس حوزوی عزیمت کرد. در ماه مبارک رمضان عازم جبهه شد. در عملیات رمضان و مفقودالاثر شد . در ماه مبارک رمضان مطهرش به زادگاهش بازگشت . در عملیات رمضان مفقود شد و پیکرش بعد از 14 سال شناسایی و به زادگاهش منتقل شد. مادر بزرگوارش یک ماه قبل از پیدا شدن پیکر مطهر ، خواب می‌بیند که آمده و یک لباس گونی مانند تنش کرده است. ظاهراً اسیری بوده که آزاده شده و می‌گوید: همینطور که آمد سر روی زانوهای من گذاشت، او را بغل کردم و شروع کردم گریه کنم ، گفت : مادر گریه نکن من بحمدالله از بند صدام آزاد شدم . 🌴 🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 یکى از روزها ، در منطقه عملیاتى « والفجر یک » در ارتفاع 112 فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر 27 حضرت رسول صلى‌الله علیه وآله وسلم، عملیات کرده بودند، صحنه بسیار عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود. از دور پیکر را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده بود؛ سال 72 بود و حدود 10 سال از مى‌گذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم که باید باشد حدود 17 - 16 ساله. بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مى‌تپیده، برجستگى‌اى نظرم را به خود معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به استخوانى و اندام اسکلتى‌اش بود، در گودى محل چشمانش، دیدگانش را مى‌خواندم، آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوان‌هایش بهم بریزد، دکمه‌هاى لباس را باز کردم؛ در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک و زیر لباسش گذاشته بوده؛ کتاب پوسیده را که با هر حرکتى، برگ برگ و دستخوش باد مى‌شد، برگرداندم؛ که 10 سال تمام، با همراه بوده است، فیزیک بود. یک که در صفحات اولیه آن بعضى از دروس نوشته شده بود؛ که لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مى‌دیدم، مى‌داد؛ نام بر روى جلد کتاب نوشته بود. مسئله‌اى که برایم خیلى جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات و را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم یافت، را بخواند. شادی روح و بالاَخص دانش آموز 🌹 🥀🌴
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 #در_محضر_روح_الله #امام_خمینی_ره در کجای #دنیا می‌توانید جایی را مثل #اصفهان پیدا کنید ،
🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷 روزی که میزبان از بود ۲۵ آبان ۱۳۶۱ بود، آوردند، یکی از پس از دیگری؛ کاروان ۳۷۰ نفری که با ذکر یا زینب (س) آب و آتش شده بودند و در یک روز مردمان شهر زیبای خدا . آن روز عملیات محرم بر دستان قدردان جمعیتی کم سابقه، به اصفهان رسیدند و در خاک پاک آرام گرفتند. ۲۵ آبان ۱۳۶۱ ، آسمان اصفهان و زمین ، قدمگاه مردان و زنانی شده بود که بر آب رفته ۳۷۰ فدائی راه سرخ را با سربلندی و با ماهی فدایی وطن وداع کردند. خانم حیدری نبی همسر و مادر و ، یکی از صدها و که در آن روز تاریخی داغدار اما سربلند از مردان خانه‌اش، برای بدرقه به میدان امام اصفهان رفته بود در گفت وگو با خبرنگار تسنیم در اصفهان اظهار داشت: آن روز در اصفهان شده بود، ۲۵ آبان ۱۳۶۱ جمعیتی برای با آمده بودند و انگار گردی از عزا و ماتم بر سر ریخته شده بود، جمعیت آن قدر زیاد بود که تا جای سوزن انداز نبود و من هم، مانند خیلی‌ها به پاس لطف از این توفیق، تنها ذکری که بر لب داشتم حمد و ستایش پروردگار بود و بس . ... 🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷 #سال1361 #آبان_ماه #بیست_و_پنجم_آبان #روز_حماسه_و_ایثار #مردم_اصفهان #قسمت_اول روزی که
🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷 و کم نظیر اصفهانی ها در روز درحالی که کاروان ۳۷۰ نفری عملیات محرم از جنوب کشور راهی دیار زنده رود شده بود تا در خانواده‌هایشان آرام گیرند، مردم اصفهان به ویژه آنان که در نزدیکی ساکن بودند در فراهم کردن مکان مناسب برای فرزندان خود با ستاد اصفهان همکاری می کردند. مسئول ستاد اصفهان در سال ۱۳۶۱ در این مورد به خبرنگار تسنیم در اصفهان گفت : برای خاکسپاری ۳۷۰ عملیات محرم فقط یک روز فرصت داشتیم تا خانه های اطراف را از سکنه تخلیه، تخریب و آماده سازی کنیم. اکبر علی یاری افزود : عصر روز ۲۳ آبان ۱۳۶۱ به همراه چند نفر از اعضای ستاد به منازل اطراف سرزدیم و با اهالی در مورد برنامه ۳۷۰ و کمبود مکان در صحبت کردیم، که با موافقت و حتی وصف ناپذیر مردم به منظور تخلیه و تخریب خانه هایشان برای از دفاع مقدس روبه رو شدیم. وی با اشاره به اینکه در این اقدام تاریخی حدود ۱۶ خانه را در کوچه لسان الارض تا پشت تکیه لسان الارض در کنونی و بخشی دیگر از این مکان را فقط درمدت یک شب تخلیه و آماده سازی کردیم، گفت: اهالی محل داوطلبانه به کمک ما آمدند و سخاوتمندانه با دست خود خانه‌هایشان را برای از گلگون کفن ۲۵ آبان تخریب و آماده سازی کردند ، این کار فقط با دلی و روحی امکان پذیر بود. مرتضی آرسته از پیشگامان انقلابیِ اصفهان هم در توصیف فضای آن روز تاریخی گفت : شب قبل از عملیات محرم، تعداد زیادی از مردم اعلام آمادگی کردند و غسل و شست و شوی پاک فرزندان غیور میهن را در مناطق مختلف شهر برعهده گرفتند . ... 🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 توی مراسم تشییع یک نفر آمدکنارم و آهسته گفت :حسین آقای خزایی شما هستین؟ گفتم بله ... گفت من مرادی هستم ، خادم حرم امامزاده قاسم ،دنباله حرفش را با تردید ادامه داد ، راستش اینا رو پنج روز پیش برادرتون به من داده و گفته بدم به شما ! یک پارچه بود ، یک تربت ، یک و ... . با تعجب به چهره مرد نگاه کردم . قبلا او را ندیده بودم ولی وقت مناسبی برای توضیح خواستن نبود . تربت و پارچه را همراه مطهر برادرم داخل قبر گذاشتم و با قلبی شکسته و دلی پر غصه به خانه برگشتم . چند روز بعد خادم امامزاده ماجرا را برایم شرح داد : مدتی قبل برادرتون و این امانتی ها را آورد امامزاده و از من خواست که آن را امانت بگیرم . چون دیدم جوان است و آینده دار، از او قبول نکردم ولی کم کم با هم رفیق شدیم و چند روز پیش امانتی هایش را آورد و گفت بدهم به شما ، بعد از آن همه گریه و زاری دوباره داغم تازه شد و چشمه اشکم جاری گشت . خیلی بزرگتر از آن بود که فکر می کردم . او خودش را برای آماده کرده بود ... مدافع وطن هفدهم دیماه ۹۷ در اثر تصادف عمدی خودرو سارقین با او در شهریار به شدت مصدوم می شود و سه روز بعد بیستم دیماه به می رسد . 🥀 🕊🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 در ماه مبارک رمضان متولد شد، در ماه مبارک رمضان برای فراگیری دروس حوزوی عزیمت کرد. در ماه مبارک رمضان عازم جبهه شد. در عملیات رمضان و مفقودالاثر شد . در ماه مبارک رمضان مطهرش به زادگاهش بازگشت . در عملیات رمضان مفقود شد و پیکرش بعد از 14 سال شناسایی و به زادگاهش منتقل شد. مادر بزرگوارش یک ماه قبل از پیدا شدن پیکر مطهر ، خواب می‌بیند که آمده و یک لباس گونی مانند تنش کرده است. ظاهراً اسیری بوده که آزاده شده و می‌گوید: همینطور که آمد سر روی زانوهای من گذاشت، او را بغل کردم و شروع کردم گریه کنم ، گفت : مادر گریه نکن من بحمدالله از بند صدام آزاد شدم . 🌴 🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 یکى از روزها ، در منطقه عملیاتى « والفجر یک » در ارتفاع 112 فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر 27 حضرت رسول صلى‌الله علیه وآله وسلم، عملیات کرده بودند، صحنه بسیار عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود. از دور پیکر را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده بود؛ سال 72 بود و حدود 10 سال از مى‌گذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم که باید باشد حدود 17 - 16 ساله. بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مى‌تپیده، برجستگى‌اى نظرم را به خود معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به استخوانى و اندام اسکلتى‌اش بود، در گودى محل چشمانش، دیدگانش را مى‌خواندم، آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوان‌هایش بهم بریزد، دکمه‌هاى لباس را باز کردم؛ در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک و زیر لباسش گذاشته بوده؛ کتاب پوسیده را که با هر حرکتى، برگ برگ و دستخوش باد مى‌شد، برگرداندم؛ که 10 سال تمام، با همراه بوده است، فیزیک بود. یک که در صفحات اولیه آن بعضى از دروس نوشته شده بود؛ که لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مى‌دیدم، مى‌داد؛ نام بر روى جلد کتاب نوشته بود. مسئله‌اى که برایم خیلى جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات و را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم یافت، را بخواند. شادی روح و بالاَخص دانش آموز 🌹 🥀🌴
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 توی مراسم تشییع یک نفر آمدکنارم و آهسته گفت :حسین آقای خزایی شما هستین؟ گفتم بله ... گفت من مرادی هستم ، خادم حرم امامزاده قاسم ،دنباله حرفش را با تردید ادامه داد ، راستش اینا رو پنج روز پیش برادرتون به من داده و گفته بدم به شما ! یک پارچه بود ، یک تربت ، یک و ... . با تعجب به چهره مرد نگاه کردم . قبلا او را ندیده بودم ولی وقت مناسبی برای توضیح خواستن نبود . تربت و پارچه را همراه مطهر برادرم داخل قبر گذاشتم و با قلبی شکسته و دلی پر غصه به خانه برگشتم . چند روز بعد خادم امامزاده ماجرا را برایم شرح داد : مدتی قبل برادرتون و این امانتی ها را آورد امامزاده و از من خواست که آن را امانت بگیرم . چون دیدم جوان است و آینده دار، از او قبول نکردم ولی کم کم با هم رفیق شدیم و چند روز پیش امانتی هایش را آورد و گفت بدهم به شما ، بعد از آن همه گریه و زاری دوباره داغم تازه شد و چشمه اشکم جاری گشت . خیلی بزرگتر از آن بود که فکر می کردم . او خودش را برای آماده کرده بود ... مدافع وطن هفدهم دیماه ۹۷ در اثر تصادف عمدی خودرو سارقین با او در شهریار به شدت مصدوم می شود و سه روز بعد بیستم دیماه به می رسد . 🥀 🕊🌹
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 توی مراسم تشییع یک نفر آمدکنارم و آهسته گفت :حسین آقای خزایی شما هستین؟ گفتم بله ... گفت من مرادی هستم ، خادم حرم امامزاده قاسم ،دنباله حرفش را با تردید ادامه داد ، راستش اینا رو پنج روز پیش برادرتون به من داده و گفته بدم به شما ! یک پارچه بود ، یک تربت ، یک و ... . با تعجب به چهره مرد نگاه کردم . قبلا او را ندیده بودم ولی وقت مناسبی برای توضیح خواستن نبود . تربت و پارچه را همراه مطهر برادرم داخل قبر گذاشتم و با قلبی شکسته و دلی پر غصه به خانه برگشتم . چند روز بعد خادم امامزاده ماجرا را برایم شرح داد : مدتی قبل برادرتون و این امانتی ها را آورد امامزاده و از من خواست که آن را امانت بگیرم . چون دیدم جوان است و آینده دار، از او قبول نکردم ولی کم کم با هم رفیق شدیم و چند روز پیش امانتی هایش را آورد و گفت بدهم به شما ، بعد از آن همه گریه و زاری دوباره داغم تازه شد و چشمه اشکم جاری گشت . خیلی بزرگتر از آن بود که فکر می کردم . او خودش را برای آماده کرده بود ... مدافع وطن هفدهم دیماه ۹۷ در اثر تصادف عمدی خودرو سارقین با او در شهریار به شدت مصدوم می شود و سه روز بعد بیستم دیماه به می رسد . 🥀 🕊🌹