منصور جلالي، فرزند اسماعيل و فاطمه، در ششم دي ماه سال 1335 در شاهرود به دنيا آمد. 1
دومين فرزند خانواده بود 2 و پدرش از طريق صافكاري ماشين نياز خانواده را برطرف مي ساخت.
در موقع بارداري خيلي به مسجد و » : فاطمه جلالي، مادرش، مي گويد 3«. مجالس به خصوص عزاداري اباعبدالله(ع) عقيده داشتم و مي رفتم تكاليفش را خوب انجام مي داد و از هوش و ذكاوت » : همچنين مي گويد 4«. بالائي برخوردار بود و نمازش بسيار خوب بود تحصيلات را تا ششم نظام قديم در مدرسه شاهپور گذراند و در سال 1356 از دبيرستان شريعتي (فعلي) ديپلم گرفت. 5
در قبل از انقلاب فعاليت هاي سياسي وي همراه با پخش اعلاميه هاي امام و سخنراني ها و مطالعات سياسي و رساله ام ام بود و تواماً با انقلاب مطالعات وي وسعت بيشتري گرفت تا اينكه دسترسي به كتاب هاي شهيد مطهري و دستغيب برايش امكان پذير شد و در اوقات فراغت كتاب هاي
شهيد مطهري و دستغيب، اصول كافي و نهج البلاغه را مطالعه مي نمود 6 و به پدر در امر صافكاري ياري مي رساند. 7
منصور به مسايل ديني و مذهبي اهميت بسيار مي داد و هميشه قرآن تلاوت مي نمود. 8
در اوايل انقلاب پس از اخذ ديپلم در رشته تربيت بدني در دانشكده تربيت بدني سمنان قبول شد ولي به خدمت سربازي رفت.
در آنجا از او خواسته بودند كه در مقابل تظاهر كنندگان بايستد، ولي او اين كار را نكرد و انتقالي گرفت و در يك واحد مكانيكي در آن پادگان به خدمت مشغول شد.
در همان زمان در تظاهرات و راهپيمايي ها شركت مي نمود و اعلامي ه هاي امام خميني را در پوتين هاي خود مي گذاشت و توزيع مي كرد. پس از فرمان امام كه فرمود از پادگان ها فرار كنيد با همان لباس سربازي فرار كرد و شبانه به خانه مادربزرگش رفت و فردا لباس معمولي برايش آوردند. 9
پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سپاه پاسداران ثبت نام نمود. هيچ گاه لباس سپاه را نمي پوشيد و » : سكينه جلالي، خواهرش، مي گويد
مي گفت: من شايستگي ندارم كه چنين لباس ارزنده اي را به تن نمايم .
مي گفت: اين لباس سرباز امام زمان است و من اين لياقت را ندارم فقط روز 10«. عقد پوشيد و همان يك بار پس از غائله گنبد با شروع غائه كردستان باز به صورت افتخاري به كردستان رفته و در آنجا كف دست چپش تير خورد و انگشت وسط دستش هميشه تا خورده بود تا زمان شهادت.
با شروع جنگ تحميلي بين ايران و عراق، از طريق نهاد مقدس سپاه در 24 سالگي 11 با هدف دفاع از نظام جمهوري اسلامي 12 و لبيك به نداي رهبر كبير انقلاب به جبهه هاي حق عليه باطل اعزام گرديد 13 و به مدت 4/5 سال در جبهه فعاليت كرد. 14
در 27 سالگي با خانم حميده جرجاني ازدواج نمود و زندگي مشترك آن ها يك سال و نه ماه بيشتر طول نكشيد كه حدود يك سال و سه ماه آن را جبهه بودند و حدود 6 ماه به صورت مقطعي در كنار خانواده بودند كه بيشترين حضورش در اين مدت 35 روز بيشتر نبود و يك بار هم به خاطر مجروحيت به اجبار 2 ماه نزد خانواده بودند. 15
يك پسر به نام محسن از آن بزرگوار به يادگار مانده است. 16 ايشان در جبهه نيروي عادي، جانشين واحد بسيج، معاون گردان و فرمانده گردان 17 و در پشت جبهه فرمانده بسيج بود و به جذب يروهاي بسيجي براي جبهه ها مي پردخت. 18
به مسئله ي بيت المال خيلي اهميت مي داد، » : سكينه جلالي مي گويد ايشان اوركت سپاه را به محض اينكه به منزل مي رسيد بيرون مي آورد و لباس شخصي خودش را مي پوشيد و مي گفت: اين لباس بايد در زمان انجام وظيفه 19«. پوشيده شود و در حالت عادي مال بي تالمال است و صحيح نيست وي سه بار در جبهه مجروح گشت و پس از انتقال به بيمارستان و بهبودي نسبي دوباره به جبهه بازگشت. 20
در عمليات » : رمضانعلي استاد حسيني، دوست و همرزمش، مي گويد والفجر 4 ايشان با حالت زخمي بچه ها را به عقب مي آورد، گفتم: خيلي بد شد كه داريم عقب نشيني مي كنيم. ايشان گفتند: ما مأمور به تكليف بوديم و هستيم، حالا نتيجه هر چه مي خواهد باشد . و اين نشان دهنده روح 21«. بزرگ آن بزرگوار بود سرانجام در بيست و پنجم اسفند ماه سال 1363 در عمليات بدر بر اثر
اصابت تركش به پيشاني به شهادت رسيد. 22
پيكر مطهر منصور جلالي بعد از سال ها كشف و در مهرماه سال 1370
پس از تشييع، در گلزار شهداي شاهرود به خاك سپرده شد.
خاطرات
محل دفن
غلامرضا قندهاري :
در اوايل تشكيل سپاه حقوق مختصري به ايشان تعلق مي گرفت كه از همان نيز استفاده نمي كرد . پول را مي گرفت و بدون اينكه بشمارد به رزمنده اي كه مي دانست نياز دارد ، مي رساند بدون اينكه آنها متوجه شوند اين پول را چه كسي آورده و اينكار را مخفيانه انجام مي داد .
او خودش را وقف اسلام كرده بود .
عباسعلي اكبريان :
سومين روز ازدواج ايشان بود كه با ما منطقه بازگشت . به او گفتيم : مي خواهي ثابت كني حنظله هستي ؟
گفت : « ما كجا ، حنظله كجا ؟ . ما بايد برويم و به شهادت برسيم » .
اول و آخر حرفش شهادت بود .

"آن شب، منصورِ کوچک، بعد از چند شب بیتابی توانست بخوابد و صبح که بیدار
شد دیگر اثری از بیماری در او ندیدیم، همان موقع پدربزرگ گفت: این بچه را
حضرت ابوالفضل(ع) شفا داد."
28 سال بعد، زمانی که خبر شهادت منصور را آوردند، پدر یاد آن شب سخت افتاد و گفت: حضرت
ابوالفضل(ع) او را شفا داد تا در چنین روزهایی برای اسلام بجنگد و شهید شود.
****
ساعت 8 صبح بود که خبر شهادت منصور را شنیدم. آن روز پدر شهید برای عید دیدنی رفته بود و
آخرین کسی بود که از شهادت منصور با خبر میشد. وقتی حاجآقا وارد خانه شد تقریباً همه نزدیکان
آمده بودند، اما کسی نتوانست موضوع را به او بگوید،من پشت پنجره اتاق ایستاده بودم، با رسیدن
حاج آقا دیگر طاقت نیاوردم و دویدم داخل حیاط و گفتم: حاج آقا منصور شهید شد"، پدر منصور چند
لحظهای سکوت کرد و گفت: "الحمدالله"... .
****
روز اول عید بود که خبر شهادتش را از همسرش شنیدم، اما به او گفتم محکم باش و گریه نکن.
****
از شهادت پسرم و نیامدن پیکرش ناراحت نیستم. مادر وهب زمانی که سر پسرش را برایش آوردند، آن
را برگرداند و گفت: چیزی که در راه خدا دادهام را پس نمی بگیرم.
****
منصور جلالی از شهدای شهرستان شاهرود، اسفند ماه 1363 در محور هورالهویزه و طی عملیات بدر
به شهادت رسید و پیکرش به همراه تعداد دیگری از شهدا در منطقه باقی ماند و پس از سالها به
میهن اسلامی بازگردانده شد.
خاطرات به نقل از سکینه جلالی خواهر شهید،همسر شهید،اسماعیل جلالی پدر شهید و همچنین مادر شهید
جلالی بیان شده است.
طلایه داران ۳۰ ؛ شهید منصور جلالی
درباره مجموعه « طلایه داران جبهه حق » :
طلایه داران جبهه حق، روایت مشعل داران پیروزی و استقلال این ملت است که وقتی شعله آتش جنگ به دامان انقلاب تازه به ثمر نشسته شان افتاد، گلگونکفن کربلا را چراغ راه خویش قرار دادند، زندگی ارام و ساکن شهر را رها کردند و تن به گرمای داغ جنوب و سرمای استخوان سوز غرب سپردند…
این کتاب شامل بیوگرافی، زندگینامه شهید و ۴۵ خاطره از سبک زندگی شهید می باشد. در پایان نیز وصیت نامه و اسناد و تصاویر شهید آمده است.
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
طلایه داران ۳۰ ؛ شهید منصور جلالی درباره مجموعه « طلایه داران جبهه حق » : طلایه داران جبهه حق، رو
برشی از کتاب :
تا حالا شده توی برف، خسته و کوفته راه بروی، آن هم توی خاک دشمن، آن هم برای شناسایی.
بعد دلت بخواهد به یک جای گرم و نرم برسی و ولو شوی؟
از شناسایی برمیگشتیم.
دانههای درشت برف یکی یکی میخورد توی صورتمان.
استخوانهایمان داشت از سرما میترکید.
به هر جان کندنی بود، خودمان را رساندیم سنگر.
از راه نرسیده، چپیدم توی کیسهی خواب.
زیپش را تا ته کشیدم که یک ذره هوا هم نیاید تُو.
هر چه منتظر شدم، منصور نیامد.
رفتم دنبالش.
نشسته بود روی برفها و داشت نماز میخواند.
چقدر فرق بود بین من و منصور.
این را همانجا فهمیدم.
وقتی دیدم دلگرمی من به کیسهی خواب است و دلگرمی منصور به خدا.
کتاب از محراب تا مجنون: روایتی از زندگی سردار شهید منصور جلالی
سمیراالسادات امامی
ناشر: زمزم هدایت وابسته به پژوهشکده علوم اسلامی امام صادق (ع)
تاریخ نشر: تیر 1394
تعداد صفحه: 128
شابک: 978-964-246-374-9
قطع کتاب: رقعی
نوع جلد: شومیز
وزن: 155 گرم
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
کتاب از محراب تا مجنون: روایتی از زندگی سردار شهید منصور جلالی سمیراالسادات امامی ناشر: زمزم هدایت
از مهراب تا مجنون (روایتی از زندگی سردار شهید منصور جلالی)
سمیراسادات امامی
📚معرفی کتاب از شهید منصور جلالی:
✔️از محراب تا مجنون
این کتاب مروری بر زندگانی و سیره اخلاقی شهید منصور جلالی است.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─