متنزندگی
امروز محمد شیفت است. باید ناهار را قبل از رفتنم تدارک ببینم. نماز صبح را خوانده و نخوانده مشغول شدم. وسطش لقمه مدرسهی بچهها را پیچیدم. اهالی خانه را صدا زدم. سفره را چیدم. چای تازه دم اول صبح عجیب میچسبد آن هم با عطر هل.
برنجم را دم گذاشتم و به محمد سپردم ساعت هشت حتماً زیرش را خاموش کند. تغذیه بچهها را توی کولههایشان جا دادم. یکییکی خداحافظی کردند و رفتند. کتابهایم را توی کیف چپاندم و راهی شدم. بین راه باید قسط قرض الحسنه را هم بدهم.
ساعت اول میان تاریخ پرسه زدم. چای زنگ تفریح خستگیاش را شست و با خودش برد. ساعت بعدی با عقاید متکلمان و اشاعره دست و پنجه نرم کردم.
زود خودم را به خانه رساندم تا بتوانم محمد را بدرقه کنم. اوووف باید یادم بماند شب به طاها زنگ بزنم و تولدش را تبریک بگویم. تا رسیدن بچهها وقت دارم. گوشی به دست روی مبل نشستم. تمام کانالها دیدار رهبری با دانشآموزان را پوشش میدادند. هنوز صوت کامل سخنرانی را بارگذاری نکردهاند. توی ذهنم کلیپهای تکه تکه شده را به هم میچسبانم. سمیه برایم فقط یک پیام فرستاده: " آقا امروز فرمودند: شما باید مبارزهی با استکبار را، مبارزهی با نشانههای ظلم و تعدّی را، [مبارزهی] با نظم ظالمانهی جهانی را #متن_زندگی خودتان قرار بدهید." بیخیال روزهای قبل، فقط صبح تا ظهرم را مرور کردم. مبارزه با استکبار کجای زندگیم بود که قرار است توی متنش باشد؟
✍به قلم طلبه گرامی: نوری امامزادهئی
#تلنگر_طلبگی
#مصاف۵ | #طوفان_الاقصی
#فلسطین | #قدس | #غزه
@masaf5