eitaa logo
مصاف کرمان
1.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
🌍 نمایندگی مؤسسه مصاف در استان کرمان تلگرام https://t.me/masaf_kerman اینستاگرام https://www.instagram.com/masaf_kerman توییتر https://twitter.com/masaf_kerman?s=09 🗣️ @Admin_masaf_Kerman شماره کارت کمک‌های مردمی 5041721113288782(مهدیاران کرمان)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 شهید یوسف شریف 🔅قسمتی از زندگی نامه شهید در کلام همرزمانش 🔸یوسف را به سجده های طولانی اش می شناختند؛ به اینکه فرصتی گیر بیاورد و برود به سجده، آن هم به مدت طولانی. خبر شهادتش را که به حاج قاسم دادند، با اطمینان گفته بود: توی سجده بود...؟ | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید علی ماهانی 🔅قسمتی از زندگی نامه شهید 🔸چند نفر از کسانی که نمی‌خواستند علی آقا بچّه‌ها را تعلیم بدهد، در حالی که با چوب به پیت می‌کوبیدند، می‌گفتند: شیخ علی آمد… شیخ علی آمد. آنها نمی دانستند که آرزوی قلبی این جوان این بود که روزی شیخ شود. 📖 کتاب: «پیراهن خاکی» و «روز تیغ» | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید حمیدرضا هاشمی 🔅قسمتی از زندگی نامه شهید 🔸زمان دانشجویی در خانه‌ای در شهر نجف آباد مستاجر بود که صاحبخانه در طبقه بالا بودند و یک دختر کلاس اولی داشتند، این دختر در اثر تصادف به رحمت خدا رفت... 🎙مصاحبه‌ی خبرگزاری مشرق با پدر شهید | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید احمد سلیمانی 🔅قسمتی از زندگی نامه شهید در کلام همرزمانش 🔸رفته بودیم مهمانی، صاحب خانه به احترام احمد یک گوسفند را درسته کباب کرده بود. سر سفره، هر قدر نگاه کردم، احمد به گوشت دست نزد. چند لقمه نان خورد و تشکر کرد. توی راه برگشت ازش پرسیدم... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید محمد سلیمی کیا 🔅قسمتی از زندگی نامه شهید در کلام دوستان 🔸اسکناسی را که از خودم قرض گرفته بود، جلویم گرفت و خواست آن را با آتش سیگار توی دستم بسوزانم. تعجب کردم و گفتم: چرا به مالت ضرر می رسانی؟! گفت: من می خواهم همان کاری را بکنم که تو انجام می دهی... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید ناصر فولادی 🔅قسمتی از زندگی نامه شهید در کلام مادرشان 🔸پرسید: مادر، دوست داری من چطوری شهید بشوم؟ گفتم: من چه می دانم که تو دوست داری چه طوری شهید بشوی؟ گفت: دوست دارم فوری شهید نشوم. چند ساعت توی خون خودم بغلتم و درد بکشم... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید حسین نادری 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام همرزمانش 🔸تازه وارد منطقه شده بودند و از اوضاع خبر دقیقی نداشتند. حسین رفت و از یک نفر که قبل از آنها در منطقه بود، پرسید: «این جا چه خبره برادر؟» گفت: «عراقی ها همه جا رو گرفتن... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید رمضان راجی 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام همرزمانش 🔸چند روز قبل از شهادتش، کنار تعدادی از بچه های واحد اطلاعات عملیات ایستاده بود. یکی گفت: من اگر یک دفعهٔ دیگر به خانه بروم و پسرم را ببینم، مطمئنم بعد از برگشتن شهید می شوم. رمضان گفت: اگر الآن بروی و پسرت را ببینی... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید محمد علی قزوینی 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام همرزمانش 🔸از خانه با موتورسیکلت رفت بیرون و وقتی برگشت، یک دوچرخه دستش بود. پرسیدم: پس موتورت کجاست؟ گفت: دیدم... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید علی بهزادی 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام همرزمانش 🔸سه هزار نیرو را سازماندهی کردیم برای عملیات. توقع داشتیم وقتی می رویم پیش حاجی، کلی ازمون تشکر کنه، به همین امید رفتیم پیشش. وقتی رسیدیم... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید علی محمدی پور 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام همرزمانش 🔸 گفتم: حاجی! بچه ها می خواهند آینده‌شان را بفهمند؛ می خواهند از تو بشنوند. اول زیر بار نمی‌رفت، اما وقتی بهش اصرار کردم، قبول کرد. گفتم: من اسم هر کدام از بچه‌ها را می‌گویم، تو بگو چه سرنوشتی دارد... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید علی عابدینی 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام همرزمانش 🔸بارها شنیدم که می‌گفت: ما به جبهه احتیاج داریم، جبهه یک دانشگاه است که محصل می‌آید آن‌جا و مدرکش را می‌گیرد. هدف ما این نیست که... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید محمدتقی ابوسعیدی 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام همرزمانش 🔸یک تکه کاغذ از جیبش درآورد. برای لحظه ای عرق نشست روی پیشانی‌اش. نگاهی به مطالب روی کاغذ انداخت و آن را همان طور که بود، جمع کرد و گذاشت توی جیبش. گفت:... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید عباس عرب‌نژاد 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام همرزمانش 🔸گفتم: آقای عرب‌نژاد ، هر کس می‌خواهد از این نقطه رد شود، سریع حرکت می‌کند، چون دشمن دید دارد. شما چطور با اطمینان ایستاده‌اید؟ فکر نمی‌کنید مورد هدف قرار بگیرید؟ جواب داد:... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید محمد مشایخی 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام همرزمانش 🔸شب وداع، وقتی همهٔ چراغ ها را خاموش کرده بودند، ناگهان محمد گفت: چراغ ها را روشن کنید، من می خواهم چیزی بگویم. اشک می ریخت و می گفت: ... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید حسین آتش افروز 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام همرزمانش 🔸راکت شیمیایی مستقیم آمد روی سنگر اطلاعات. حسین ماسک‌ها را داد به آن‌هایی که زیر آوار بودند، آخرین ماسک را هم داد به شهید راجی. خودش هم یک چفیه بست روی صورتش و دوید... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید دادالله برزخ 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام همرزمانش 🔸در بسیج ثبت نام کردم. موقع برگشتن از پایگاه بسیج، من را هم سوار دوچرخه‌اش کرد. بین راه گفت: از الآن باید کارهایی انجام بدهی که در شأن بسیجی بودن تو باشد. اگر... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید مهدی کازرونی 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام همرزمانش 🔸داشتم همراه حاج مهدی می‌رفتم. صدای زوزهٔ خمپاره که آمد، خودم را پرت کردم روی زمین. وقتی بلند شدم دیدم حاج مهدی چند قدم جلوتر از من است و دارد به راهش ادامه می‌دهد. وقتی... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید احمد عبداللهی 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام خانواده‌اش 🔸روز جمعه، وقتی از گلزار شهدا برگشت، چهره‌اش برافروخته بود. با ناراحتی و عصبانیت در حیاط قدم می‌زد. پرسیدم: چی شده؟ چرا ناراحتی؟ وقتی اصرار کردم، گفت... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید مهدی طیاری 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام همرزمانش 🔸با سروصدای اسرا از سنگرش بیرون آمد، و از تشنگی اسرا با خبر شد. قمقمه اش را در آورد و به طرف اسیرها گرفت. بچه‌ها به محض مشاهده‌ی آن صحنه جلو دویدند و گفتند: حاجی، چه کار می‌کنی؟ مجروحان خودمان آب ندارند بخورند، شما به اسیران دشمن آب می‌دهی؟ در حالی که... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید محمد افضلی 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام دوستانش 🔸گرم صحبت بودیم که موضوع جبهه رفتنش را مطرح کرد. دخترش تازه به دنیا آمده بود و همین باعث تعجّب من شد که چرا می خواهد با این اوضاع به جبهه برود. وقتی دلیل رفتنش را پرسیدم، گفت: چند روز دیگر عملیات است. صدام به پشتیبانی آمریکا و اسرائیل به ما حمله کرده. اگر من و امثال من نرویم به جبهه... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید غلام‌حسین خزاعی 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام همرزمانش 🔸حسین موتور را می راند و من پشت سرش نشسته بودم. ناگهان وسط تپّه های زلیجان ایستاد. پرسیدم: چی شد؟ چرا ایستادی؟! از موتور پیاده شد و گفت: تو بنشین جلو و رانندگی کن. گفتم: چرا؟ گفت: احساس می کنم دچار غرور شدم. تعجّب کردم.وسط دشت و تپّه های زلیجان، جایی که کسی ما را نمی دید، چگونه چنین احساسی پیدا کرده بود؟! وقتی... | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید ناصر احمدی پور 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام دوستانش 🔸چند روزی بود که رفتارش عوض شده بود. زمان رفت و آمدش هم تغییر کرده بود. گویی سعی می‌کرد چیزی را از همه مخفی کند. وقتی اصرار کردیم که بگوید چه شده، گفت با یک دانشجو آشنا شده که از لحاظ مالی مشکل دارد. این روزها گاه‌وبیگاه به کمک او می‌رود، تا شاید بتواند گرهی از مشکلات او باز کند. وقتی این جریان را گفت، اصرار کرد به کسی چیزی نگوییم، تا از اجر کارش کم نشود. | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید حسین حسینی 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام مادرش 🔸وسایلش را جمع می‌کرد تا برای گذراندن دوره خلبانی، به آمریکا برود. به مادر نگاه کرد و گفت: مادر، سجاده،مهر نماز، قرآن و مفاتیح را حتماً توی ساک بگذارید؛ این‌ها را فراموش نکنید که بردنشان از همه چیز واجب تر است. | 🆔️ @masaf_kerman
🔴 شهید محمد نصرالهی 🔅قسمتی از زندگی‌نامه شهید در کلام همرزمانش 🔸نیمه‌شب بود. وقتی دیدمش، خسته و خاکی و با چشم‌های خون گرفته داشت بند پوتین هاش را باز می‌کرد. گفتم: درنیاور، بلندشو که اوضاع خیلی خراب است. خیره شد به چشم‌هایم و در یک چشم به‌هم زدن بند پوتین‌ها را محکم بست و بلند شد تا مهمات را به خط برساند. وقتی رفت، یکی از بچه‌ها پرسید... | 🆔️ @masaf_kerman