🔵روزی بزرگی به فرزندش گفت: پسرجان! بر تو باد به خاموشی طولانی؛ زیرا پشیمانی برای خاموشی طولانی، یک بار است و این بهتر است از پشیمانی های مکرر به خاطر پرحرفی.
پسرم! اگر سخن از نقره باشد، سزاوار است که خاموشی از طلا باشد.
🌀 #پندانه
✅کانال رسمی مصاف کرمان
🆔 @masaf_kerman
🔵در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند
به شیخ بهایی که اسبش جلو می رفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرزه است اسبش دائم عقب می ماند.
شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است، حیوان کشش اینهمه عظمت را ندارد.
ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت: این شیخ بهائی رعایت نمی کند، دائم جلو می تازد.
میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمی شناسد و می خواهد از شوق بال در آورد.
💢در غیاب یکدیگر حافظ آبروی هم باشیم
🌀 #پندانه
✅کانال رسمی مصاف کرمان
🆔 @masaf_kerman
🔵بومیان افریقا، روی تنه درخت حفره هایی ایجاد می کنند و در این حفره ها گردو میگذارند. میمون ها به هوای خوردن گردو،
دست را داخل این حفرهها میکنند و وقتی گردو را در مشت میگیرند دیگر نمیتوانند دست خود را بیرون بیاورند. میمون
همچنان جیغ میزند و بالا و پایین میپرد، اما به فکرش نمیرسد که برای رهایی دستش را باز کند و از دام آزاد شود و نهایتاًشکار
شکارچیان می شود.
💢باور و افکار غلط و آرزوهای دست نیافتنی ما، گردوهای ما هستند. اگر آنها را رها کنیم آزاد میشویم. ما زندانی افکار خودمان
هستیم.
🌀 #پندانه
✅کانال رسمی مصاف کرمان
🆔 @masaf_kerman
🔵معروف است که یوزپلنگ از هر ده بار تلاش برای شکار، تنها در یکی از آنها موفق می شود !
وقتی یوزپلنگ نُه بار تلاش می کند و نتیجه نمی گیرد با خود نمی گوید که من برای این کار ساخته نشده ام ، من شکارچی نیستم، بهتر است بروم علف بخورم ! او برای دهمین بار نیز تلاش می کند. او آنقدر تلاش می کند تا به نتیجه دلخواه خود برسد...
💢اگر ناملایمات مسیر تو را خسته کردند از تلاش دست برندار؛ زیرا تو هیچ وقت نمی دانی تا چه اندازه به موفقیت نزدیک شده ای... یادت نره که هیچ موفقیتی بدون درد و رنج نیست!
🌀#پندانه
✅کانال رسمی مصاف کرمان
🆔 @masaf_kerman
🔵دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاهشان در مدرسه شنیدم.
🔹مرد اول میگفت:
«چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بیمسئولیت و بیحواس هستم. آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم. روز بعد نقشهام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم. ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم ولی کمکم بر ترسم غلبه کردم و از نقشههای زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم میدزدیدم و به خودشان میفروختم. بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفهای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفهای شدم!»
🔹مرد دوم میگفت:
«دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت خوب چه کار کردم بدون مداد؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم. مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟ خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی از من نخواست. مادرم گفت پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟ گفتم چگونه نیکی کنم؟ مادرم گفت دو مداد میخریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم میشود میدهم و بعد از پایان درس پس میگیرم. خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آن قدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم. با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم به گونهای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره میشناختند و همیشه از من کمک میگرفتند. حالا که بزرگ شدهام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفتهام و تشکیل خانواده دادهام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم.»
🌀 #پندانه
✅کانال رسمی مصاف کرمان
🆔 @masaf_kerman
🔵زنى به حضور حضرت داوود آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟
داوود فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.
سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟
زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .
هنوز سخن زن تمام نشده بود در خانه داوود را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید.
حضرت داوود از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟
عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى.
حضرت داوود به زن متوجه شد و به او فرمود :
پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟
سپس هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.
💠امام جواد (عليه السلام) :
💢اعتماد به خداوند بهای هر چیز گرانبها و نردبان هر امر بلند مرتبهای است.
🌀 #پندانه
✅کانال رسمی مصاف کرمان
🆔 @masaf_kerman
🔵مردی یک ساندويچ برای دوتا پسر ڪوچيڪش گرفت گذاشت روی ميز،
به اولی گفت: تو نصف کن!
و به دومی گفت: و تو انتخاب کن!
يعنی اگر اولى عمدا نامساوى نصف کرد، دومى حق داشته باشه که اول انتخاب کند!
💢«خیلی چیزها مثل عدالت و انصاف رو میشه در عمل به بچه ها یاد داد، تا در مواخذه و تنبیه یا حرف»
🌀#پندانه
✅کانال رسمی مصاف کرمان
🆔 @masaf_kerman
🔵 در موقع عصبانیت، زمان جر و بحث و دعوا خیلی مراقب زبونت باش
💢 بعضی حرفها مثل پیام واتساپ میمونه، حتی بعد آشتی هم جاش میمونه.
🌀 #پندانه
✅کانال رسمی مصاف کرمان
🆔 @masaf_kerman
🔵مردی گوسفندی ذبح کرده و آن را کباب نمود؛ به برادرش گفت برو و دوستان و نزدیکان را بگو که بیایند تا با هم این گوسفند را بخوریم.
برادرش رفت و در بین دهکده صدا کرد: آی مردم کمک کنید، خانه ما آتش گرفته است.
تعدادی اندکی برای نجات دادن آن ها آمدند، وقتی به خانه رسیدند
با کباب گوسفند و نوشیدنیهای رنگارنگ پذیرایی شدند.
برادرش آمد و دید که کسانی دیگری آمده و گوسفند کباب شده را خوردهاند.
از برادرش پرسید: چرا دوستان و نزدیکان را صدا نکردی؟ برادرش گفت: اینها دوستان ما و شما هستند.
کسانی که شما آنها را دوست و خویشاوند
میپنداشتید، حتی حاضر
نشدند تایک سطل آب هم روی خانه شما که آتش گرفته بود بیاندازند.
خیلیها هنگام کباب و گوسفند دوستان آدم هستند، وقتی خانه آتش گرفت، یک سطل آب حتی روی خاکسترتان هم نخواهند ریخت.
💢قدر دوستان واقعی مان را بدانیم.
🌀#پندانه
✅کانال رسمی مصاف کرمان
🆔 @masaf_kermanک
🔵گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک میشد و برمی گشت !
پرسیدند: چه می کنی ؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم …
گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد !
گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم
اما آن هنگامی که خداوند از من می پرسد: “زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟”
پاسخ میدهم: هر آنچه از من برمی آمد !
💢 برای امام زمان به همین مقدار کار انجام دهید که اگر از شما پرسیده شد در هجران امام معصومتان چه کردید بی جواب نباشید...
🌀 #پندانه
✅کانال رسمی مصاف کرمان
🆔 @masaf_kerman
🔵قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید.
باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هر چه بیشتر و بیشتر لذت ببرد.
مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد... اما (افسوس) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت... در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد.
💢دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود...
این است حکایت دنیای ما
🌀#پندانه
✅کانال رسمی مصاف کرمان
🆔 @masaf_kerman
🔵صاحب دلى، براى کاری وارد جمعی شد حاضرین همه او را شناختند پس، از او خواستند كه پس از انجام کارهایش پند گويد
کارهایش که تمام شد همگی نشستند و چشم ها به سوى او بود
مرد صاحب دل خطاب به جماعت گفت :
ای مردم! هر كس از شما كه مى داند امروز تا شب خواهد زيست و نخواهد مرد، برخيزد!
کسى برنخواست
گفت: حالا هر كس از شما كه خود را آماده مرگ كرده است ، برخيزد!
باز كسى برنخواست
گفت:
💢شگفتا از شما كه به ماندن اطمينان نداريد و براى رفتن نيز آماده نيستيد!!!!
🌀#پندانه
✅کانال رسمی مصاف کرمان
🆔 @masaf_kerman