فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️حکایتی شنیدنی از عیادت امام رضا علیه السلام از یک مومن
#حضرت_آیت_الله_بهجت
@Masafe_akhar
🌷🌷🌷
حکایت واقعی زیبا و پندآموز زود قضاوت نکن
خانم معلمی تعریف میکرد:
در مدرسه ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم.
به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان.
پدر و مادرشان هم دعوت مراسمند و بچهها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند.
چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند.
روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم.
باهم در مقابل اولیا و معلمان شروع به خواندن سرود کردند.
ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع.
دست و پا تکان میداد و خودش رو عقب جلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد.
بچهها هم سرود را میخواندن و ریز میخندیدند، کمی مانده بود بخاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم پنبه شود.
سرم از غصه سنگین شده بود و نمیتونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم.
خب چرا این بچه این کار رو میکنه، چرا شرم نمیکنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!
نمونه خوبی و تو دل بروی بچهها بود!!
رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمیفهمید
به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم.
خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد!
فضا پر از خنده حاضران شده بود، همه سیر خندیدند.
نگاهی گرداندنم، مدیر را دیدم، رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود.
از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟! اخراجش میکنم، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه،
من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانشآموز حتمی شود.
حالا آنی که کنارم بود زنی بود، مادر بچه، رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود.
بسیار پرشور میخندید و کف میزد،
دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.
همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:
چرا اینجوری کردی؟!
چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟!
دخترک جواب داد:
آخر مادرم اینجاست، برای مادرم اینکار را میکردم!!
معلم گفت: با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم: آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟!
چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت: آموزگار صبر کن بگذار مادرم متوجه نشود، خودم توضیح میدهم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من "کرولال" است،
چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم.
تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود،
این زبان اشاره است، زبان کرولالها
همین که این حرفها را زد از جا جهیدم، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و دختر را محکم بغل کردم!!
آفرین دختر، چقدر باهوش، مادرش چقدر برایش عزیز، ببین به چه چیزی فکر کرده!!!
فضای مراسم پر شد از پچپچ و درگوشی حرف زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند،،
نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!!
از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانشآموز نمونه را به او عطا کرد!!!
با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش میرفت و مثل بزغاله برای مادرش جست و خیز میکرد تا مادرش را شاد کند!!
درس این داستان این بود: زود عصبانی نشو، زود از کوره در نرو، تلاش کن زود قضاوت نکنی، صبر کن تا همهی زوایا برایت روشن شود تا ماجرا را درست بفهمی!
@Masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جواد فروغی دو مدال طلای خود را به موزه آستان قدس رضوی اهدا کرد
🔹جواد فروغی، قهرمان المپیکی کشورمان، مدال طلای المپیک ۲۰۲۰ توکیو و مدال طلای مسابقات جام جهانی ۲۰۲۱ هندوستان را به موزه آستان قدس رضوی اهدا کرد.
🔹وی همچنین روز گذشته پس از تشرف به حرم مطهر رضوی، به خادمی افتخاری این آستان مقدس نائل آمد.
🆔 @Masafe_akhar
📚 دام ابلیس برای نبی
ابلیس که به هدف و مراد خود نرسید ناچار به سوی خدا بازگشت و تصمیم گرفت حیله جدیدی در اجرای نقشه شوم خود طرح نماید. پس به پروردگار گفت؛ خداوندا! اگر چه ایوب در مقابل نعمتهای تو ستایش و در مصیبت زوال نعمت فقط صبر می کند ولی این صبر و شکر فقط بخاطر دلگرمی و اتکا به فرزندانش است، او امیدوار است که شوکت از دست رفته را بوسیله خانواده خود بازیابد و اموال بر باد رفته را باز گرداند، لذا اگر مرا بر فرزندانش تسلط می بخشیدی یقین دارم که ایوب کفر خواهد ورزید و جهل و عناد خود را آشکار خواهد ساخت، زیرا حادثه ای سخت تر از مرگ اولاد نیست.
خدا به ابلیس پاسخ داد؛ تو را بر جان فرزندان ایوب مسلط می سازم ولی باز به زودی خواهی دید که ذره ای از ایمان و قطره ای از دریای صبر و اراده او کم نمی شود.
ابلیس بازگشت و یاران و همراهان خود را جمع کرد و همگی به کاخ فرزندان ایوب رهسپار شدند. فرزندان ایوب در نعمت و رفاه زندگی خوشی و سعادتمندی داشتند که ناگهان کاخشان لرزید و از ریشه برآمد و دیوارها و سقف کاخ فرو ریخت و تمام فرزندان ایوب در زیر آوار جان باختند.
ابلیس که به مقصود خود رسیده بود بصورت مردی در نظر ایوب ظاهر گشت و خبر مرگ فرزندان و اولادش را به او داد. و گفت؛ اگر امروز فرزندان خود را دیده بودی که چگونه همگی جان دادند، می دانستی که خدا پاداش عبادت تو را نداده است.
ایوب که سیل اشک از دیدگانش جاری بود گفت؛ خدا عنایت کرد و هم اکنون آن را بازپس گرفت. ستایش خداوندی را که زمانی داد و هنگامی که گرفت. حمد خدای را در خشم و خشنودی و سپاس او را در نفع و ضرر. سپس بر زمین افتاد و سجده پروردگار را بجای آورد و شیطان را در آتش خشم و غضب تنها گذاشت.
@Masafe_akhar
📚شرط ورود به بهشت
امام_باقر علیه السلام فرمودند :
عرب باديه نشينى نزد پيامبر_اکرم صلى الله عليه و آله آمد و گفت :
اى پيامبر خدا ! آيا بهشت بهايى دارد؟
فرمود : بله .
گفت : بهايش چيست؟
فرمود : " لا إله إلّا الله " كه بنده ی صالح ، آن را از روى اخلاص بگويد .
گفت : اخلاص آن چيست؟
فرمود : عمل كردن به آنچه که من براى آن فرستاده شده ام و دوست داشتن اهل_بيت من .
گفت : دوست داشتن اهل بيت شما، از حقوق آن است؟
فرمود : آرى . دوست داشتن آنان ، بزرگ ترين حقّ آن است .
📚منبع :
أمالی طوسی ، ص ۵۸۳
@Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ حاج قاسم سلیمانی:
آدم روان است به سمت خدا، انّا لله و انّا الیه راجعون، پس چه بهتر انسان انتخاب کند مرگی انتخابی را و داوطلبانه را...
#به_وقت_دلتنگی
#سردار_دلها
🆔 @Masafe_akhar
📚دعای عیسی ع بر پیرمرد
روزی عیسی پیرمردی را دید که مشغول شُخم زدن زمین بود، عیسی دست به دعا بلند کرد و گفت؛ بارالها امید را از دل او بیرون ببر. در این لحظه پیرمرد دست از کار کشید. عیسی باز دعا کرد. بارالها او را با امیدواری پشت گرم فرما. عیسی دید که پیرمرد دوباره مشغول کار شد.
عیسی نزد پیرمرد رفت و از او علت کارش را پرسید؛ پیرمرد گفت؛ مشغول کار بودم که نَفْسَم مرا خواند و گفت؛ تو به سن پیری رسیدی، دیگر نباید کار کنی. من بیل خود را به گوشه ای گذاشتم. اما لحظه ای بعد مجددا نَفْسم مرا خطاب قرار داد و گفت؛ برای ادامه زندگی ناچاری کار کنی، تا محتاج دیگران نباشی و دوباره مشغول کار شدم.
🌿🌺🌿🌺🌿
@Masafe_akhar
🌷🌷🌷
حکایت واقعی زیبا و پندآموز زود قضاوت نکن
خانم معلمی تعریف میکرد:
در مدرسه ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم.
به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان.
پدر و مادرشان هم دعوت مراسمند و بچهها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند.
چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند.
روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم.
باهم در مقابل اولیا و معلمان شروع به خواندن سرود کردند.
ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع.
دست و پا تکان میداد و خودش رو عقب جلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد.
بچهها هم سرود را میخواندن و ریز میخندیدند، کمی مانده بود بخاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم پنبه شود.
سرم از غصه سنگین شده بود و نمیتونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم.
خب چرا این بچه این کار رو میکنه، چرا شرم نمیکنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!
نمونه خوبی و تو دل بروی بچهها بود!!
رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمیفهمید
به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم.
خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد!
فضا پر از خنده حاضران شده بود، همه سیر خندیدند.
نگاهی گرداندنم، مدیر را دیدم، رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود.
از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟! اخراجش میکنم، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه،
من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانشآموز حتمی شود.
حالا آنی که کنارم بود زنی بود، مادر بچه، رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود.
بسیار پرشور میخندید و کف میزد،
دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.
همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:
چرا اینجوری کردی؟!
چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟!
دخترک جواب داد:
آخر مادرم اینجاست، برای مادرم اینکار را میکردم!!
معلم گفت: با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم: آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟!
چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت: آموزگار صبر کن بگذار مادرم متوجه نشود، خودم توضیح میدهم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من "کرولال" است،
چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم.
تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود،
این زبان اشاره است، زبان کرولالها
همین که این حرفها را زد از جا جهیدم، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و دختر را محکم بغل کردم!!
آفرین دختر، چقدر باهوش، مادرش چقدر برایش عزیز، ببین به چه چیزی فکر کرده!!!
فضای مراسم پر شد از پچپچ و درگوشی حرف زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند،،
نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!!
از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانشآموز نمونه را به او عطا کرد!!!
با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش میرفت و مثل بزغاله برای مادرش جست و خیز میکرد تا مادرش را شاد کند!!
درس این داستان این بود: زود عصبانی نشو، زود از کوره در نرو، تلاش کن زود قضاوت نکنی، صبر کن تا همهی زوایا برایت روشن شود تا ماجرا را درست بفهمی!
@Masafe_akhar
Fadaeian_Komeil_991229_3(1)(1).mp3
15.71M
🔊 #صوتی
▫️ سبک #زمینه
📝 حَرمت یعنی بهشت
👤 کربلایی سیدرضا #نریمانی
👌 #پیشنهاد_دانلود
📌 #شب_جمعه هوایت نکنم میمیرم
@Masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
📢 اطلاعیه
🎤 #سخنرانی استاد #رائفی_پور در دهه اول محرم
🗓 زمان: از دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰ (به مدت ۱۰ شب)
🕰 ساعت شروع مراسم: ۲۱
📌 مکان: تهران، خیابان قزوین، سر پل امامزاده معصوم، روبروی خیابان شهدای حسنی، بوستان ۲۲ بهمن، هیئت سیدالشهدا علیه السلام
📡 پخش زنده از سایت و شبکههای اجتماعی مؤسسه مصاف
🌐 Masaf.ir/live
🌐 Aparat.com/masaf.ir/live
🔗 سایر لینکها بهزودی اعلام میشود.
⚠️ طبق دستور ستاد ملی مبارزه با کرونا مراسم با رعایت پروتکلهای بهداشتی در فضای باز برگزار میشود لذا همراه داشتن ماسک، زیرانداز، آب آشامیدنی و رعایت فاصله اجتماعی الزامیست.
@masafe_akhar
.
⚡️ ماجرایی واقعی که شیخ عباس بتاوی آن را نقل می کند ..؛
یک جوان یازده شب با من تماس گرفت و گفت که پسر خاله من تصادف کرده و وفات کرده و اکنون در بیمارستان است لطفا بیایید و او را غسل دهید ..
من خیلی زود خود را به بیمارستان رساندم . و از حادثه فقط یکساعت گذشته بود ..
وقتی داخل اتاق شدم جسد را با پارچه ای سفید پوشانده بودند و من پارچه را از روی او برداشتم ، جوانی بود که عمرش در سن یک گل بود او نوزده سال داشت و ضربه به سرش وارد شده بود و خون همچنان از اطراف مغزش بیرون می زد ..
بسرعت او را به مکان شست شو بردیم ..
جسمش سرد می شد وخون بیشتری از او خارج میشد ، شروع کردیم به غسل آن جوان ، اما هنگام شستن او علامتهای عجیبی از او ظاهر شدند که قلب را بدرد می آورد ..
به الله قسم ای برادرانم و خواهرانم از بالای کتف تا بالای سرش رنگش شروع کرد به عوض شدن ! و به این سرعت جسم تغییر رنگ داد ، سیاه نبود اما سیاهی از درونش برجسم چیره می شد !
شکل صورتش به گونه ای خیلی واضح عبوس و ناراحت به نظر می رسید ..
از خداوند سلامتی و بخشش را خواستارم ..
بعد از اینکه از غسل جوان تمام شدیم و بر او نماز خواندیم او را به قبرستان بردیم ..
من اولین نفری بودم که داخل قبرش شدم تا داخل قبر را برای میت آماده کنم ، و سنگها را از داخل قبر بیرون بیاورم ، پس وقتی جسد را درون قبر گذاشتیم ...
برادرانم و خواهرانم به الله قسم که من قبر را تمیز کردم ولی هنگامی که او را داخل قبر گذاشتیم هنوز جسدش قبر را لمس نکرده بود که منظره ای عجیب رخ داد !..
کرمهایی کوچک از جسدش بالا می رفتند !!
با دست آن ها را دور می کردم ولی فایده نداشت ..
مجبور شدیم که جسد را بگذاریم و برویم ...
بعد از چند روز در مسجد جوانی از صالحان آمد نزد من و از من درباره آن جوان سؤال کرد ..گفت : تو آن جوان را غسل دادی ؟
گفتم : آری .
گفت : آیا علاماتی بر او ظاهر نشد ؟
من به خاطر اینکه عیبش را بپوشانم گفتم : نه فقط خیر بود ..
عزیزانم خوب بشنوید !
او به من گفت : او نماز گذار نبود ، نمازهایش را ضایع می کرد ، امروز یک نماز می خواند و بعد از مدتها دیگر نمازی نمی خواند ...
ای کسانی که نمازهایتان فوت می شود .. و شما سرتان درگوشی هاست ..
ای کسانی که نمازتان فوت می شود و شما به خاطر شبکه ها سهل انگاری می کنید ..
و یا بخاطر فوتبال نماز را ترک می کنید ..
آیا دوست دارید عاقبتی این چنین داشته باشید ؟!!
🌟🌟 از خداوند عاقبت بخیر شدن همه را می خواهم ...
🍒🍒🍒🍒
@Masafe_akhar
#داستان_پندآموز
🍃شهری که که مردمش اصلاً فیل ندیده بودند...
از هند فیلی آوردند و به خانه تاریکی بردند و مردم را به تماشای آن دعوت کردند؛
مردم در آن تاریکی نمیتوانستند فیل را با چشم ببینید.
ناچار بودند با دست آن را لمس کنند. کسی که دستش به خرطوم فیل رسید.
گفت: فیل مانند یک لوله بزرگ است.
🍃دیگری که گوش فیل را با دست گرفت گفت:
فیل مثل بادبزن است. یکی بر پای فیل دست کشید و گفت:
فیل مثل ستون است. و کسی دیگر پشت فیل را با دست لمس کرد
و فکر کرد که فیل مانند تخت خواب است.
آنها وقتی نام فیل را میشنیدند هر کدام گمان میکردند
که فیل همان است که تصور کردهاند.
🍃فهم و تصور آنها از فیل مختلف بود و سخنانشان نیز متفاوت بود.
اگر در آن خانه شمعی میبود، اختلاف سخنان آنان از بین میرفت.
ادراک حسی مانند ادراک کف دست، ناقص و نارسا است.
نمیتوان همه چیز را با حس و عقل شناخت.
گاهی دیدن هم لازم است.
🌟 نکته : همیشه قضاوت ما این چنین است .آنچه حس می کنیم ملاک قضاوت ماست .
اگرحتی به اندازه نور شمعی بینش ودانش درقضاوت ما باشد بهترقضاوت می کنیم 🌟
@Masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فیلم |بخاطر بمب باران هیروشیما عذرخواهی هم حاضر نیستند بکنند!
@Masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
▪️تبریک آیتالله رئیسی به مردم برای انتخاب زاکانی به عنوان شهردار تهران: «ان شاءالله مبارک باشد، هم برای شما و مردم تهران؛ هم برای ما»
@Masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زاکانی: مسئول باید خاک پای مردم باشد
🔹روایت شهردار جدید تهران از ملاکهای یک مسئول حقیقی
@Masafe_akhar
💕 از دوستی با چهار دسته از مردم بپرهیز!
۱- از دوستی با احمق بپرهيز، چرا كه می خواهد به تو نفعی رساند اما دچار زيانت می كند.
۲- از دوستی با بخيل بپرهيز، زيرا آنچه را كه سخت به آن نياز داری از تو دريغ می دارد.
۳- از دوستی با بدكار بپرهيز، كه با اندک بهایی تو را می فروشد.
۴- و از دوستی با دروغگو بپرهيز، كه او به سراب ماند، دور را به تو نزديک، و نزدیک را دور می نماياند.
@Masafe_akhar
🌹🍃
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪای ﭘﺮﺳﻴﺪ:
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭی؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪای ﻛﺮﺩ ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎﺩ.
ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ...
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ وقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪاوند ﺭﻭﺯی ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ...
ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی ،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ
کنی، ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ "
❣ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می فرماید:
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩای ﺑﺮ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮ ﺧﺪﺍست روزی آن.
ماهيان از آشوب دريا به خدا شكايت بردند، دريا آرام شد و آنها صيد تور صيادان شدند.
آشوبهای زندگی حكمت خداست. ازخدا، دل آرام بخواهيم، نه دريای آرام.
@Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماوا | بلای خطه کابل
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
🏴 بزرگداشت شهدای دانش آموز افغانستانی
📆 شنبه ۱٩ تیر ماه ١۴٠٠
🔺 آستانمقدسامامزادهقاضیالصابر (ع)
@Masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
🌹انتشار برای اولینبار| برگی از خاطرات آیت الله رئیسی
🔰 سفر به ایرانشهر برای دیدار با حضرت آقا
👌یکی از خواندنیترین خاطرات آیت الله رئیسی، روایت وی از سفر به ایرانشهر برای دیدار با امام خامنهای است که از اواخر آذر 56 در آن منطقه تبعید بودند. آیت الله رئیسی در شرح این خاطره میگوید: همیشه شیفته سخنرانیها و شخصیت انقلابی ایشان [آیتالله خامنهای] بودیم. به دلیل علاقهای که به ایشان داشتم، قبل از پیروزی انقلاب یک سفر تبلیغی داشتیم که با بعضی از طلاب به رفسنجان رفته بودیم و سفر تبلیغی خود را به سفر سیاسی تبدیل کردیم. از آنجا [رفسنجان] هم به عشق دیدار با حضرت آقا به ایرانشهر رفتیم.
❤️یک شب آنجا بودیم که دو نفر از طلبهها را در خیابان دستگیر کردند که معمم بودند. ما دو نفر شخصی بودیم و به منزل حجتی کرمانی رفته بودیم.
♦️ حضرت آقا گفتند دیشب پنج شش بار از ساواک سراغ شما را گرفتهاند که شما را ببرند. بعد هم فرمودند اینجا یک راه مخفی هست که با یک نفر راهبلد شما را از آنجا رد میکنم. ایشان عامل فراری دادن ما از ایرانشهر شدند. وقتی از ایرانشهر بیرون آمدیم دیگر تحت تعقیب نبودیم/مرکز اسناد انقلاب اسلامی
@Masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕ چه لزومی دارد در شرایط کرونا مراسم های مذهبی برگزار شود؟؟!!
🔺هیئتی ها در دو سال گذشته بالاترین سطح رعایت پروتکل های بهداشتی را داشته اند.
🔺هیئت ها تابع قوانین ستاد ملی مقابله با کرونا هستند.
فراموش نکنیم هر کجا هستیم پروتکل های بهداشتی رو رعایت کنیم و مراقبت سلامت هم دیگه باشیم.
@Masafe_akhar
🔅 امیرالمؤمنین #امام_علی علیه السلام:
💠اُوصيكُم بِتَقوَى اللّه ِ و نَظمِ أمرِكُم
❇️ شما را به تقواى الهى و نظم در كارتان سفارش مىكنم.
📚 نهج البلاغه، نامه ۴۷
#حدیث_روز
🔗 @Masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
🔆 #پندانه
🔑۶ کلید طلایی🔑
⛔️ دلی را نشکن؛
شاید خانه خدا باشد.
⛔️ هیچکس را تحقیر مکن؛
شاید محبوب خدا باشد.
⛔️ از هيچ عبادتی دریغ مکن؛
شاید کلید رضايت خدا باشد.
⛔️ سر نماز اول وقت حاضر شو؛
شاید آخرین دیدارت با خدا باشد.
⛔️ هيچ گناهی را كوچک ندان؛
شايد خشم خدا در آن باشد.
⛔️ از هیچ غم و مصیبتی ناله مکن؛
شاید امتحانی از سوی خدا باشد.
🆔 @Masafe_akhar
🔴عاقبت خدمت به اهل بیت علیه السلام!
🔆يونس نقاش، در سامرا همسايه امام هادي عليه السلام بود،
🍃پيوسته به حضور امام عليه السلام شرفياب مي شد و به آن حضرت خدمت مي كرد.
🔰يك روز در حالي كه لرزه اندامش را فرا گرفته بود محضر امام آمد و عرض كرد:
سرورم! وصيت مي كنم با خانواده ام به نيكي رفتار نماييد!
🌹امام فرمود: چه شده است؟
عرض كرد: آماده مرگ شده ام.
امام با لبخند فرمود: چرا؟
عرض كرد:
💥موسي بن بغا نگين پر قيمتي به من فرستاد تا روي آن نقشي بندازم.
♻️موقع نقاشي نگين شكست و دو قسمت شد.
فردا روز وعده است كه نگين را به او بدهم، او اگر از اين قضيه آگاه شود، يا مرا مي كشد، يا هزار تازيانه به من مي زند.
🌸امام عليه السلام فرمود:
برو به خانه ات،جز خير و نيكي چيز ديگر نخواهد بود.
🍃فرداي آن روز يونس در حال لرزان خدمت امام رسيد و عرض كرد:
فرستاده موسي بن بغا آمده تا نگين انگشتر را بگيرد.
🌻امام فرمود:
نزد او برو جز خوبي چيزي نخواهي ديد.
🌿يونس رفت و خندان برگشت و عرض كرد:
سرورم! چون نزد موسي بن بغا رفتم، گفت: زنها بر سر نگين با هم دعوا دارند ممكن است آن را دو قسمت كني تا دو نگين شود؟ اگر چنين كني تو را بي نياز خواهم كرد.
🌺امام عليه السلام خدا را سپاسگزاري كرد و به يونس فرمود:
به او چه گفتي؟
- گفتم: مرا مهلت بده تا درباره آن فكر كنم كه چگونه اين كار را انجام دهم.
🌸امام فرمود: خوب پاسخ دادي.
☘بدين گونه، يونس نقاش، به پاس خدمت به امام هادی از مشكلي كه زندگي او را تهديد مي كرد رهايي يافت.
@Masafe_akhar
🍃🥀🌼🍃🥀🌼🍃🥀🌼🍃
📚بحارالانوار،ج50، ص 125
#داستان_پندآموز
🍃شهری که که مردمش اصلاً فیل ندیده بودند...
از هند فیلی آوردند و به خانه تاریکی بردند و مردم را به تماشای آن دعوت کردند؛
مردم در آن تاریکی نمیتوانستند فیل را با چشم ببینید.
ناچار بودند با دست آن را لمس کنند. کسی که دستش به خرطوم فیل رسید.
گفت: فیل مانند یک لوله بزرگ است.
🍃دیگری که گوش فیل را با دست گرفت گفت:
فیل مثل بادبزن است. یکی بر پای فیل دست کشید و گفت:
فیل مثل ستون است. و کسی دیگر پشت فیل را با دست لمس کرد
و فکر کرد که فیل مانند تخت خواب است.
آنها وقتی نام فیل را میشنیدند هر کدام گمان میکردند
که فیل همان است که تصور کردهاند.
🍃فهم و تصور آنها از فیل مختلف بود و سخنانشان نیز متفاوت بود.
اگر در آن خانه شمعی میبود، اختلاف سخنان آنان از بین میرفت.
ادراک حسی مانند ادراک کف دست، ناقص و نارسا است.
نمیتوان همه چیز را با حس و عقل شناخت.
گاهی دیدن هم لازم است.
🌟 نکته : همیشه قضاوت ما این چنین است .آنچه حس می کنیم ملاک قضاوت ماست .
اگرحتی به اندازه نور شمعی بینش ودانش درقضاوت ما باشد بهترقضاوت می کنیم 🌟
@Masafe_akhar