فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣چرا باید شکرگزار باشیم؟
شکرگزاری به داشته هایتان برکت می دهد و شما را در راه رسیدن به خواسته هایتان یاری می کند.
شکرگزاری،سراسر ذهنتان را به سمت همگونی و هماهنگی نزدیکتری با انرژی های خلاقِ کیهان می کشاند.
هرچیزی که قدردانِ آن باشیم,بیش ترِ آن چیز را بسویمان خواهیم کشید.
اگر بتوانیم صادقانه به جای رشک،حسادت و انتقاد،شادمانه خدا را شکر کنیم،آنوقت می توانیم مطمئن باشیم که همان برکت در زمانی بهتر به سراغ خودمان خواهد آمد.
پیوسته به خاطر نعمتهایی که به شما عطا شده،قدردانی کنید و عشق بورزید،تا زندگی خود را به بهترین شکل متحول سازید...🍃🍃🍃
خداوندا سپاسگزارم🙏💚
روزتان عالی در پناه خداوند مهربان🌹
@Masafe_akhar
⛱
📚داستان عبرت انگیز
در گفتگو با یکی از تاجران مشهور در یکی از کشورهای اسلامی از شگفت ترین خاطره زندگیش سوال کردند؟
ـ مرد تاجر گفت : در یکی از شبها دچار دلتنگی عجیبی شدم و احساس کردم به هوای آزاد نیاز دارم.
و به هنگام پیاده روی در بازار گذرم به مسجدی افتاد که درب آن باز بود با خود گفتم: چرا نروم و در این مسجد دو رکعت نماز بخوانم شاید آرامشی بیابم !
با وارد شدن به مسجد متوجه شخصی شدم که رو به قبله با دستان باز و بلند با جدیت و ملتمسانه خدا را فرا میخواند!
از التماس و و اصرارش متوجه درماندگی و نیازمندیش شدم!
منتظر ماندم تا مناجاتش را به پایان رساند ،
به وی گفتم: ای برادر؛ به نظر میرسد مشکل و ناراحتی طاقت فرسایی داری! به من بگو؛ چی شده و مشکلت چیست؟!
گفت: ای برادر! به خدا سوگند بدهکارم و بدهی مرا نگران و اندوهگین کرده و چارهام را بریده است!
گفتم: بدهیات چند است؟ گفت چهار هزار ( پول رایج کشورش)
میگوید: از جیبم چهارهزار بیرون آوردم و به او دادم ، آنقدر خوشحال شد که نزدیک بود از خوشحالی پرواز کند و بسیار تشکر کرد و مرا دعا کرد!
سپس کارت ویزیتی در آوردم که شماره تماس و آدرس محل کارم روی آن نوشته بود و گفتم :
ای برادر! این کارت را بگیر و هرگاه نیازی داشتی بدون درنگ و تردید تماس بگیر یا به دفتر کارم تشریف بیاور ...
با خود گفتم از پیشنهاد و مردانگیام خیلی خوشحال میشود ، اما در کمال ناباوری جواب داد ...
میدانید چه گفت؟!
گفت: خدا پاداش نیکتان دهد ، به کارت ویزیتتان نیازی ندارم و هرگاه محتاج و نیازمند شدم نماز میخوانم و پروردگارم را میخوانم و دستم را بسوی او دراز میکنم و حاجتم را از او می طلبم و خداوند به آسانی و خیلی زود حاجتم را بر آورد میکند ، همچنانکه این بار چنین کرد..
این داستان ، حدیث صحیح پیامبر عزیزمان (ص) را به یاد می آورد که میفرماید: اگر شما چنانکه شایسته است بر خدا توکل نمایید روزی شما مانند پرندگان که صبحگاهان گرسنه از لانه خارج میشوند و شبانگاهان با شکم سیر به لانه بر میگردند ، نصیبتان میشود.
( یعنی اینکه پرندگان صبح را با گرسنگی آغاز کرده ولی در آخر روز و به هنگام شبانگاه به لانه بر نمیگردند مگر اینکه شکمشان پر و سیر شده است.
خداوندا! نیک توکل کردن و نیک واگذار کردن نیازهایمان را به ما بنمایان ...
آمین یا رب العالمین.
✍ ترجمه: ناصر سبحانی - بانه
@Masafe_akhar
⭕️علت حمایت علی دایی از نا آرامی ها مشخص شد
سردبیر بخش فارسی خبرگزاری سعودی ایندیپندنت #کاملیا_انتخابی_فرد است. کسی که دهه هفتاد روزنامهنگار ذیل مدیرمسئولی « غلامحسین کرباسچی، موسوی خوئینیها، فائزه هاشمی» بوده است و یکی از دیدار کنندگان با جورج سورس.
او مدتی همخانه یا نامزد #علی_دایی در خارج بوده که در خاطراتش میگه:
من و او [علی دایی] برای همدیگر مناسب نبودیم ، زیر او از من انتظار داشت فقط در خانه داری شرکت کنم و ضمن اینکه اصلا از ازدواج حرفی نمی زد
از من می خواستم به کار روزنامه نگاری برنگردم و معلوم بود قصد داشت من را به شست و شوی لباس های ورزشی و منشی خود تبدیل کند
او حتی از اینکه نمی توانم با غذای خوب ازش پذیرایی کنم گله می کرد که در نهایت از وی درخواست کردم به ایران بازگردم و او هم موافقت کرد.
کاملیا انتخابی فرد،دوست رضا پهلوی و فرح پهلوی بوده که زمان زندگی در عربستان، با استخبارات سعودی ارتباط داشته و از همون کانال سردبیر ایندیپندنت میشه
✍🏼 اقای نفوذی
@masafe_akhar
ارسال با لینک مجاز
🌹آیت الله بهجت:
گناه نکنید،شاه کلید اصلی رابطه با خداوند متعال (( گناه نکردن )) است.
@masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗 جان دادن بدون سختی!
🎬 استاد مسعود عالی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@masafe_akhar
اگر انجام کاری از نظر تو شدنی نبود ناامید نشو که هیچ کاری برای خدا نشدنی نیست
📖 حجر آیات ۵۴-۵۵
@masafe_akhar
💠مرگ از این زندگی بهتره....💠
⭕️بعضیها وقتی زندگیشون تأمین میشه، دیگه خدا و قیامت یادشون میره و به فکر اصلاح خودشون نمیافتن،
⚜به فرموده حضرت علی (ع) اینها اگر بمیرند براشون بهتره:
🍃مَنِ اعتَدَلَ يَوماهُ فهُو مَغبونٌ ...
هر كه دو روزش يكسان باشد، زیانکار است.
🍂و مَن كانَ غَدُهُ شَرَّ يَومَيْهِ فمَحرومٌ ،
و هر كه فردايش بدتر از ديروز او باشد، محروم است.
🍃و مَن لَم يُبالِ بما رُزِئَ مِن آخِرَتِهِ إذا سَلِمَتْ لَهُ دُنياهُ فهُو هالِكٌ ،
و هر كه چون دنيايش تأمين شود ديگر به خير آخرت خود اهميتى ندهد، در هلاكت است.
🍂و مَن لَم يَتَعاهَدِ النَّقصَ مِن نفسِهِ غَلَبَ علَيهِ الهَوى،
و هر كه به كاستى وجود خود رسيدگى نكند، خواهشهاى نفْس بر او چيره شود.
🍃و مَن كانَ في نَقصٍ فالمَوتُ خَيرٌ لَهُ
و هر كه در كاستى باشد، مرگ برايش بهتر است.
📕الأمالي للصدوق: ص 393
@masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره مرگ
فیلمی تکان دهنده از تجسم اخروی جنایت اسقاط جنین برای مادری که تجربه مرگ موقت داشته
دیدم جنین های زیادی روی هم......
تجربه گر :خانم لودمیلا
پیشنهاد دانلود
@masafe_akhar
هر چیز که انسان را از خداوند دور کند جهنم است
معاد شناسی / جلد 8
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@masafe_akhar
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹 هر چه به سنین بالاتر میرسیدم ثواب کمتری میبردم!!!
✍ نکته دیگری که شاهد بودم اینکه؛ هرچه به سنین بالاتر می رسیدم، ثواب کمتری از نمازهای جماعت و هیئت ها در نامه عملم میدیدم! به جوانی که پشت میز نشسته بود گفتم: در این روزها من همگی نمازهایم را به جماعت خواندم. من در این شب ها هیئت رفته ام. چرا این ها در نامه عملم نیست؟
رو به من کرد و گفت: خوب نگاه کن. هر چه سن و سالت بیشتر می شد، #ریا و خودنمایی در اعمالت زیاد می شد. اوایل خالصانه به مسجد و هیئت می رفتی اما بعدها، مسجد میرفتی تا تو را ببینند. هیئت میرفتی تا رفقایت نگویند چرا نیامدی! اگر واقعا برای خدا بود، چرا
به فلان مسجد یا هیئت که دوستانت نبودند نمی رفتی؟
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
@masafe_akhar
🔵 آمادگی میرزای شیرازی برای مرگ
✍ از مرحوم میرزای شیرازی رحمة الله پرسیدند: اگر یک مخبر صادق و راستگو به شما خبر دهد که یک هفته بیشتر زنده نیستی، در این یک هفته چه میکنی؟ فرمود: همان کاری را میکنم که تا به حال میکردم. بله او همواره آماده بود و غافلگیر نمی شد.
📚 کتاب از احتضار تا عالم قبر
@masafe_akhar
بهشتیان با #تشریفات_خاص وارد بهشت میشوند،
سلام های ویژه ای ازسوی خدا به بهشتیان میشودکه این سلام برای بهشتیان خیلی لذتبخش است. در قرآن داریم: سلامی که ازجانب پروردگار رحیم شان است.
@masafe_akhar
🔥شیطان، نماد یا افسانه نیست. او خیلی هم واقعی است. شیطان همواره میکوشد مانع نیکی شود، اما او می تواند کاری را که شعور هستی اجازه آن را داده، انجام دهد!
.
🌹وقل رب اعوذ بک من همزات الشیاطین(( مومنون آیه 97))🌹
🌱و بگو: «پروردگارا! از وسوسههای شیاطین به تو پناه میبرم!🌱
@masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : از جمله راههای معرفت نفس
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_فرحزاد
@masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : روایتی درباره اهمیت سکوت و کم حرفی
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_فرحزاد
@masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : قبل از هر اقدامی ، عاقبتش را در نظر بگیر
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_فرحزاد
@masafe_akhar
📚رويه آستر را نگاه میدارد يا آستر رويه را؟
پادشاهى بود که سه دختر داشت. روى از آنها پرسيد: "آيا رويه آستر را نگاه مىدارد يا آستر رويه را؟". دختر بزرگ و دختر ميانى هر دو گفتند: رويه آستر را نگاه مىدارد. اما دختر کوچکتر گفت: آستر رويه را نگاه مىدارد. پادشاه از جواب دختر کوچکتر غضبناک شد و به وزير گفت که دستور دهد در شهر جار بزنند هر جوان زيبائى که در شهر هست به قصر بيايد. و به دختر اولى و دومى گفت: هر کدام از جوانها را که پسنديديد به طرف آنها يک ترنج پرتاب کنيد. به اين ترتيب دو دختر بزرگتر شوهران خود را انتخاب کردند و پس از يک جشن عروسى مفصل به خانهٔ بخت رفتند. پس از مدتى شاه دستور داد جار بزنند هر چه کور و کچل و شل هست در قصر حاضر شوند. مأموران شاه در خانهٔ پيرزنى پسر تنبل و بىعرضهاى را يافتند که توى زنبيلى در تنور خانه جا خوش کرده بود. او را خدمت پادشاه آوردند. پادشاه امر کرد که دختر کوچک را به عقد آن پسر درآوردند و دختر را به خانهٔ پيرزن فرستادند.
دختر با کاردانى و تلاش، کمکم پسر را وادار بهراه رفتن و کار کردن کرد. پسر هم خيلى زرنگ شد و کار او بالا گرفت. تا اينکه نوکر يک تاجر شد و همراه او و چند تاجر ديگر به سفر رفت. رفتند و رفتند تا به بيابانى رسيدند که در آن نه آبى بود و نه آباداني. در آن بيابان چاهى بود که هر کس داخل آن مىشد ديگر بالا نمىآمد. تاجرها بين خودشان قرعه انداختند تا معلوم شود چه کسى بايد داخل چاه شود. بالأخره حسن پس از اينکه از اربابش نوشته گرفت که پس از بيرون آمدن از چاه نصف مالالتجارهاش را به حسن بدهد، وارد چاه شد. وقتى توى چاه رفت ديد تختى در ته آن گذاشته شده و ديوى روى آن نشسته است. فورى سلام کرد. ديو گفت: "اگر سلام نکرده بودى لقمه اول من بناگوشت بود." سپس پرسيد: "کجا خوش است؟" حسن گفت: "آنجا که دل خوش است." ديو خيلى خوشش آمد و به اول چند دانه انار داد. حسن از چاه آب کشيد و بالا فرستاد و صحيح و سالم از چاه بيرون آمد و نيمى از مالالتجارهٔ ارباب خود را صاحب شد.
تاجرها راه افتادند و رفتند و رفتند تا به شهرى که مىخواستند رسيدند، وارد کاروانسرائى شدند. شب که شد تاجرها رفتند دنبال خوشگذرانى اما حسن روى بارهاى خود خوابيد. کاروانسرادار در زير زمين چهل دزد را پنهان کرده بود تا مال هر تاجرى را که به کاروان سرا وارد مىشود، بدزدند. اين را اينجا داشته باشيد.
وقتى حسن از چاه درآمد، دو تا از انارها را توسط قاصدى براى مادر و آن دختر فرستاد. قاصد انارها را به خانهٔ حسن برد. دختر يکى از انارها را باز کرد ديد پر از دانههاى ياقوت است. معمارباشى را خبر کرد و گفت که قصرى بسازد بزرگتر و قشنگتر از قصر پادشاه.
"اما بشنويد از حسن". نيمههاى شب حسن سر و صدائى شنيد. چشم باز کرد و ديد از دريچهاى که در زمين کاروانسرا نصب شده بود چهل دزد بيرون آمدند و همهٔ مال و اموال تاجرها را بردند به زيرزمين. فردا صبح که تاجرها متوجه شدند بارهاى آنها دزديده شده است به حاکم شکايت بردند. چند روزى گذشت و اموال تاجرها پيدا نشد. حسن به تاجرها گفت مىتوانم بارهاى شما را پيدا کنم بهشرطى که نوشته بدهيد من تاجرباشي شما بشوم و يک دهم اموال را هم به خودم بدهيد. تاجرها قبول کردند.
حسن پيش حاکم رفت و گفت من مىتوانم اموال تاجرها را پيدا کنم بهشرط آنکه يک روز حکومت خود را به من بدهي. حاکم قبول کرد. حسن در لباس حاکم به کاروانسرا رفت و اموال تاجرها را از آن زيرزمين بيرون آورد. با اين کار بر ثروت حسن افزوده شد.
حسن براى اينکه در شهر خودش جائى براى نگهدارى اموال خود درست کند به خانه برگشت. در آنجا فهميد که دختر قصر باشکوه و بزرگى ساخته است. خيلى خوشحال شد. دختر به او گفت: وقتى به اينجا آمدى به ديدن پادشاه برو. اولين نفرى هم که پادشاه را دعوت مىکند بايد تو باشي. حسن قبول کرد. برگشت و بارهاى خود را آورد. و پس از مدتى پادشاه را به قصر خود دعوت کرد. دختر، قصر را بهخوبى آراست. پادشاه وارد که شد ديد عجب دبدبه و کبکبهاي! عجب بريز و بپاشي! پيش خودش گفت: اى کاش اين تاجرباشى داماد من بود. در اين موقع دختر از پشت پرده بيرون آمد و پادشاه فهميد که اين دختر خودش است. قرار شد دختر به قصر پادشاه برگردد و دوباره با عزت و احترام و جشن عروسى مفصل به خانهٔ تاجرباشى برود. مدتى گذشت. روزى دختر به پادشاه گفت: فهمديد که حق با من بود و آستر است که رويه را نگاه مىدارد. اين من بودم که آن پسر کچل و بىدست و پار را به اينجا رساندم. پادشاه دهان دختر را بوسيد و چند ده شش دانگ را هم به او بخشيد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ذکری برای رفع فشارهای زندگی
🎙استاد عالی
#منبر
@masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اگر گناه هم کردید، از ما رو برنگردانید ...!
🎙#استادمسعودعـــالے
🌺حضرت رسول اکرم (ص) :
بدانید هیچ چیزی مؤمن را به خدا نزدیک نمی کند، مگر آنکه :
⇦ نماز شب ،
⇦ تسبیح و تهلیل گفتن ،
⇦ استغفار و گریه های نیمه شب ،
⇦ خواندن قرآن تا طلوع فجر ،
⇦ متصل نمودن نماز شب به نماز صبح ،
پس هر که چنین باشد ، او را بشارت می دهم به فراوانی روزی که بدون رنج و زحمت و زور بازو به دستش آید .
📙 ارشاد القلوب ، ج ۲ ، ص ۱۷
@masafe_akhar
📚بی بی ناردونه
زن و شوهرى بودند که يک دختر بهنام بىبىناردونه داشتند. مادر دختر مريض شد و مرد و پدرش پس از مدتى زن گرفت. نامادرى چشم ديدن دختر را نداشت. چونکه صورت دختر مثل پنجهٔ آفتاب مىدرخشيد.
روزى نامادرى هفت قلم آرايش کرد و جلوى آينهٔ سحرآميز خود ايستاد و پرسيد: اى آينه! من خوشگلم يا آينه؟ آينه گفت: نه تو خوشگلي، نه آينه! بىبىناردونه خوشگل است. نامادرى عصبانى شد. بىبىناردونه را برداشت و برد به صحراى بىآب و علف رها کرد و برگشت. بىبىناردونه رفت و رفت تا به کلبهاى رسيد. ديد اثاثيهٔ کلبه درهم ريخته و کثيف است. آنجا را تميز و مرتب کرد و خودش در جائى پنهان شد. کلبه متعلق به هفت مرد درويش بود. وقتى هفت مرد درويش آمدند، کلبه را مرتب و تميز ديدند. گفتند: اى کسىکه کلبه را تميز کردهاى خودت را به ما نشان بده! بىبىناردونه از جائى که مخفى شده بود، بيرون آمد. قرار گذاشتند مثل خواهر و برادر با هم زندگى کنند.
نامادري، پس از اينکه بىبىناردونه را در بيابان رها کرد، آمد و خود را هفت قلم آرايش کرد و جلوى آينهٔ سحرآميز نشست و همان سؤال را گفت و همان جواب شنيد. نامادرى گفت: ”الآن حيوانها بىبىناردونه را خوردهاند! آينه گفت: زنده و در جمع هفت برادر درويش است. نامادرى لباس کولىها را پوشيد و رفت و رفت تا به کلبهٔ هفت برادر رسيد. فرياد زد: فال مىبينم، طالع مىگيرم، انگشتر مىفروشم! بعد انگشترى را که به زهر آلوده بود، به انگشت بىبىناردونه کرد. بىبىناردونه حالش بههم خورد و بيهوش شد. نامادرى برگشت به خانهاش.
وقتى هفت درويش به کلبه آمدند، ديدند بىبىناردونه مرده است. او را توى صندوقى گذاشتند و صندوق را به آب نهر سپردند. آب صندوق را برد تا به باغ حاکم شهر رسيد. پسر حاکم صندوق را از آب گرفت و درش را باز کرد، دختر را ديد. دستور داد جسد را بشويند و دفن کنند. وقتى مردهشور انگشتر را از انگشت بىبىناردونه درآورد، دختر عطسهاى زد و زنده شد. پسر حاکم با او ازدواج کرد و پس از يک سال صاحب يک پسر کاکل زرى شدند.
روزى نامادرى بهسراغ آينهاش رفت و پرسيد: من خوشگلم يا آينه. آينه گفت: بىبىناردونه. نامادرى گفت: او ديگر مرده. آينه گفت: او زنده است و زن پسر حاکم. نامادرى سر و وضعش را تغيير داد و خود را با هزار کلک خدمتکار پسر حاکم کرد. شبى سر پسر بىبىناردونه را بريد و چاقو را هم در جيب بىبىناردونه گذاشت. صبح خبر به پسر حاکم رسيد. گشتند، ديدند چاقوى خونآلود در جيب بىبىناردونه است. او را بههمراه جسد پسرش، از دربار بيرون کردند. بىبىناردونه رفت و رفت تاخسته شد. زير درختى نشست. در همين موقع، سه کبوتر روى شاخههاى درخت نشستند. يکى از آنها گفت: اگر برگ کوبيده شدهٔ اين درخت به سربريده ماليده شود بهتن مىچسبد. کبوتر دومى گفت: اگر کسى با چوب اين درخت بهتن مردهاى بزند، مرده زنده مىشود.
کبوترها پريدند و رفتند. دختر کارهائى را که کبوترها گفته بودند انجام داد و پسرش زنده شد. آنها بههمراه هم رفتند تا به شهر رسيدند و با هم زندگى جديدى شروع کردند. روزى پسر حاکم براى سرکشى به شهر آمده بود، بىبىناردونه به پسرش ياد داد که سر راه پسر حاکم چوبى به زمين بکوبد، جلويش کاه بريزد و بگويد: ”اى اسب چوبي! کاه بخور کاه نمىخواهى جو بخور“. پسر همان کار را کرد. پسر حاکم به او گفت: مگر اسب چوبى هم کاه مىخورد؟ پسر گفت: مگر ادر هم سر پسرش را مىبرد. پسر حاکم مادر پسر را به نزد خود خواند. وقتى او را ديد شناختش. آنها زندگى جديدى را شروع کردند. بهدستور پسر حاکم، گيسهاى نامادرى را به دم اسبى چموش بستند و در بيابان رهايش کردند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز ۱۴(تلنگر آمیز)
داستان پندآموز حاج مرشد چلویی
🎙حجت الاسلام مسعود عالی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
@masafe_akhar
#کلام_علما
💠استاد فاطمی نیا:جوانان عزيز ،روزانه زمانی را به كسب معارف دينی اختصاص دهيد. با نهجالبلاغه انس بگيريد؛ ادعيهی صحيفه سجاديه را با تأمل مطالعه بفرماييد!
اينها مملوء از معارف عميق است. حيف است كه يك شيعه با معارف اهل بيت (عليهمالسلام) مأنوس نباشد. خسران محض است!
@masafe_akhar
1401-07-26(abedini).mp3
12.7M
🔊 فایل صوتی برنامه سمت خدا
👤 #حجت_الاسلام_عابدینی
📚 موضوع: سیره تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم ( حضرت موسی علیهالسلام )
🗓 سه شنبه بیست و ششم مهر ماه ۱۴۰۱
🗂 حجم: ۱۲ مگابایت
@Masafe_akhar