eitaa logo
کانال جامع سخنرانی اساتید انقلابی
13.8هزار دنبال‌کننده
25.5هزار عکس
36.5هزار ویدیو
317 فایل
eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf نشر ازاد 📛اخبارداغ‌محرمانه‌سیاسی‌ما‌اینجاست!👇👇👇 @Masafe_akhar تبلیغات↙️ @masaf_tabligh ☘مطالب زیبا و انسان ساز عرفا☘
مشاهده در ایتا
دانلود
📔 🔻مردی صبح از خواب بیدار شد ، با همسرش صبحانه خورد ، لباسش را پوشید و برای رفتن به ڪار آماده شد . هنگامیڪه میخواست ڪلیدهایش را بردارد ، گرد و غباری زیاد روی میز و صفحه تلویزیون را دید ..! خارج شد و به همسرش گفت : دلبنـدم ، ڪلیدهایم را از روی میز بیاور. زن خواست تا ڪلیدها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته: " یادت باشه دوستت دارم " و خواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید ڪه میان غبار نوشته شده بود: " امشب شام مهمون من " زن از اتاق خارج شد و ڪلید را به همسرش داد ... و به رویش لبخند زد ، انگار خبر میداد ڪه نامه‌اش به او رسیده ! * این همان همسر عاقلیست ڪه اگر در زندگی مشڪلی هم بود ، مشڪل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می ڪند ... @masafe_akhar2
✨﷽✨ 🌼قول دوران کودکی ✍در عالم کودکی به مادرم قول دادم که همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم. مادرم مرا بوسید و گفت: «نمی‌توانی عزیزم!» گفتم: «می‌توانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.» مادر گفت: «یکی می‌آید که نمی‌توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی.» نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ولی خوب که فکر می‌کردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که شیفته‌اش بودم ولی نه به اندازه مادرم. بزرگتر که شدم عاشق شدم. خیال کردم نمی‌توانم به قول کودکی‌ام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم: «کدام یک را بیشتر دوست داری؟» باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد. سالها گذشت و یکی آمد. یکی که تمام جان من بود. همان روز مادرم با شادمانی خندید و گفت: «دیدی نتوانستی.» من هر چه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می‌خواستم. او با آمدنش سلطان قلب من شده بود. من نمی‌خواستم و نمی‌توانستم به قول دوران کودکی‌ام عمل کنم. 💥آخر من خودم مادر شده بودم! 📚داستانهای کوتاه ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar
📔 🔻مردی صبح از خواب بیدار شد ، با همسرش صبحانه خورد ، لباسش را پوشید و برای رفتن به ڪار آماده شد . هنگامیڪه میخواست ڪلیدهایش را بردارد ، گرد و غباری زیاد روی میز و صفحه تلویزیون را دید ..! خارج شد و به همسرش گفت : دلبنـدم ، ڪلیدهایم را از روی میز بیاور. زن خواست تا ڪلیدها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته: " یادت باشه دوستت دارم " و خواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید ڪه میان غبار نوشته شده بود: " امشب شام مهمون من " زن از اتاق خارج شد و ڪلید را به همسرش داد ... و به رویش لبخند زد ، انگار خبر میداد ڪه نامه‌اش به او رسیده ! * این همان همسر عاقلیست ڪه اگر در زندگی مشڪلی هم بود ، مشڪل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می ڪند ... ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar
✨﷽✨ ✍امام صادق عليه السلام فرمود: زنى در كعبه طواف مى كرد و مردى هم پشت سر آن زن مى رفت . آن زن دست خود را بلند كرده بود كه آن مرد دستش را به روى بازوى آن زن گذاشت ؛ خداوند دست آن مرد را به بازوى آن زن چسبانيد. مردم جمع شدند حتى قطع رفت و آمد شد. كسى را به نزد امير مكه فرستادند و جريان را گفتند. او علما را حاضر نمود، و مردم هم جمع شده بودند كه چه حكم و عملى نسبت به اين خيانت و واقعه كنند، متحير شدند! امير مكه گفت : آيا از خانواده پيامبر صلى الله عليه و آله كسى هست ؟ گفتند: بلى حسين بن على عليه السلام اينجاست . شب امير مكه حضرت را خواستند و حكم را از حضرتش پرسيدند. حضرت اول رو به كعبه نمود و دستهايش را بلند كرد و مدتى مكث فرمود: و بعد دعا كردند. سپس آمدند دست آن مرد به قدرت امامت از بازوى آن زن جدا نمودند. امير مكه گفت : اى حسين عليه السلام آيا حدى نزنم ؟ گفت : نه . صاحب كتاب گويد: اين احسانى بود كه حضرت نسبت به اين ساربان كرد. اما همين ساربان در عوض خوبى و احسان حضرت در تاريكى شب يازدهم به خاطر گرفتن بند شلوار امام دست حضرت را قطع كرد. 📚بانک داستان الستون ↶【به ما بپیوندید 】↷ @Masafe_akhar
📔 🔻مردی صبح از خواب بیدار شد ، با همسرش صبحانه خورد ، لباسش را پوشید و برای رفتن به ڪار آماده شد . هنگامیڪه میخواست ڪلیدهایش را بردارد ، گرد و غباری زیاد روی میز و صفحه تلویزیون را دید ..! خارج شد و به همسرش گفت : دلبنـدم ، ڪلیدهایم را از روی میز بیاور. زن خواست تا ڪلیدها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته: " یادت باشه دوستت دارم " و خواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید ڪه میان غبار نوشته شده بود: " امشب شام مهمون من " زن از اتاق خارج شد و ڪلید را به همسرش داد ... و به رویش لبخند زد ، انگار خبر میداد ڪه نامه‌اش به او رسیده ! * این همان همسر عاقلیست ڪه اگر در زندگی مشڪلی هم بود ، مشڪل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می ڪند ... ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar