eitaa logo
شبکه تربیتی بسیج استان زنجان
1.2هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
412 فایل
✅ رسانه رسمی اطلاع رسانی شبکه تربیتی بسیج(صالحین) 🔶 معاونت تعلیم و تربیت بسیج استان زنجان 🔸️ارتباط با مدیر کانال @salehin_zanjan 🔸ارتباط با مسئول تعلیم و تربیت بسیج استان @Jafarizanjan
مشاهده در ایتا
دانلود
سال هفتم هجري پيامبر صلي الله عليه و آله همراه هزار و ششصد نفر سرباز براي فتح قلعه خيبر كه در 32 فرسخي مدينه قرار داشت روانه شدند . مسلمانان در بيابانهاي اطراف خيبر مدتي ماندند و نتوانستند قلعه هاي خيبر را فتح كنند . از نظر غذائي در مضيقه سختي قرار داشتند به طوري كه بر اثر شدت گرسنگي ، از گوشت حيواناتي كه مكروه بود ، مانند گوشت قاطر و اسب استفاده مي كردند . در اين شرايط ، چوپان سياه چهره اي كه گوسفندان يهوديان را مي چراند ، به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و مسلمان شد ، و سپس گفت : اين گوسفندان مال يهوديان است در اختيار شما مي گذارم . پيامبر صلي الله عليه و آله با كمال صراحت در پاسخ او فرمود : اين گوسفندان نزد تو امانت هستند ، و در آئين ما خيانت به امانت جايز نيست ، بر تو لازم است كه همه گوسفندان را به در قلعه ببري و به صاحبانشان بدهي . او فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله را اطاعت كرد و گوسفندان را به صاحبانشان رساند و به جبهه مسلمين بازگشت . 📚داستانها و پندها 114/8 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
(حجاج بن يوسف ثقفي ) خونخوار (و وزير عبدالملك بن مروان خليفه عباسي ) در بازار گردشي مي كرد .  شير فروشي را مشاهده كرد كه با خود صحبت مي كند . به گوشه اي ايستاد و به گفته هايش گوش داد كه مي گفت : اين شير را مي فروشم ، در آمدش فلان مقدار خواهد شد . استفاده آن را با در آمدهاي آينده روي هم مي گذارم تا به قيمت گوسفندي برسد ، يك ميش تهيه مي كنم هم از شيرش بهره مي برم و بقيه در آمد آن سرمايه تازه اي مي شود بعد از چند سال سرمايه داري خواهم شد و گاو و گوسفند و ملك خواهم داشت . آنگاه (دختر حجاج بن يوسف ) را خواستگاري مي كنم ، پس از ازدواج با او شخص با اهميتي مي شوم . اگر روزي دختر حجاج از اطاعتم سرپيچي كند با همين لگد چنان مي زنم كه دنده هايش خورد شود؛ همين كه پايش را بلند كرد به ظرف شير خورد و همه آن به زمين ريخت . حجاج جلو آمد و به دو نفر از همراهانش دستور داد او را بخوابانند و صد تازيانه بر بدنش بزنند . شير فروش پرسيد : براي چه مرا بي تقصير مي زنيد ؟ ! حجاج گفت : مگر نگفتي اگر دختر مرا مي گرفتي چنان لگد مي زدي كه پهلويش بشكند ، اينك به كيفر آن لگد بايد صد تازيانه بخوري . 📚پند تاریخ ج3 ص 150 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
عالم ثقه (شيخ باقر كاظمي ) مجاور نجف اشرف از شخص صادقي كه دلاك بود نقل كرد كه او گفت : مرا پدر پيري بود كه در خدمتگذاري او كوتاهي نمي كردم ، حتي براي او آب در مستراح حاضر مي كردم و مي ايستادم تا بيرون بيايد؛ و هميشه مواظب خدمت او بودم مگر شب چهارشنبه كه به مسجد سهله مي رفتم ، تا امام زمان عليه السلام را ببينم . شب چهارشنبه آخري براي من ميسر نشد مگر نزديك مغرب ، پس تنها و شبانه راه افتادم . ثلث راه باقي مانده بود و شب مهتابي بود ، ناگاه شخص اعرابي را ديدم كه بر اسبي سوار است و رو به من كرد . در نفسم گفتم : زود است اين عرب مرا برهنه كند . چون به من رسيد به زبان عربي محلي را من سخن گفت و از مقصد من پرسيد ! گفتم : مسجد سهله مي روم . فرمود : با تو خوردني همراه است ؟ گفتم : نه ، فرمود : دست خود را داخل جيب كن ! گفتم : چيزي نيست ، باز با تندي فرمود : خوردني داخل جيب تو است ، دست در جيب كردم مقداري كشمش يافتم كه براي طفل خود خريده بودم و فراموش كردم به فرزندم بدهم . آنگاه سه مرتبه فرمود : وصيت مي كنم پدر پير خود را خدمت كن ، آنگاه از نظرم غائب شد . بعد فهميدم كه او امام زمان عليه السلام است و حضرت حتي راضي نيست كه شب چهارشنبه براي رفتن به مسجد سهله ، ترك خدمت پدر كنم . 📚منتهی الآمال ج 2 ص 47 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
روزي (عقيل ) برادر (امام علي ) عليه السلام از حضرتش درخواست كمك مالي كرد و گفت : من تنگدستم مرا چيزي بده . حضرت فرمود : صبر داشته باش تا ميان مسلمين تقسيم كنم ، سهميه ترا خواهم داد . عقيل اصرار ورزيد ، امام به مردي گفت : دست عقيل را بگير و ببر در ميان بازار ، بگو قفل دكاني را بشكند و آنچه در ميان دكان است بردارد . عقيل در جواب گفت : مي خواهي مرا به عنوان دزدي بگيرند . امام فرمود : پس تو مي خواهي مرا سارق قرار دهي كه از بيت المال مسلمين بردارم و به تو بدهم ؟ عقيل گفت : پيش معاويه مي رويم ، فرمود : خود داني عقيل پيش معاويه رفت و از او تقاضاي كمك كرد . معاويه او را صد هزار درهم داد و گفت : بالاي منبر برو بگو علي عليه السلام با تو چگونه رفتار كرد و من چه كردم . عقيل بر منبر رفت و پس از سپاس و حمد خدا گفت : مردم من از علي عليه السلام دينش را طلب كردم مرا كه برادرش بود رها كرد و دينش را گرفت ، ولي از معاويه درخواست نمودم مرا بر دينش مقدم داشت . 📚پند تاریخ ج 1 ص 180 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
؟ روزي پيامبر صلي الله عليه و آله از محلي عبور مي كردند . در راه به جمعيتي برخورد مي نمود كه در بين آنها مرد با قدرت و نيرومندي در حال زورآزمايي بود ، و سنگ بزرگي را كه مردم آن را سنگ زورمندان و وزنه قهرمانان مي ناميدند از روي زمين بلند مي كرد . تماشاگران با مشاهده زورآزمايي ورزشكار ، او را تحسين و تشويق مي كردند . پيامبر صلي الله عليه و آله پرسيد : اين اجتماع مردم براي چيست ؟ عده اي ، وزنه برداري آن قهرمان را به عرض رسانده و گفتند : شخصي در اينجا زورآزمايي مي كند . فرمود : به شما بگويم مرد قوي و قهرمان كيست ؟ قهرمان كسي است كه اگر شخصي به او دشنام داد غضب نكند و تحمل نموده ، و برنفس غلبه كرده و بر شيطان نفس پيروز گردد. 📚مجموعه ورام ج 2 ص 10 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
💠 حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمود: مردی یهودی از محلی که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم با اصحاب تشریف داشتند گذشت گفت (السام علیک) آن جناب پاسخ داد علیه «برتو باد» اصحاب عرض کردند این مرد گفت مرگ بر شما باد، فرمود من هم گفتم بر تو باد، سپس فرمود پشت این شخص را ماری سیاه خواهد گزید و می میرد. یهودی به راه خود رفت، پشته بزرگی هیزم جمع آوری نموده طولی نکشیده که بازگشت، وقتی خواست از محل پیغمبر (ص) بگذرد به او فرمود پشته ات را زمین بگذار، هیزم را بر زمین نهاد دیدند مار سیاهی چوبی را به دندان گرفته از او سؤال فرمود امروز چه کردی؟  عرض کرد کاری نکردم هیزم را که جمع نمودم دو گرده نان داشتم یکی را خوردم و دیگری را به مستمندی صدقه دادم، فرمود با همان صدقه جلوگیری از مرگش شد ( الصَّدقَةُ تَمنَعُ مِيتَةَ السُّوءِ)، صدقه مرگ ناگهان و ناروا را از انسان بر می گرداند. 📗شجره طوبی چاپ نجف ج 2 ص 200 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
شخصي بود به نام توبه بن صمه كه در بيشتر اوقات از شب و روز به مراقبه و محاسبه نفس مشغول بود . پس روزي ايام گذشته خود را حساب كرد 21500 روز شد ، (60سال×365روز)گفت : واي بر من آيا من خداي تعالي را روز قيامت به اين مقدار ملاقات كنم ، اگر هر روزي يك گناه كرده باشم بيست و يك هزار و پانصد گناه باشد ، چه بر سرم آيد ، اين جمله را گفت و بيهوش شد . ديدند او به همان بيهوشي از دنيا رفت و اين فقط به خاطر حساب بازپرسي قيامت بود كه او را اين موت ، دست داد. 📚سرمایه سعادت39 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
💠 روزي حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله ـ در مسافرت به شخصي برخوردند و ميهمان او شدند. آن شخص پذيرائي شاياني از حضرت نمود، هنگام حركت آن جناب فرمود: چنانچه خواسته‌اي از ما داشته باشي از خداوند درخواست مي‌كنم تو را به آرزويت نائل نمايد. عرض كرد: از خداوند بخواهيد به من شتري بدهد كه اسباب و لوازم زندگي‌ام را بر آن حمل نمايم و چند گوسفند كه از شير آنها استفاده كنم، پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آنچه مي‌خواست برايش تقاضا نمود. آن گاه رو به اصحاب كرده فرمودند: اي كاش همت اين مرد نيز مانند پيرزن بني اسرائيل بلند بود و از ما مي‌خواست كه خير دنيا و آخرت را برايش بخواهيم. عرض كردند: ‌داستان پيرزن بني اسرائيل چگونه بوده است، آن جناب فرمود: هنگامي كه حضرت موسي خواست با بني اسرائيل از مصر به طرف شام برود ...از هر كس جوياي محل قبر يوسف شد اظهار بي‌اطلاعي مي‌نمود به آن جناب اطلاع دادند كه پيرزني است ادعا دارد من قبر يوسف را مي‌دانم در كجاست، دستور داد او را احضار كنند... عجوزه گفت: يا موسي «علم قيمت دارد»، من سالها است اين مطلب را در سينه خود پنهان كرده‌ام، در صورتي براي شما اظهار مي‌كنم كه سه حاجت از براي من برآوري. حضرت فرمود: حاجت‌هاي خود را بگو. گفت: اوّل آنكه جوان شوم؛ دوّم: به ازدواج شما درآيم؛ سوّم: در آخرت هم افتخار همسري شما را داشته باشم. حضرت موسي از بلند همتي اين زن كه با خواسته‌خود جمع بين سعادت دنيا و آخرت مي‌كرد متعجب شد، از خداوند درخواست نمود هر سه حاجت او برآورده شد. 📚منبع: كتاب داستانها و پندها ، آيت الله محمد محمدي اشتهاردي ، جلد چهارم صفحه 57 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
شريك بن عبد اللَّه نخعي، از فقهاي معروف قرن دوم هجري، به علم و تقوا معروف بود. مهدي بن منصور، خليفه عباسي، علاقه فراوان داشت كه منصب «قضا» را به او واگذار كند، ولي شريك بن عبداللَّه براي آنكه خود را از دستگاه ظلم دور نگاه دارد زير اين بار نمي‌رفت. و نيز خليفه علاقه‌مند بود كه «شريك» را معلم خصوصي فرزندان خود قرار دهد تا به آنها علم حديث بياموزد. شريك اين كار را نيز قبول نمي‌كرد و به همان زندگي آزاد و فقيرانه‌اي كه داشت قانع بود. روزي خليفه او را طلبيد و به او گفت: «بايد امروز يكي از اين سه كار را قبول كني: يا عهده‌ دار منصب «قضا» بشوي، يا كار تعليم و تربيت فرزندان مرا قبول كني، يا آنكه همين امروز ناهار با ما باشي و بر سر سفره ما بنشيني.». شريك با خود فكري كرد و گفت: حالا كه اجبار و اضطرار است، البته از اين سه كار، سومي بر من آسانتر است. خليفه ضمنا به مدير مطبخ دستور داد كه امروز لذيذترين غذاها را براي شريك تهيه كن. غذاهاي رنگارنگ از مغز استخوانِ آميخته به نبات و عسل تهيه كردند و سر سفره آوردند. شريك كه تا آن وقت همچو غذايي نخورده و نديده بود، با اشتهاي كامل خورد. خوانسالار آهسته بيخ گوش خليفه گفت: «به خدا قسم كه ديگر اين مرد روي رستگاري نخواهد ديد.». طولي نكشيد كه ديدند شريك، هم عهده‌ دار تعليم فرزندان خليفه شده و هم منصب «قضا» را قبول كرده و برايش از بيت المال مقرري نيز معين شد. روزي با متصدي پرداخت حقوق حرفش شد. متصدي به او گفت: «تو كه گندم به ما نفروخته ‌اي كه اينقدر سماجت مي‌كني شريك گفت چيزي از گندم بهتر به شما فروخته ‌ام، من دين خود را فروخته‌ ام. 📗مجموعه‌ آثاراستادشهيد مطهري ج‌ ۱۸ (داستان و راستان)، ص ۲۵۵ به نقل از  مروج الذهب مسعودي، جلد ۲ حالات مهدي عباسي •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
امام باقرعلیه السلام فرمود: در زمان رسول خدا، در آغاز هجرت یکی از مؤمنین  به نام سعد بسیار در فقر و ناداری به سر می برد و همیشه در نماز جماعت، ملازم پیامبر خدا بود و هرگز نمازش ترک نمی شد رسول خدا صلی الله علیه واله و سلم وقتی او را می دید، دلش به حال او می سوخت و نگاه دلسوزانه به او می کرد. غریبی و تهیدستی او رسول خدا را سخت ناراحت می کرد، روزی به سعد فرمود: اگر چیزی به دستم برسد تو را بی نیاز می کنم.  مدتی از این جریان گذشت، رسول خدا صلی الله علیه واله و سلم از این که چیزی به او نرسید تا به سعد کمک کند، غمگین شد خداوند وقتی رسولش را این گونه غمگین یافت، جبرئیل را به سوی او فرستاد جبرئیل که دو درهم همراهش بود، به حضور پیامبر صلی الله علیه واله و سلم آمد و عرض کرد: ای رسول خدا صلی الله علیه واله و سلم خداوند اندوه تو را به خاطر سعد دریافت، آیا دوست داری که سعد بی نیاز گردد، پیامبر صلی الله علیه واله و سلم فرمود: آری. جبرئیل گفت، این را به سعد بده و به او دستور بده که با آن تجارت کند پیامبر صلی الله علیه واله و سلم آن دو درهم را گرفت و سپس برای نماز از منزل خارج شد؛ دید سعد کنار حجره مسجد ایستاده و منتظر رسول خداست. وقتی که سعد را دید، فرمود: ای سعد آیا تجارت و خرید و فروش می دانی؟ سعد گفت: سوگند به خدا چیزی ندارم که با آن تجارت کنم. پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم آن دو درهم را به او داد و به او فرمود: با این دو درهم تجارت کن و روزی خدا را به دست بیاور. او هم آن دو درهم را گرفت و همراه رسول خدا به مسجد رفت و نماز ظهر و عصر را خواند، بعد از نماز، رسول خدا به او فرمود: برخیز به دنبال کسب رزق برو که من از وضع تو غمگین هستم. سعد برخاست و کمر همت بست و به تجارت مشغول شد به قدری از دو درهم داشت که هر کالایی با آن می خرید، سود فراوان می کرد؛ دنیا به او رو آورد و اموال و ثروتش زیاد گردید و تجارتش رونق بسیار گرفت. در کنار مسجد محلی را برای کسب و کار خود انتخاب کرد و به خرید و فروش، مشغول گردید. کم کم پیامبر صلی الله علیه واله وسلم دید که بلال حبشی وقت نماز را اعلام کرده ولی هنوز سعد سرگرم خرید و فروش است، نه وضو گرفته و نه برای نماز آماده می شود. پیامبر صلی الله علیه واله وسلم وقتی او را به این وضع دید، به او فرمود: « یَا سَعْدُ شَغَلَتْكَ الدُّنْیَا عَنِ الصَّلَاةِ ای سعد دنیا تو را از نماز بازداشت». او در پاسخ چنین توجیه می کرد و می گفت: چه کار کنم؟ ثروتم را تلف کنم؟ به این مرد متاعی فروخته ام؛ می خواهم پولش را بستانم و از این مرد متاعی خریده ام؛ می خواهم قیمتش را بپردازم. رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم در مورد سعد، آن چنان ناراحت و غمگین شد که این بار اندوه رسول خدا شدیدتر از آن هنگام بود که سعد در فقر و تهیدستی به سر می برد. جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه واله وسلم نازل شد و عرض کرد: خداوند اندوه تو را در باره سعد دریافت، کدام یک از این دو حالت را در مورد سعد دوست داری آیا حالت اولی یعنی فقر و تهیدستی او و توجه به نماز و عبادت را دوست داری یا حالت دوم را که بی نیاز است ولی توجه به عبادت ندارد؟ پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود: حالت اولی را دوست دارم، چرا که حالت دوم او باعث شد که دنیایش، دینش را ربود و برد، جبرئیل گفت: « إِنَّ حُبَّ الدُّنْیَا وَ الْأَمْوَالِ فِتْنَةٌ وَ مَشْغَلَةٌ عَنِ الْآخِرَةِ» ؛ دلبستگی به دنیا و ثروت، مایه آزمایش و بازدارنده آخرت است. آن گاه جبرئیل گفت: آن دو درهم را که به او قرض داده بودی از او بگیر که در این صورت وضع او به حالت اول برمی گردد رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم به سعد فرمود: آیا نمی خواهی دو درهم مرا بدهی؟ سعد گفت: به جای آن دویست درهم می دهم. پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود: همان مرا بده. سعد دو درهم آن حضرت را داد از آن پس دنیا به سعد پشت کرد و تمام اموالش کم کم از دستش رفت و زندگیش به حالت اول بازگشت. 📗وسائل الشیعه ج 12 ص 297 🔍 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: مردی یهودی از محلی که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم با اصحاب تشریف داشتند گذشت گفت (السام علیک) آن جناب پاسخ داد علیه «برتو باد» اصحاب عرض کردند این مرد گفت مرگ بر شما باد، فرمود من هم گفتم بر تو باد، سپس فرمود پشت این شخص را ماری سیاه خواهد گزید و می میرد. یهودی به راه خود رفت، پشته بزرگی هیزم جمع آوری نموده طولی نکشیده که بازگشت، وقتی خواست از محل پیغمبر (ص) بگذرد به او فرمود پشته ات را زمین بگذار، هیزم را بر زمین نهاد دیدند مار سیاهی چوبی را به دندان گرفته از او سؤال فرمود امروز چه کردی؟  عرض کرد کاری نکردم هیزم را که جمع نمودم دو گرده نان داشتم یکی را خوردم و دیگری را به مستمندی صدقه دادم، فرمود با همان صدقه جلوگیری از مرگش شد ( الصَّدقَةُ تَمنَعُ مِيتَةَ السُّوءِ)، صدقه مرگ ناگهان و ناروا را از انسان بر می گرداند. 📗شجره طوبی چاپ نجف ج 2 ص 200 🔍 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
👤پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود... پدر دختر گفت: ⛔️تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم ...! 📛پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند 👇🏻👇🏻و در مورد اخلاق پسر میگوید: انشا ا... خدا او را هدایت میکند...! 🌱دختر گفت: پدر جان مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد، فرق دارد ...؟!⁉️ 🔍 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
🔵 مردی از اصحاب پیامبر اعظم ص دچار تنگدستی و سختی شد.همسرش گفت: کاش خدمت پیامبر ص می رسیدی و از او چیزی می خواستی. مرد خدمت پیامبر آمد و چون حضرت، او را دید، فرمود: هرکس از ما سؤال کند، به او عطا کنیم و هر کس بی نیازی جوید، خداوند بی نیازش کند. مرد با خود گفت: منظور پیامبر جز من نیست. پس به سوی همسرش بازگشت و او را از این ماجرا آگاه کرد. زن گفت: رسول خدا ص نیز بشر است و از حال تو آگاه نیست. او را آگاه ساز. مرد دوباره نزد پیامبر آمد و چون حضرت، او را دید همان جمله را فرمود و این کار سه بار تکرار شد. در نتیجه، مرد رفت و کلنگی عاریه گرفت و راهی صحرا شد.قدری هیزم برید و آورد و به نیم چارک آرد فروخت و آن را به خانه برد و خوردند. فردای آن روز هم کار را کرد و هیزم بیشتری آورد و فروخت. او پیوسته کار می‌کرد و می اندوخت تا کلنگی خرید. باز هم اندوخت تا دو شتر و غلامی خرید و توانگر شد و حال او نیکو گشت. روزی خدمت پیامبر اعظم ص آمد و گزارش داد که چگونه برای سوال آمده بود و از پیامبر چه شنید. حضرت فرمود: من که گفتم: «هر کس از ما سوال کند به او عطا کنیم و هر کس بی نیازی جوید، خداوند بی نیازش کند.» 🔍 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
📖 حضرت زینب(س) حتی در زمان کودکی و سنین پایین، دارای معرفتی والا و عالی بودند. روزی از پدر خویش، حضرت علی (ع) پرسیدند: آیا مرا دوست داری؟ حضرت علی (ع) فرمودند: آری، آن گاه آن حضرت در پاسخ پدر فرمود: دو محبت -محبت خدا و محبت فرزندان در قلب مومن نمی‌گنجد. پس سر و اساس این دوستی و محبت به این دلیل است که محبت خالص و واقعی از آن خدا و شفقت و دلسوزی از آن فرزندان می باشد و این علاقه و محبت به خاطر خدا می باشد. امیرالمومنین علی (ع) نیز در پاسخ، ایشان را تایید کرده و ستودند. 📗سید نورالدین جزایری، خصایص زینبیه، ص ۲۲۵ 🔍 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
📋 راه های تقویت روخوانی در و ✔️در کلاس👇 ⬅️ استفاده از و يا مجله براي شناخت حروف و كلمه ⬅️استفاده از كتاب در زنگ كتابخواني و از درك مطلب ⬅️ استفاده از متن‌هاي و داستاني در هر درس ⬅️علاقمند كردن دانش‌آموزان به انجام مانند: يافتن معاني اسامي خودشان، مراحل رشد گياه، فوايد جانوران و... ⬅️آموزش فن (لحن و صدا) ⬅️تهيه‌ی توسط دانش‌آموزان ⬅️درست كردن توسط دانش‌آموزان ⬅️دلپذيركردن زنگ املا و استفاده از انواع املاها (تقريري،كارتي، پاي تابلو، هوانويسي، گروهي، املا ناقص و ..) ⬅️ استفاده از روش‌هاي نوين تدريس (پروژه، ايفاي نقش، گروهي و كاوشگري) ⬅️خلاصه كردن داستان ⬅️استفاده از متن‌هاي تصويري در خواندن ⬅️برگزاري كنفرانس‌هاي دانش‌آموزي ⬅️اجراي نمايش از متن‌هاي داستاني ✔️در منزل👇 خواندن كتاب از خواب تهيه‌ی كتاب به بچه‌ها داشتن كوچك در منزل تشويق در زمينه‌ی شعر انجام مثل اسم- فاميل خواندن و برچسب‌ها توسط كودك پيدا كردن توسط كودک پدر و مادر 🔍 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
✳️ مردى به همسرش گفت : نزد فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برو و درباره من از او سوال كن كه آيا من شيعه شما هستم يا خير؟ همسرش نزد فاطمه عليها السلام رفت و از او سوال كرد. حضرت فرمود: به او بگو: ان كنت تعمل بما امر ناك وتنتهى عما زجرناك عنه فانت من شيعتنا و الا فلا. اگر به آنچه تو را امر كرديم عمل مى كنى و از آنچه نهى كرديم پرهيز مى كنى تو از شيعيان ما هستى و گرنه شيعه ما نيستى . زوجه آن مرد گويد: جواب فاطمه عليها السلام را به شوهرم رساند. او گفت : واى بر من چه كسى از گناهان و خطاها بدور است ! پس من در اين صورت براى هميشه در جهنم هستم زيرا هر كسى از شيعيان آنها نباشد هميشه درآتش جهنم است . همسرش دوباره به خدمت فاطمه عليها السلام مى رسد و سخن شوهرش را به آن حضرت مى رساند. فاطمه عليها السلام مى فرمايد: به او بگو آنطور كه گمان كردى نيست ، شيعيان ما از بهترين افراد اهل بهشت هستند. و هر كس ما را دوست بدارد و دوستان ما را هم دوست بدارد و دشمن دشمنان ما باشد و با قلب و زبانش ايمان آورده است اگر مخالفت با امر و نهى ما كند شيعه ما نيست گرچه به بهشت مى رود اما بعد از آنكه بوسيله بلاها و سختى ها از گناهانشان پاك شوند يا با انواع سختى ها در عرصه هاى قيامت و يا ورود در طبقه بالاى جهنم كه عذاب مى شوند پاك گردند آنگاه بخاطر محبتى كه به ما دارند از جهنم نجاتشان مى دهيم و به نزد خود مى بريم . 📗(کتاب قصه های تربیتی چهارده معصوم) 🔍 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
حضرت موسى عليه السلام عرض كرد: خداوندا مى خواهم آن مخلوق را كه خود را خالص براى ياد تو كرده باشد و در طاعتت بى آلايش باشد را ببينم . خطاب رسيد: اى موسى عليه السلام برو در كنار فلان دريا تا به تو نشان بدهم آنكه را مى خواهى . حضرت رفت تا رسيد به كنار دريا ديد درختى در كنار درياست و مرغى بر شاخه اى از آن درخت كه كج شده به طرف دريا نشسته است و مشغول به ذكر خداست . موسى از حال آن مرغ سؤ ال كرد. در جواب گفت : از وقتى كه خدا مرا خلق كرده است در اين شاخه درخت مشغول عبادت و ذكر او هستم و از هر ذكر من هزار ذكر منشعب مى شود. غذاى من لذت ذكر خداست . موسى سؤال نمود: آيا از آنچه در دنيا يافت مى شود آرزو دارى ؟ عرض كرد: آرى ، آرزويم اين است كه يك قطره از آب اين دريا را بياشامم . حضرت موسى تعجب كرد و گفت : اى مرغ ميان منقار تو و آب اين دريا چندان فاصله اى نيست ، چرا منقار را به آب نمى رسانى ؟ عرض كرد: مى ترسم لذت آن آب مرا از لذت ياد خدايم باز دارد. پس موسى از روى تعجب دو دست خود را بر سر زد. 📙کتاب داستان دوستان جلد5 🔍 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
گروهى از اسيران كافر را به حضور پيامبر اسلام عليه السلام آوردند. پيامبر دستور داد همه را اعدام كنند، به جز يك نفر، كه مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد. مرد با تعجب پرسيد: براى چه تنها مرا آزاد كردى !؟ فرمود: جبرئيل امين ، به من خبر داد كه در وجود تو پنج خصلت خوب وجود دارد كه خداوند و پيامبرش آنها را دوست مى دارند. 1- آن كه نسبت به ناموس خودت داراى غيرت شديد هستى . 2- از صفات سخاوت ، بذل و بخشش برخوردارى . 3- اخلاق خوب دارى . 4- همواره راستگو بوده هرگز دروغ نمى گويى . 5- مرد شجاع و دليرى هستى . مرد اسير كه سخنان پيامبر را با حالات درونى خود مطابق يافت به حقانيت اسلام پى برد، مسلمان شد و تا آخرين لحظه در عقيده پاك خود باقى مى ماند. 📙داستان های بحارالانوارجلد4 🔍 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
حضرت آیت الله فاضل لنکرانی فرمودند: همسر محترمه امام نقل کرده اند که من ۶۲ سال با امام بزرگوار زندگی کردم و در این ۶۲ سال یک غیبت از این مرد نشنیدم. خیلی این مطلب معجزه گونه است. حتی تا این درجه که ایشان گفته بودند که ما یک کارگری داشتیم که خیلی کاری نبود لذا آن را تبدیل به یک کارگر بهتری کردیم.  بعد از چند روز من خدمت امام گفتم که این خیلی کارگر خوبی است. امام فرمودند: «که اگر با این جمله می خواهی به من بفهمانی که قبلی خوب نبود این یک غیبت است و من حاضر نیستم بشنوم. 📙پا به پای آفتاب، ج۴، ص ۷۲ 🔍 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
مرحوم مرتضایی‌فر می‌گوید: «ما روز ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ در منزل آیت الله طالقانی نشسته بودیم. به ایشان گفتند: «امام ره پیام داده که مردم در خانه‌های خود نمانند، بیرون بریزند وبه حکومت نظامی اهمیت ندهند.» آقای طالقانی گفت: «امام به مدت ۱۵ سال از ایران دور بوده اند و توجه ندارند که این دژخیمان رژیم چه بی رحم هستند. اگر مردم بیرون بریزند، همه را قتل عام می‌کنند؛ بنابراین صلاح در آن است که در منازل و خانه‌ها بنشینیم، ببینیم عاقبت کار چه می شود.» بعد مرحوم طالقانی با امام حدود نیم ساعت تلفنی گفتگو کرد تا شاید امام را قانع کند که مردم را از خانه هایشان بیرون نیاورند. ما حرف‌های آقای طالقانی را شنیدیم که سعی داشت امام را هرطور شده، از تصمیم خود مبنی بر بیرون آمدن مردم از خانه‌ها و اهمیت ندادن به حکومت نظامی، منصرف نماید تا اینکه آقای طالقانی گوشی را گذاشت و در گوشه‌ای زانوانش را بغل کرد و ساکت ماند. حتی سرش را روی زانوانش تکیه داد و به فکر فرو رفت. ما با خود گفتیم حتماً امام حرفی زده و مثلاً به ایشان گفته شما دخالت نکنید و... ؛ بنابراین آقای طالقانی ناراحت شده است اما چیزی نگفتیم تا اینکه ایشان یک دفعه سر از زانوانش برداشت به حال طبیعی و عادی برگشت. سوال کردیم: «آقا چه شده؟ آیا امام به شما پرخاش کردند یا حرفی گفتند که شما ناراحت شدید؟ آقای طالقانی گفت: «نه؛نه؛ اصلا مسئله این نیست. من اصرار کردم که امام اعلامیه‌ هایش را پس بگیرد و امام هر چه می گفت، من قانع نمی شدم؛ در آخر فرمود: «آقای طالقانی! اصرار نکن! احتمال بده که این دستور از طرف امام زمان(عج) است.» تا امام این جمله را گفت، من به خودم لرزیدم و بی اختیار گوشی را گذاشتم و حالم دگرگون شد.» 🔍 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
😎دزد باورها گویند روزی دزدی در راهی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین! اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال خللی می یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است. 🔍 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
حیاء زینبی « يحيي مازني» كه از علماي بزرگ و راويان حديث است ميگويد:  مدتها در مدينه در همسايگي علي عليه السّلام در يك محله زندگي مي كردم. منزل من در كنار منزلي بود كه  زينب دختر علي عيلها السّلام در آنجا سكونت داشت. حتي يك دفعه هم، كسي حضرت زينب را نديد و صداي او را نشنيد. او هرگاه ميخواست به زيارت جدّ بزرگوارش برود، در دل شب ميرفت؛ در حالي كه پدرش علي عليه السّلام در پيش و برادرانش حسن و حسين عليهما  السلام در اطراف او بودند. وقتي هم به نزديك قبر شريف رسول الله صلّي الله عليه و اله و سلّم مي رسيدند، اميرالمؤمنين عليه السّلام شمعهاي روشن اطراف قبر را خاموش ميكرد.  يك روز امام حسن عليه السّلام علت اين كار را سؤال كرد، حضرت فرمود: اخشي ان ينظر أحد الي اختك زينب؛ از آن مي ترسم كه كسي در روشني خواهرت را ببيند.  📖فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفي(ص)، الرحماني الهمداني ،صفحه :642 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم   🔍 •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
🔹ادعای خدایی فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی می کرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمی داند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد! بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟ پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟ شیطان پاسخ داد: زیرا می دانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید. 🔍           •┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
✖️ ۲۷ آذر ۱۳۷۷، درگذشت دانشمند و واعظ برجسته، حجت الاسلام محمدتقی فلسفی/ 💎تصویری از منبرهای پرمخاطب مرحوم فلسفی پیش از انقلاب 🔺: «ايشان در آن زمان مباحثى را مطرح كردند - من يك وقت به خود آقاى هم گفتم - كه باب جديدى در منبر بود. اصلاً اين چيزها معمول نبود در منابر دينى مطرح شود؛ مثل اجتماعى در . ايشان گشاينده‌ى راه جديدى در فنّ و هنر بودند. از لحاظ اين فنّ و هنر، ما كسى را مثل آقاى فلسفى نديديم و نشنيديم. 🔺حتّى تا همين آخر هم كه ايشان يك پيرمرد نود ساله شده بودند، هيچ كس نبود كه آدم بتواند بگويد چون آقاى فلسفى نمى‌توانند منبر بروند، آن شخص جايگزين ايشان شود؛ يعنى واقعاً ايشان درجه‌ى دو نداشتند؛ تا بقيه‌ى افراد فاصله داشتند؛ پهلوان منبر و استاد و مبتكر در اين كار بودند. 🔺مسأله‌ى ، ، و مسائل را ايشان وارد منبر كردند؛ آن هم نه به شكل خطابه‌هاى خشك، بلكه با همان قالبى كه منبر مى‌طلبد؛ يعنى يك آيه‌ى ، بعد تبيين مطلب و استنباط آن از آيه، بعد احياناً يك يا دو در كنار آن، بعد ذكر يك و يك حرف خوشمزه و ظريف.» ۱۳۷۸/۱/۳۱ 🔍           •┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈• ✅ با ما همراه باشید.. کانال فعالان تربیتی، فرهنگی استان زنجان 🆔 @salehinzn
🔴 غلام امام سجاد(علیه السلام) بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم   شخصی می گوید: سالی در مدینه، قحطی شد و باران نیامد. هر چه مردم دعا کردند و نماز طلب باران خواندند، اثری نبخشید. در خلوتی، در دامنه کوهی، غلامی را دیدم که عبادت می کرد و حال عجیبی داشت و در مناجات خویش می گفت:خدایا! ما بندگان! چنین هستیم! خدایا! رحمت خود را از ما قطع نکن.او مشغول عبادت بود که دیدم اوضاع عالم عوض شد. یقین کردم که آن تغییر در اثر دعای این شخص بود. دنبالش رفتم تا ببینم کیست. فهمیدم غلام خانه امام سجاد (علیه السلام) است.پیش خودم گفتم: هر طور هست من او را از امام می خرم، نه برای این که خادم من باشد؛ بلکه من خادم او باشم و از فیض وجود او استفاده کنم.خدمت امام رسیدم و عرض کردم من یکی از غلام های شما را می خواهم.فرمود: کدام یک؟ بالاخره او را پیدا کردم؛ اما غلام ناراحت شد.گفت: ای مرد! چرا مرا از این خانه جدا می کنی. چرا مرا از محبوبم جدا می سازی.گفتم: می خواهم تو را ببرم و تا آخر عمر خدمتگزار تو باشم و از محضر تو استفاده کنم.من در فلان جا شاهد و حاضر بودم که چگونه دعا می کردی. شک ندارم که این باران در اثر اجابت دعای تو بود.غلام تا این جمله را از من شنید، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من نمی خواستم از این رازی که بین من و تو است، شخص دیگری آگاه شود. حال که از این راز آگاه شدند، خدایا! مرا از این دنیا ببر! این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد. •┈┈•✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• ✅ با ما همراه باشید.. 🌐شبکه تربیتی بسیج «صالحین» استان زنجان @salehinzn