تو بیا مست در آغوش من و دل خوش دار ؛
مستی تو با بغلت هر دو گناهش با من ...
#حسینمنزوی
@mashaar🌱
شبیه حس رسیدن به نقطه ی جوش است
مرا ببوس که هنگام رفتن از هوش است
تو خیره می شوی و برق میزند چشمم
چو برکه ای که به تصویر ماه، منقوش است
بیا و شعله ورم کن که زندگی بی عشق
به پوچیِ زدنِ پُک، به پیپِ خاموش است
تو آن دُری که برای همیشه هر صدفی
در آرزویِ گرفتن میان آغوش است
به روی هرکس و هرچیز خط زدم ،جز تو
هر آنچه دور و برم هست و نیست، مخدوش است
خدا کند که همیشه حواسمان باشد
که عشق، بازیِ یادم تو را فراموش است!
#جوادمنفرد
@mashaar🌱
[ مَشْعَـــــــر ] °•°
وقتی که در هوای کسی غوطه میخوری هر لحظهاش برابر قرنیست انتظار #ناشناس @mashaar🌱
یک عمر زمین خوردن و یک عمر دویدن
پایان بدی بود به جایی نرسیدن
#سیدتقیسیدی
@mashaar🌱
غمی ست پشت همین شیشه ی بخار گرفته
هوای پنجره ها را غم بهار گرفته
#بهروزجلیلی
@mashaar🌱
باد پیراهن کشید از دست گلها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی ...
#فاضلنظری
@mashaar🌱
[ مَشْعَـــــــر ] °•°
غمی ست پشت همین شیشه ی بخار گرفته هوای پنجره ها را غم بهار گرفته #بهروزجلیلی @mashaar🌱
بشکن دلم که رایحه ی درد بشنوی
کس از برون شیشه نبوید گلاب را
#نوعیخبوشانی
@mashaar🌱
بیتو من حافظه و هوش ندارم! دارم؟
بیتو از نیش پُرم، نوش ندارم! دارم؟
لالهاے از لب سرخ تو نچیدم! چیدم؟
و تو را نیز در آغوش ندارم! دارم؟
به تو جز نسبت گل هیچ ندادم! دادم؟
به ڪسے غیر تو من گوش ندارم! دارم؟
آمدم باز سراغ تو نبودے! بودی؟
بسترے بیتو سمنپوش ندارم! دارم؟
هرچه گفتم عجبا، گوش نڪردے! ڪردی؟
فاش گفتم لب خاموش ندارم! دارم؟
مست، چون چشم تو تا حال ندیدم! دیدم؟
خبر از این منِ مدهوش ندارم! دارم؟
غیر دل هیچ نثار تو نگفتم! گفتم؟
غیر جان پیش تو مفروش ندارم! دارم؟
جز وفا با تو پریچهره نڪردم! ڪردم؟
یک ورق گفتهے مخدوش ندارم! دارم؟
بیتو تا صبح چه شبها ڪه نخفتم! خفتم؟
غیر اندوهِ تو بر دوش ندارم! دارم؟
#ڪاظمنظریبقا
@mashaar🌱
جان می دهی بار دگر جان داده را با بوسه ات
مردن پس از بوسیدنت، یک کارِ آسان می شود
#جوادمزنگی
@mashaar🌱
کسی نگفته به من سر به شانه ام بگذار
در انتظار همین عاشقانه خواهم مُرد...
#سعیدخاکسار
@mashaar🌱
قلـبِ عـاشق میتپد، تنهـا بـرای یک نفر
بـایـد از عـالَـم بُرید و ماند، پـای یک نفر
گاه، از آییـنه هـم، باید فـراری بود و دید
عکسِ خودرا بین قابِ چشمهای یک نفر
جایگاهۍاختصاصۍباید ازآغوش ساخت
تنگ بـایـد کرد آن را ؛ قـدّ جـای یک نفر
آرزوهــای محـالِ دیگـران بـایـد شـد و
مستـجابِ ربّنــاهـای ؛ دعــای یک نفـر
روی هـر بـامی نبـاید رفت از پرواز گفت
بـال باید جـَلـد باشد؛ در هـوای یک نفر
#علیبـاقـری
@mashaar🌱
آرزوی خندهات را داشتم، ممکن نشد...
پس بگیر این آرزوی خنده دارم را
بگیر...
#غلامرضاطریقی
@mashaar🌱
دریا جواب سرزنش موج را نداد !
آری فقط سکوت سزای سبک سریست ...
#فاضلنظری
@mashaar🌱
خداحافظ، اگرچه اشک شد شعرت ولی روزی
جهان مست از همین دریاچه یِ انگور خواهد شد!
#شهرادميدرى
@mashaar🌱
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
#فاضلنظری
@mashaar🌱
قصه ام را همه خواندند! چگونه ست که او
خاطرات منِ انگشت نما یادش نیست؟!
#کاظمبهمنی
@mashaar🌱
خوناب درد گشت و ز چشمم فرو چکید
هر آرزو که از دل خوش باورم گذشت...
#هوشنگابتهاج
@mashaar🌱
اندر رَه انتظار چشمی که مراست
بی نور شد و وصال تو ناپیداست...
#وحشیبافقی
@mashaar🌱
دِلخوش به خَندههایِ مَنِ خیرهسَر نَباش
دیوانـهها به لُطفِ خُـدا غالبـاً خوشانـد
#حسینزحمتکش
@mashaar🌱
تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا
بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا
ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت
کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا
آمدم خوش خط شود تکلیف شبها،آمدم
نور یک فانوس باشم پیش پای روستا
یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند
پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا
حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم
قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا
کاش یک تابوت بودم کاش آن نجار پیر
راهیم می کرد قبرستان به جای روستا
قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است
بد نگاهم می کند دیزی سرای روستا
من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا
تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا..!
#کاظمبهمنی
@mashaar🌱
بگو که از غم عشقت چگونه جان برهانم
چگونه این همه غم را به هر طرف بکشانم
نه پای رفتن از اینجا نه طاقتی که بمانم
چگونه دست دلم را به دست تو برسانم
#غلامرضاطریقی
@mashaar🌱
ای كه مهرت نرسيدست به من باور كن
هيچكس قدرِ من از قهرِ تو رنجيده نشد...
#سجادسامانى
@mashaar🌱