فاصلهٔ چندانی نیست میان این طرف و آن طرف...
فاصلهٔ این سو و آن سو به اندازهٔ یک شیشهٔ مُشَجّر است ؛ اما جنسِ دنیای این سو با دنیای آن سو زمین تا آسمان متفاوت است...
این طرف بوی شیون و زاری میآید و آن طرف بوی کافور...
از یک طرف صدای ناله و گریه به گوش میرسد و از آن طرف صدای بسم الله...
دنیای این سو، سیاه و تاریک همراه با شیون و زاری بازماندگان است، و اما دنیای آن سو، به تناسبِ شخص خوابیده روی #تخت_سنگی_غسالخانه متفاوت است؛ یا لبریز از آرامش، یا سرشار از ترس و وحشت...
آن طرف نقطه پایان زندگیِ دنیوی مردگان است؛
و این طرف نقطهٔ شروع یک زندگی بدون حضور عزیز از دست رفته...
در این میان کنار درب ورودی غسالخانه میایستی تا جنازه را بیاورند؛ اما در همان چند دقیقه با چهرههای عجیبی روبرو میشوی! یک نفر از شدت گریه و زاری بر روی زمین از حال رفته، یک نفر بخاطر غم از دست دادن عزیزش در شوکی فرو رفته است و یک نفر هم سرش را به دیوار گذاشته و آرام گریه میکند
مراسم خاکسپاری طولانی نیست
بعد از تحویل جنازه، نماز میت خوانده میشود و سپس مراسم دفن انجام می شود و تابلوی فلزی سیاه رنگی که روی آن با خط سفید، نام میّت، شماره قطعه و ردیف نوشته شده فعلا نقش سنگ قبر را ایفا میکند.
اینطرف همه چیز تمام شد؛ همه راهی سالن پذیرایی برای صرف ناهار میشوند؛ و بازماندگان میمانند و یک قاب عکس و دنیایی خاطره!
آنطرف اما ...تازه همه چیز شروع شده است...
در آن لحظهٔ جانکاه و وحشتناک، مرده میماند و اعمالش، و شروع حساب و کتاب، طبق احکام شرع که خدا نازل کرده ...
لحظهٔ سختی که هیچکس، جز اعمال ما، به دادمان نخواهد رسید
یادمان باشد، روزی که ما را روی سنگ غسالخانه میگذارند، و در سرازیری قبر، هیچکدام از دوستان حقیقی و مجازی، که ما را به گناه تشویق میکردند و میگفتند تو فلان کار را بکن گناهش با من، سرسوزنی از بار سنگین گناهان ما را به دوش نخواهند کشید...
و حتی جرأت نمیکنند به جنازهٔ ما نگاه کنند!
آنجا نه لایک و فالور به کار میآید نه پامنبری و ...
در روایت داریم وقتی بندهٔ مومن را در قبر میگذارند، از طرف خدا خطاب میرسد: بندهٔ من، تنهایت گذاشتند؟ نترس! من خودم انیس تو هستم...
ولی وقتی کافر را در قبر میگذارند، خدا به ملائکه امر میفرماید روی او را از سمت قبله برگردانید...
تا میخواهی به خودت بیایی که کجا هستی و روزی هم تو باید بر روی سنگ غسالخانه بخوابی تا غسلت دهند، ناگهان با صحنهٔ عجیبی رو برو میشوی!
دختری که با مانتوی توری بدن نمایی در حال رژه رفتن است! طوری که لباسهای زیرش قابل مشاهده است!و کمی آن طرف تر دخترانی ایستادهاند که روسری هایشان تا فرق سرشان آمده است و همانندِ شب زفاف ، آرایش های غلیظ دارند…
اما به راستی مگر نه این است که انتهای این جادهٔ تاریک و پُر پیچ و خم، میقاتِ همهٔ ما، خوابیدن زیرِ خروارها خاک خواهد بود؟!
مگر نه اینست که شب اول قبر سختترین و وحشتناکترین شب است؟!
اصلا گیرم چنین افرادی گوششان به این حرفها بدهکار نیست؛ اما آیا با چشمانِشان هم نمیبینند که چگونه بدنها را غسل میدهند و زیر خاک می کنند؟!
تا دیر نشده، به آغوش رحمت خدا برگردیم، هیچکس تضمین نکرده تا هشتاد سالگی عُمر میکنیم
قبرستان پر است از جوانهایی که قرار بود در پیری توبه کنند!
در کُنجِ خرابات، کسی پیر نشد
از خوردنِ آدمی زمین سیر نشد
گفتم که به پیری رِسم و توبه کنم
آنقَدْر جوان مُرد و یکی پیر نشد
پینوشت:
من شبِ اولِ قبرم چه حسابی دارم
گَر بپرسند چه داری ؟ چه جوابی دارم
منم و وحشتِ قبری که زِ هرسو برسد
کاش آن لحظه فقط ضامنِ آهو برسد
ملتمس دعای عاقبت بخیری