••💔••
من جا ماندم...
چهل سال پیش در چنین شبی در ساعات اولیه #جنگ_تحمیلی صدام علیه #ایران،
ابتدای تاریکی شب بود که حقیر و چند تن از رزمندگان، داخل نفربری در مهاباد بودیم،
که بر اثر برخورد آرپیجی، نفربر منفجر شد...
همه از داخل نفربر به خارج آن حرکت کردند.
ترکشی به پایم خورده بود و بیحال شده بودم...
در این هنگام آقا محسن که بازویش مورد اصابت قرار گرفته بود، در تلاش بود که خارج شود
من مانده بودم و او...
تازه به خود آمده بودم که به او گفتم:« پس من چی؟ »
در آن هیاهو و در محاصره دشمن ضد انقلاب، آقا محسن پس از مکث کوتاهی گفت میبرمت
به زحمت با کمک او از درب بالای نفربر خارج شدم
همه جا تاریک و ظلمات و سکوت بود
پس از انفجار که بشدت ران پای چپم مورد اصابت ترکش قرار گرفته و بشدت از پایم خون جاری شدهبود، این آقا محسن بود که مرا بر دوش خود انداخت و از میان دشمنان، به یاری و مدد خداوند بسمت مقر کشاند و برد ،
خودگذشتگی ایشان سبب آن شد که من هنوز در این دنیای وانفسا نفس بکشم...
#ایثار ، #از_خودگذشتگی، #جانفشانی و #قهرمانی ، یعنی این...
آقا #محسن_فرج_پور ، جانباز قهرمان دفاع مقدس، فقط متشکرم و شرمنده
🖋نوشته:جانبازدفاعمقدس، محمد تَـن
[سلامتیجانبازانمیهنعزیزمانایرانصلوات]
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3