ببخش اشوب دهنی باعث شد یادم بره چند تا مطلب رو بذارم
عیب نداره ادامه بدم که ؟!
زندگینامه شهیدان بختی.pdf
169.1K
به قلم برادر بزگوارشون اقا مهدی که ایشون هم وکیل هستن
@mashghe_eshgh_dameshgh
هدایت شده از مشقِ عشق ٬ دمشق
https://eitaa.com/mashghe_eshgh_dameshgh
ارسال مطالب شرعا و عرفا با لینک جایز هستحرفهاي دل یک جامانده از شهدا شهدايي كه روزي رفقايي بودن كنارم والان روياهاي ديدار درسر ميپرورانم كه شايد باز لايق شومدفترمشق ما سرمشقش٬عشقه دم و بازدم ما سرمنشأش٬عشقه محل عاشقیمون دمشقه... @seyed_motarjem
بسم رب الزینب سلام الله علیها
به نام دلتنگی
واژه ای که حتی اشک دیدگان هم ابی بر سوختن جگر های جامانده از شهدا نمیشود
سلام
سلامی به پاکیه دل شهیدان
سلامی به سرخیه خون رفیقان
سلامی به کثرت زخم های دل جامانده
حالت چطوره رفیق ؟
امروز رو چه جوری میگذرونی؟
نمیدونم چرا امروز فقط یکی از رفقا جلوی چشمم هست و یکسره از اذان صبح تا الان ذهن و فکرم زو مشغول کرده و هر چی هم باهاش حرف میزنم انگار بنزینبیشتر روی اتیشم میریزن
گفتم اینجا ازش بگم شاید کمی اروم تر شم
شاید اگر شما ها یخورده درباره ش بشنوین و یادش کنین و فاتحه ای بهش هدیه بدید ، اونم دلم رو خنک کنه
بچه مشهد بود و جوان خوش فکر و کاسبی که موفق هم بود
توی شهرش کم رفیق و دوست نداشت صدای خیلی قشنگی هم داشت
برایهمین مداحی هم میکرد و ذکر مصیبت از لبش نمیافتاد
تنها راهی که پیدا کرد تا بتونه از دین و ناموس اهل بیتش دفاع کنه به اسم افغانستانی به منطقه اومدن بود و با نام جهادی علیرضا خودش رورسوند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه خندان و شوخ و پر انرژی بود و برای خنداندن و روحیه دادن به بچه ها خیلی زمان و انرژی میذاشت
#شهید_حامد_بافنده
#فاطمیون
#دلتنگی
@mashghe_eshgh_dameshgh
کار فرهنگی دغدغه ی خاصش شده بود
مخصوصا اجرای مراسمات مذهبی
زن و دختر داشت
دختری به زیبایی باباش
اصلا فاطمه خود حامده
ولی عاشقانه جاشون میذاشت تا به منطقه برسه
اصلا اگر هرکسی داستان ازدواج حامد روبشنوه اولین چیزی که به خودش میگه اینه که با اون همه مهر و محبت و عاشقی چجوری تونست از همسر و دخترش بگذره!!!؟؟؟؟
حامد مغازه دار بود مشهد اطراف حرم و محصولات سوغات و سفر میفروخت
در عین شیطنتهاش خیلی محجوب به حیا هم بود
روزی یک خانواده وارد مغازه ش میشن و با دیدن دختر اون خانواده یک دل نه صد دل ...
از خجالتش چیزی نمیگه ولی تعقیبش میکنه تا محل استقرارشونو یاد بگیره و خاستگاری حامد شروع میشه وای با مخالف خانواده دختر خانم مواجه میشه که ما کرمانی هستیم و تو مشهدی و دختر به راه دور نمیدیم
اما حامد پشتکار عجیبی داشت
با هزار تا حریف و خودشیرینی شماره ی برادر دختر رو میگیره و ارتباطش روحفظ میکنه با خانواده
یکروزی برادر اون خانم به حامد میگه که اره ما میخوایم خونمونرو رنگ کنیم
حامد هم میگه چه فرصتی از این بهتر و بار و بندیل جمع میکنه و راهیه کرمان میشه
خونه روخالی کرده بودن برای تعمیرات و حامد هم اونجا میموندهم خونه رو بازسازی میکرد
تو این مدت تونسته خوب خودشو توی دل خانواده ی دختر جا کنه و بالاخره تونست جواب مثبت روبگیره و به ارزوش رسید
من و دلتنگیهای برای تو
جنگی شده نمایان
ارام و قرارهایم را در قاب چشمانت گم کردم و ارامش برایم رویایی شیرین و دست نیافتنی گشته
دلتنگیهایم را ببین و فکری بر این مسکین نما که شاید فرجی شود و مهر شهادت بر شناسنامه ام بزند ...
#شهید_حامد_بافنده
حامد میاد کرمان رفسنجان روستای لاهیجان زندگی میکنه کنار خانواده ی همسرش
کار و زندگی و خانواده ش رو توی مشهد رها میکنه
برای گذراندن زندگی هر کاری که لقمه ای حلال بهش بده رو انجام میده
چیدن پسته
گله داری
ووووو
صدای قشنگش و خلوص نیتش باعث شد حامد خیلی زود جایگاه خوبی توی رفسنجان و حتی کرمان به عنوان مداح اهل بیت پیدا کنه
فاطمه ی عزیزم
دختر #شهید_حامد_بافنده
این دختر از باباش خیلی شیرینتره اصلا نمیدونین چه محبت و ادبی داره این قند عسل خانوم عشق عمو