چند صندلی آن طرفتر رفتم، از خانمی پرسیدم با من مصاحبه میکنید؟ مایل نبودند. کمی توی ذوقم خورد، دلم میخواست با افراد بیشتری گفتگو کنم،اما باید میپذیرفتم مشکلاتی هم هست و نباید ناامید شد.زن و شوهری کنارِ آن خانم بودند. به سمتشان رفتم و از خانم پرسیدم: «با من مصاحبه میکنید؟» پاسخ مثبت دادند. همسرشان بلند شدند تا من در صندلی کناری بنشینم. خسته بودم و این چند دقیقه نشستن را غنیمت دانستم. از ابتدای مصاحبه کنار صندلی ها خم میشدم تا بتوانم در شلوغیِ صدا، صحبت مصاحبه شوندهها را به خوبی ضبط کنم. خداخیرش دهد که بلند شد. کمی که نفس تازه کردم ادامهٔ مصاحبه را گرفتم. خانم سید زادگان به مطلب جالبی اشاره کرد.این مادر در حینِ فیلم برای فرزندش توضیح میداد که چه اتفاقاتی رخ داده و سوالهای او را بیپاسخ نمیگذاشت.
بچهٔ کوچکش گاهی مانع میشد که بادقت و جزییات را ببیند و نظر بدهد ولی برایخودم این فضایِ دیده شدن سوالات فرزند بزرگش خیلی جالب بود. احترام به پرسشی که در ذهن بچه شکل میگیرد و آمادگی برای پاسخ به آن ارزشمند است.
حاشیه نگاری مائده اصغری از اکران انیمیشن ساعت جادویی
#جشنواره_عمار
#ساعت_جادویی
💠@mashhadname
🔸روایت بچه محل های امام رضا علیهالسلام
🔹شما هم راوی باشید🌱 ارسال روایت از طریق:
💬 @mah_rafiei
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
صبحها کنار مزار شهید مدرّس همیشه آرام است. من هم ازفرصت استفاده و این مکان را برای مصاحبهها انتخاب کردم. برای خوب پیش رفتن همه چیز به ایشان توسل کردم.
یک مصاحبه فوق العاده که متوجه گذرزمان نشدم.
مادرِ باافتخار خانهداری که تلاشش برای رشد و مطالعه تحسین برانگیز است. از بیانات آقا تا مطالب شهیدمطهری.
کجای دنیا و با کدام مبنا میتوانستی اینچنین قلبهارا تکان بدهی؟
اهدای دوسرویس و چندین تکه طلا به همراه مهریه چندصد میلیون تومانی کارهرکسی نبود.
«مُقَلّب القُلوب» حسابی قلب او را متحول کرده بود. طبعِ بلندش مثل عطری در فضای خانه منتشر میشد و همه اعضای خانواده از عطر وجودی او استفاده میکردند. همین باعث شده بود بچه هاهم گذشت کردن را به خوبی یادبگیرند.
چقدر خوب داشت «گذشتن» را تمرین میکرد.
نمیدانم!
از بعد پایان جلسه مصاحبه مدام بیت شعر مورد علاقه او در ذهنم تکرار میشود.
میخواهم خودم رادر آن شعرِ عمیق پیدا کنم.
.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم؛
موجیم که آسودگی ما عدم ماست...
حاشیه نگاری فاطمه لشکری از جلسه مصاحبه با خانم زهرا کاردانی
28 دی 1403
💠@mashhadname
🔸روایت بچه محل های امام رضا علیهالسلام
🔹شما هم راوی باشید🌱 ارسال روایت از طریق:
💬 @mah_rafiei
تکرار غزه
پیروزی همیشه شکل دو انگشت نیست که باهم علامت v را درست کنند. گاهی چهره اش خاکی است و حتی شاید خطی خون هم از کنار پیشانی تا چانه اش سُر خورده باشد.
وقتی ۱۵ سال قبل در سالگرد مقاومت ۲۲ روزه غزه، ۲۹ دی را به نام این باریکه در تقویمها ثبت کردند، هدف چه بود؟ جز اینکه مقاومت قهرمانانه این مردم هر ساله در اذهان یادآوری شود؟
اما اکنون بیش از یک سال است که هر روز، روز غزه بوده است. نه تنها در تقویم ایران که در روزشمار زندگی همه انسانها.
پیروزی میتواند تکرار باشد، تکرار شنیدن هر روزه یک نام در اخبار جهان، یا باز ارسال هزاران باره محتویات جیب یک مبارز پس از کشته شدن، یا غلبه قلم موی زنی به نام هبه زقوت بر دروغهایی که میخواهند فرهنگ فلسطین را به نام خودشان ثبت کنند.
پیروزی، شعر هبه ابونداست که غزهای بدون محاصره را در بهشت به تصویر میکشد، تئاتری که ایناس السقا برای اهالی فلسطین نوشته و من اکنون میتوانم در سایتها دربارهاش بخوانم.
پیروزی حتی میتواند نشان دادن منظرهای زشت و کریه به دنیا باشد. همانطور که مردم غزه با صبوریشان توحّش بی حد و اندازه اسرائیل را برای همه به نمایش گذاشتند.
غزه هر روز تکثیر میشود، خودش و پیروزی اش.
به قلم فهیمه فرشتیان
عکس از فضای مجازی
29 دی 1403
💠@mashhadname
🔸روایت بچه محل های امام رضا علیهالسلام
🔹شما هم راوی باشید🌱 ارسال روایت از طریق:
💬 @mah_rafiei
قسمت چهارم:
دریا در پیاله
لبیک یا حسین گفتنها مقدمهای میشود برای اینکه حاج حسن حرب از جوانانشان بگوید. از قاسمها و اکبرها. او از جوان 18 سالهای در میان اقوامش برایمان تعریف میکند که با اصرار به خط مقدم جبههها رفت و شهید شد. صحبتهایش که تمام میشود از حاضرین میخواهد برای سلامتی رهبر انقلاب و پیروزی مقاومت صلوات بفرستند. مجری که پس از او پشت تریبون میآید چند لحظه سکوت میکند و از آمار جوانان شهید زیر 19 سال و حتی زیر 14 سالی میگوید که ما در دوران دفاع مقدس فدایی راه حق کردیم. یاد سخنان رهبر انقلاب در نماز جمعه نصر میافتم که از سختیهای دهه شصت گفتند و اینکه با وجود از دست دادن ستونهای انقلاب حرکت مبارزان در مسیر حق متوقف نشد. وقتی خودت رنجی را متحمل شده باشی ، همدلیات واقعیتر خواهد بود. و این چیزی است که ایران برای بودن در کنار مردم لبنان دارد.
منتظرم که مجری از خادمان حاضر در سفر لبنان دعوت کند. تشنه شنیدن هستم. اما میهمان دیگری دعوت میشود. قائم مقام تولیت آستان قدس از جا بلند میشود. دستی به موهای جو گندمیاش میکشد، عینکش را کمی جا به جا میکند و پشت تریبون قرار میگیرد. در موضوع مقاومت صحبت میکند تا ساعت به 7 و 21 دقیقه عصر میرسد. حالا دو ساعت از برنامه گذشته. من باید کم کم راهی خانه شوم. اما هنوز خبری از راویان اصلی ماجرا نیست. بالاخره مجری از میان گروه ده دوازده نفره خادمان سه نفر را اعلام میکند تا بیایند بالای سن . از آنها میخواهد هر کدام در 5 دقیقه خاطراتی را تعریف کنند. چطور میشود سفری به این عظمت را در زمانی به این کوتاهی روایت کرد؟ مگر میشود از میان آن همه دیدههای سنگین و پر از درد و سرشار از غرور و صلابت دو خاطره بیرون کشید و گفت. دریا را باید در پیالهای کوچک بگنجانند.
تا آن سه نفر بیایند و روی صندلیهایی که پشت میزی برایشان گذاشتهاند بنشینند، من خبری از اوضاع خانه میگیرم. بچه ها برای درسهایشان کمک میخواهند و ماندنم بیشتر از یک ربع دیگر مقدور نیست. اولین خادم که ملبّس به لباس شریف روحانیت است حرف دلم را میزند. وقت را برای خاطرهگویی کم میداند ، اما شروع میکند. او هم صحبتهایی برای مقدمه دارد که تا بگوید وقت رفتنم میشود. میشنوم و آرام آرام میروم به سمت در سالن. دلم نمیآید دست خالی بروم. کنار در میایستم تا رزق خاطرهام را بگیرم و بعد راهی شوم.
(روایت شب خاطره سلاما شهید)خاطره گویی خادمان امام رضا ار سفر به لبنان با پرچم حرم امام رضا علیه السلام
به قلم فهیمه فرشتیان
30 دی 1403
💠@mashhadname
🔸روایت بچه محل های امام رضا علیهالسلام
🔹شما هم راوی باشید🌱 ارسال روایت از طریق:
💬 @mah_rafiei
🔰مراسم رونمایی و اکران مستند #رویای_صادقه
🔻روایتی از خونبارترین حادثه تروریستی تاریخ ایران،بعد از انقلاب اسلامی
🔹با حضور مجروحین و خانواده شهدای واقعه تروریستی گلزار شهدای کرمان
📆 چهارشنبه ۳ بهمن ، ساعت ۱۷:۳۰
📌 سینما مهر کوهسنگی مشهدمقدس
✅ورود برای عموم آزاد است.
✅اکران مردمی جشنواره عمار خراسان👇
➕@ekranmardomi_movie
روضه فاطمیه به رنگ مقاومت
دوستانم به شوخی به من میگویند« تو به درد دانشگاه میخوری نه صحبت برای مردم!» حسرتی به دلم افتاده بود که چند شب در روضههایمان برای جبهه مقاومت کار تبیینی کردیم، اما نتوانستیم کمک مالی جمع کنیم. نمیدانستم چطور باید این موضوع را بیان کنم. به خصوص اینکه برخی از مهمانها خودمانی یا هم محلهای بودند و توقع داشتند نذری بدهیم. در حالی که نه تنها نذری در کار نبود، بلکه میخواستیم پول هم بگیریم! فکر میکردم حتما با خودشان میگویند چیزی که ندادند حالا میخواهند جیب ما را هم بزنند! با این اوضاع رویم نمیشد بحث جمع آوری کمک مالی را مطرح کنم. توی دلم میگفتم کاش مثل بعضی از حاج خانمها بیان خوبی داشتم و بلد بودم افراد را قانع کنم. طبق عادت همیشگیام، برای پیدا کردن راه حل نذرصلوات کردم و گفتم خدایا زبانی بده که بتوانم این شب آخر حرفم را بزنم.
دهه فاطمیه امسال با سالهای پیش تفاوت داشت. ما عزادار کودکان غزه بودیم و صدای فرض واجب شده رهبری در گوشمان بود. میدانستیم که خانمها میآیند و مینشینند پای روضه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، بانویی که اسوه مقاومت بود و برای ما در تمام تاریخ درس ظلم ستیزی را به یادگار گذاشت. میتوانستیم از این فرصت استفاده کنیم و به همه زنان یادآوری کنیم که بانوی دو عالم برای چه شب و روز در مدینه درها را زد و امروز مصداق این کار در زمانه ظلم با اسرائیل چه باید باشد. پس محتوای روضه را روی مساله مقاومت بستیم و در پوستر دعوت نامه نوشتیم: «اندیشه و منش فاطمی، افقی برای مقاومت بانوی مسلمان»
سخنرانها را از میان بانوان فعال فرهنگی مشهد انتخاب کردیم. خانم حسن پور همسر شهید ضابط، خانم دکتر اصغریان دانشجوی دکترای حقوق، خانم اسدی خواهر شهید، خانم دکتر خدادای فرزند شهید و خانم دکتر یاراحمدی که تحلیل خوبی از موضوع مقاومت داشت. نماز و حدیث کسا هم حاج آقای مهدی پور بود که او هم رزق مجلس بود و برنامه به خوبی اجرا شد. امّا دلم راضی نبود به همین.
ادامه دارد...
روایت خانم سمانه شیخ نظامی به قلم ثریاعودی
2 بهمن 1403
💠@mashhadname
🔸روایت بچه محل های امام رضا علیهالسلام
🔹شما هم راوی باشید🌱 ارسال روایت از طریق:
💬 @mah_rafiei
*⭕️ #اطلاعیه | برپایی #بازارچه_مقاومت 8⃣*
🇵🇸🇱🇧 رسانه مقاومت باشید | پوستر باز شود
*
💥همراه با برنامههای ویژه:*
✓ ویزیت طب سنتی | با تخفیف ویژه 👈 دکتر ماندانا توکلی
✓ اجرای سرود دخترانه 👈 گروه «باران رحمت مشهد»
*
🗓 #زمان: پنجشنبه؛ ۴ بهمن، ساعت ۱۵ تا ۲۰
⭕️ #مکان: مشهد، چهارطبقه، مدرس ۴، حسینیه هنر*
➖➖➖➖➖➖
| #بازارچه_خیریه_شهیده_بتول_چراغچی | #خانه_همبازی | #حسینیه_هنر | #هیئت_لبیک | #مادرانه_مشهد |
❇️ [ما را در اینستاگرام هم دنبال کنید](https://www.instagram.com/p/DB_Gm-Tuht3/?igsh=MXRxcGdkaHp0cG14aQ==)
🇵🇸 پای کار مقاومتیم
🌐 https://ble.ir/shahideh_cheraghchi
مشهد نامه
روضه فاطمیه به رنگ مقاومت دوستانم به شوخی به من میگویند« تو به درد دانشگاه میخوری نه صحبت برای مر
روضه فاطمیه به رنگ مقاومت
قسمت دوم
اواسط روضه بود که به آشپزخانه رفتم و به بچهها گفتم« امشب میخوام برم و بحث جمع آوری کمک نقدی رو مطرح کنم» بچهها موافق بودند و سعی میکردند بهم انرژی مثبت بدهند. همانجا یکی از جمع خودمان حلقهاش را درآورد و به من داد. حلقهای که همچون شمعی میدرخشید تا به انگیزهام گرما و نور ببخشد. چند دقیقه بعد دختر یکی از دوستان که فقط ۹ سالش بود، با مبلغی پول به سمتم آمد. گفت: «خاله من چند روز پیش دستبند درست کردم و فروختم. این ۱۴۰ هزارتومن پول از طرف من برای جبهه مقاومت باشه». دستی روی سرش کشیدم و تحسینش کردم. مبلغی که داد هر چند زیاد نبود، اما تمام دارایی اش به حساب میآمد.با این کمکها دیگر بهانه صحبتم جور شده بود. در یک ظرف پولها را همراه حلقه گذاشتم. آن روز سخنران خانم خدادادی بود.
هنگامی که وارد شد کنارش رفتم و به آرامی گفتم :« لطفا صحبت رو به قصه طلا وصل کن تا بتونیم کمکهای نقدی جمع کنیم. ما این چند روز رومون نشده بگیم». او صحبتش را به سمت اهمیت کمک به غزه برد و به خوبی به این موضوع مرتبط کرد. بعد هم به سمت من اشاره کرد که میکروفون را بگیرم. در یک دست میکروفون و در دست دیگرم ظرف پولها را گرفته بودم. هر طور بود کلمات را پشت هم چیدم و گفتم:« این دخترمون با فروش دستبندهایی که خودش ساخته به جبهه مقاومت کمک کرده، برای سلامتیش صلوات بفرستید.» بعد از طنین انداختن صدای صلوات، حلقه را از ظرف بیرون آوردم و گفتم « یکی از همکاران هم حلقهشون رو دادن. این پولا و طلاها بهشتیَن. ماها فکر میکنیم اگر اینها رو نگه داریم برامون میمونه، در حالی که در اصل اونایی که در راه خدا میدیم تا ابد برای ما میمونه و بقیه چیزها رفتنی هستند» بعد کاسه را به یکی از بچهها دادم و گفتم که «این کاسه دور میگرده، اگه کسی خواست کمک کنه توش بندازه» هنگامی که کاسه دور میگشت صحنه زیبایی خلق شده بود. هر کسی میدید دیگری کمک میکند او هم ترغیب میشد.
یکی از بچهها که دوست دخترم بود دستبندطلای خیلی ظریف ماه و ستاره دخترانه ای گذاشت توی ظرف. بعدا شنیدم که گفته بود وقتی دیده فلانی حلقهاش را داده گفته پس من هم دستبندم را بدهم. بعد از او پرسیده بودند «بابات چی؟ رضایت داره؟» جواب داده بود: « این دستبند برای خودمه و اختیارش با منه.» در دلم گفتم رقابت هم چه خوب است در مسیر شکست دادن اسرائیل باشد.
یکی دیگر از خانمها انگشتر در آورد و داد. حاج خانمی هم که نمیشناختم سکه پارسیانی که در کیفش داشت هدیه کرد به مقاومت. خواهر شهیدی ۵۰۰ هزار تومان پول داد و یکی دو نفر دیگر هم پول دادند. به این ترتیب ظرف ما در انتهای روضه پر از پول و طلا شده بود. قیمت طلاها را نمیدانم چون برای قیمت گذاری فرستادهایم طلافروشی ولی نقدی حدود دومیلیون در همین جمع کوچک جمع شد.
ما این روضه را با توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها برگزار کردیم و سعی کردیم محتوایش قصه مقاومت باشد. ایشان خودشان نظر کردند که توانستیم علاوه بر تببین مساله مقاومت، کمک نقدی هم جمع کنیم و ان شاالله این نوری که در دلها روشن شد هر کدامش منشا یک حرکت دیگر باشد.
روایت خانم سمانه شیخ نظامی به قلم ثریا عودی
💠@mashhadname
🔸روایت بچه محل های امام رضا علیهالسلام
🔹شما هم راوی باشید🌱 ارسال روایت از طریق:
💬 @mah_rafiei