مَعشوقُنـٰا
↵من حتے بي تو دࢪ خویش سـࢪ گـردانم... از خود دࢪ حِیࢪتم ... ڪہ چگونہ تاب میآورم؛این مࢪگ تدࢪیجـے ࢪا دࢪ
اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تُحْرِمُنِیَ الْمَهدی
خدایا گناهانی را که مرا
از "مهــــــدےﷻ" محروم میکند ببخش:)
مَعشوقُنـٰا
↵من حتے بي تو دࢪ خویش سـࢪ گـردانم... از خود دࢪ حِیࢪتم ... ڪہ چگونہ تاب میآورم؛این مࢪگ تدࢪیجـے ࢪا دࢪ
مـرا آواره کردۍ،خوب کردۍ عشـق من اصلا؛
کسۍ که در پۍات آواره گشت،او خانه آباد اسٺ ..͜
مَعشوقُنـٰا
شدھ نزدیڪ ڪھ ھجرانِ تو ما را بڪشد . . ! -یابنالحسن
«أنظُر أيُّها الحَبيب إلى حَال قلبيَ الناحِل»
به حاݪِ دݪِ خستہام نگاه کن : )
مَعشوقُنـٰا
اَللّهُمَّ اِنّا نَشْکوُ اِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنا صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَالِهِوَغَیْبَهَ وَلِیِّنا
168K
بہڪۍشڪایتبِبَرَم؟!
بہڪۍبگمدردامو؟!
جوونیمم رفٺ و هنوز.....
من ندیدم آقامو ..͜
امࢪوز ڪہ ولادت دخت مولا و روز پرستـٰار بود(البتہ دیروز بود : ) من دیر اومدم) ...استادمون گفتن؛ روز ولـٰادٺ حضࢪت زینب(س) و روز پࢪستاࢪ رو به همہ شما پࢪسٺارها تبࢪیڪ میگم!...
یه عده از طلبہ ها جا خوردن: )...
استاد فرمودن:‹‹بله...همہ ما ها پࢪستاریم تا آخــࢪ عمࢪمون باید از بیمارۍ پࢪسٺارے ڪنیم کہ نمیدونہ بیماࢪہ یا نمیخواد قبول ڪنہ کہ بیماࢪہ! ››
چندین واحد دࢪس اخلاق پاس ڪࢪدیم و رذایل اخلاقـۍ زیادۍ رو خوندیم،نفس ما و دࢪون ما بہ چند تا از این رذایل آلوده اس؟
حسد، عُجْب، جهل، دروغ، حب دنیا، ریا، بخل و....
خب یہ سر به درونمون میزنیم ، میبینیم که آلوده و بیماࢪیم به بخش زیادی از این بیماࢪۍها، بیمارهایـے ڪہ اگه پرستار خوبۍ براشون نباشیم تشدید میشه و هلاڪٺ ابدۍ رو بہ دنبال داره...
عزیزانِ من،ماها پࢪستار نَفسۍ هستیم ڪہ تا آخــࢪ عمر باید ازش پرستاࢪۍ کنیم تا جان رو پاکیزه و دࢪ صحت ڪامل به جانان برسانیم...
در این بیمارستان دنیا، پࢪستاࢪ خوبۍ باشید براۍ جان هایتان تا روزۍ ڪہ برگِ ترخیص شما امضا شود و پاڪیزه به آغوش معبود بشتابید ࣫͝
‹اللَّهُمَّ طَهِّرْنِی فِیهِ مِنَ الدَّنَسِ وَالْأَقْذَارِ،
پروࢪگارا مرا از پلیدۍها و آلودگۍها پاڪ کن...›
مَعشوقُنـٰا
امࢪوز ڪہ ولادت دخت مولا و روز پرستـٰار بود(البتہ دیروز بود : ) من دیر اومدم) ...استادمون گفتن؛ روز و
الهــۍ لا تکلنی
‹‹خداوندا مࢪا بپذیࢪ، خداوندا عاشقِ
دیداࢪٺم همان دیداࢪۍ کہ موسـٰۍ را ناتوان از ایستادن و نفس ڪشیدن نمود››
خداوندا مــࢪا پاڪیزه بپذیࢪ シ
مَعشوقُنـٰا
الهــۍ لا تکلنی ‹‹خداوندا مࢪا بپذیࢪ، خداوندا عاشقِ دیداࢪٺم همان دیداࢪۍ کہ موسـٰۍ را ناتوان از ایستا
حاجـے حقیقتاً شما ڪہ اینطوࢪۍ در خواست کࢪدین از خدا، منِ آلوده چـۍ بگم پس؟ :))) خجالت و شرمندگۍ و حسرٺ یهو سرازیر شد به سرازیری هاےِ قلبم : )))
دعامون کن حاجۍ،کہ تو جادههایِ مسیرِ عشق پشتِ دست اندازهاۍ نَفسمون گیر نکنیم ..͜
مَعشوقُنـٰا
...اللّٰهُمَّ لَاأَجِدُ لِذُنُوبِى غَافِراً، وَلَا لِقَبائِحِى سَاتِراً، وَلَا لِشَىْءٍ مِنْ عَمَلِىَ الْقَبِيحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَيْرَكَ...
خدایـٰا! آمرزندهاے براےگناهانم و پࢪدهپوشۍ براے زشتکارۍهایم و تغییر دهندهاےبراے ڪاࢪ زشتم به زیبایۍ ، جز تو نمییابمシ
مَعشوقُنـٰا
...اللّٰهُمَّ لَاأَجِدُ لِذُنُوبِى غَافِراً، وَلَا لِقَبائِحِى سَاتِراً، وَلَا لِشَىْءٍ مِنْ عَمَلِى
+فقط اونجایـے کہ حاج مہـدۍ بعد این فراز گفت:
خدایا ما خیلـے بی معࢪفتیم... قبل اینکہ یه ࢪاست بیام دࢪِخونه خودت همہے دَرا رو زدم ، ولۍهیچکس نبود کہ ڪارهای اشتباهِ منو ببخشہ و بࢪاۍِ ڪارهای زشتم پرده پوشۍ کنہ...خدایـٰا هࢪجا رفتم منو پَس زدن:)))وقتـے از بقیه نا امید شدم بعد اومدم دࢪ خونه تو : )))
خدااااا یہ چی بگم بین خودمون بمونہ،انقد این در و اون در زدم محلمنزاشتن، منو رد ڪردن...
گفتم برم در خونه صاحبم منو خریداره...با تموم بدیام ࣫͝ ...
ولۍ اینو میدونم ڪہ خیلـے بی معرفتم:)))
مَعشوقُنـٰا
باࢪالہـٰا...! دࢪ هࢪ نفس قدمهاے ما ࢪا دࢪ مسیࢪ بندگۍ خودت قراࢪ بده و هࢪگاه شاهدِ انحࢪافِ ما از مسیࢪ ح
⊰...وَ عَمِّرْنِی مَا کانَ عُمُرِی بِذْلَةً فِی طَاعَتِک، فَإِذَا کانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیک قَبْلَ أَنْ یسْبِقَ مَقْتُک إِلَیّ، أَوْ یسْتَحْکمَ غَضَبُک عَلَیّ...⊱
¦و مــࢪا تا وقتۍزنده بداࢪکہ عمࢪم در
¦طاعٺ تو به کاࢪ رود، و چون بخواهد
¦چمنزاࢪ زندگانۍام ، چࢪاگاه شیطان
¦شودجانم ࢪا بستان قبل از آنکہ
¦ دشمنۍات به من ࢪو کند، یا خَشمت
¦ بࢪ من مستحڪم گࢪدد.
᪥امامسجاد(ع)