😱 عجیب ولی واقعی دفترمو گذاشتم زیر بغلم، چادرمو سر کردمو زدم بیرون از مکتب خونه لی لی کنان، شاد و شنگول راه خونه رو در پیش گرفتم کوچه اولو رد کردم، کوچه دوم رو هم به خیابون اصلی رسیدم پاسبان سیبیلو واستاده بود وسط خیابون انگار منتظر شکار بود با دیدن من، لبخند چندش آوری زد سگرمه هاشو در هم کشید سبیلهاشو تابید اومد بسمتم من که انگار جن دیدم خشکم زده بود بهم نزدیک شد نزدیک تر نزدیکتر یهو موتورم روشن شد پاگذاشتم بفرار اما دیر بود دستش به چادرم رسید و با فحش و بدو بیراه با ضرب از سرم کشید 😭 موهام... موهام بیرون افتاد 😱 خدایا موهامو دید 😱 موهامو دیدن همه 😱 دستامو گذاشتم رو سرم که حائل بشه و نبینن اما نمیشد با تمام قدرت دویدم سمت خونه نمیفهمیدم دارم میدوم یا پرواز میکنم نفسهام داشت قطع می شد و دم در خونه قطع شد و افتادم و دیگه هیچی نفهمیدم ‌...... تا اونروز سر درد نشده بودم نمی‌فهمیدم وقتی کسی میگه سرم درد میکنه ینی چی اما اونروز فهمیدم سه شبانه روز سردرد و مریض افتاده بودم تک دختر میرزا حسن ..... و این سرنوشت همه ی خانمهایی بود که باحجاب میومدن تو خیابون وقتی که رضاپالان، شاه ایران بود ایرانی که شش هزار سال فرهنگ پوشش، عفاف و حیا داشت 😔😔 🖌ر.مهاجر شادی روح مادربزرگ عزیزم که با این رنجها زندگی اش را سپری کرد . صلوات #جنایت_گوهرشاد #کشف_حجاب_رضا_خان #ایران_فرهنگ_تمدن