وقتی می تونیم یه گره رو با یه بغل باز کنیم چرا با بی تفاوتی کورش می کنیم. پیوستن

عجایب معدن الماس در سیبری پیوستن

#تکبر ،شیطان را از عرش به زیر فرش رساند وقتی گفت من از آدم برترم ، ببینیم با این آقا چیکار کرده . پیوستن

🌿🌿🌿 پنج سفارش فوق العاده زیبا از امام مهربانی ها ،امیر المومنین علی علیه السلام: شما را به پنج چیز سفارش می کنم که اگر در طلب آنها متحمل رنج زیاد شوید سزاوار است: ۱.جز به خدا امیدوار نباشید . ۲. غیر گناه خود از چیزی نترسید. ۳. اگر چیزی بلد نیستید از گفتن نمیدانم خجالت نکشید. ۴. اگر چیزی را نمی‌دانید در یادگیری آن خجالت به خود راه ندهید . ۵. همواره صبر پیشه کنید که صبر در ایمان مانند سر در بدن است. بدنی که سر نداشته باشد خیری در آن نیست و ایمانی که صبر نداشته باشد نیز خیر ندارد. نهج البلاغه صبحی صالح، ص482 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌پیوستن

آدم وقتی كسی‌ رو دوست داشته باشه، صبح خوشحال بيدار ميشه. آدم وقتی کسی‌ رو دوست داشته باشه، با انگیزه‌تره. آدم وقتی کسی ‌رو دوست داشته باشه، خوشگل‌تره. آدم وقتی كسی‌ رو دوست داشته باشه، با مشکلاتِ زندگی راحت‌تر رو به رو می‌شه. خوشحالم که دارمت. به زندگی وصلم می‌کنی. پیوستن

🍂🍃🍂🍃 دنبال بهانه نباشیم، #آرامش میخای ، راه نجات میخای ، دوست داری دغدغه هات کم بشن ، دوست داری شجاعتت بیشتر بشه ،دلت میخای نگرانی هات از بین برن، استرسی هستی ، افسرده ای ،می ترسی ریسک کنی ، آدم موفقی به نظر نمی رسی.... دنبال بهانه نباشیم راهی مطمئن برای رسیدن به آرامش آنهم بدون پرداخت هیچ گونه هزینه ای ، صد درصد #رایگان ، خیلی ساده و آسان ، در دسترس همه آنهم در هر زمان ممکن دیگه چی بگم 👈🏿 کافیه فقط و فقط روزی دو صفحه قرآن با درک معنا بخونی امتحان کردنش هم رایگانه رایگانه.... قوم نوح در برابر دعوت ایشان به ایمان به خدا و بهره مندی از آمرزش الهی، برای نشنیدن کلام ایشان انگشت در گوش می کردند. وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا...(و من هر بار كه آنان را دعوت كردم تا ايشان را بيامرزى انگشتانشان را در گوشهايشان كردند و رداى خويشتن بر سر كشيدند و اصرار ورزيدند و هر چه بيشتر بر كبر خود افزودند.) پیوستن

معلوم نیست از چه ماده ی شیمیایی استفاده می کنند که از گیاهی پژمرده، گیاهی شاداب می سازند #مراقب_باشیم پیوستن

گفتم آدم نشوی جان پدر #شعر پیوستن

دقیقا اینجا همون جایی که میگه اگه خدا نخواد نمیشه گاهی یه زنبور مامور میشه در حساس ترین زمان ممکن ، نتیجه رو عوض کنه. #المپیک۲۰۲۴ پیوستن

۱۳صفر دانشمند التماس #تفکر #خرافات پیوستن

مهربان باشیم ، چون .... زمانی می رسد آخرین مسواک را می زنیم.. پیوستن

شانس یعنی چه؟ #به_یک_بار_دیدن_میرزه #روانشناس #آزمایش_جالب پیوستن

حق میگه فقط خدا کنه همش حرف نباشه #پزشکیان پیوستن

دانی که رسیدن ، هنر گام زمان است پیوستن

در ارتباط های خانوادگی قبل از اینکه اتفاق بدی بیفته ببینیم چه کسی داره شیشه رو تکون میده... پیوستن

روحانیون ما اشتغال ذهنی شون به مسائل جنسی خیلی بالاست.. اگر کسی هم گفت آزادی ، ذهنشون می ره سمت آزادی جنسی... به نظر شما درست میگه؟؟ پیوستن

این جمله باید فراموش بشه که" " دیگه از من گذشته" همین آقایی که این جمله رو میگه در واقع ورزش حرفه ای خودش رو از 48 سالگی شروع کرده پیوستن

یک روز در تراشکاری ودرآمدش طی یک روز... یه دونه کار : ۱۳ میلیون تومان میگه برای مهارت خودتون ارزش قائل بشید پیوستن

بودجه ی میلیاردی #اربعین .... پیوستن

طنز کانال مقایسه بنز و آردی پیوستن

قدیم‌ها یک کارگر عرب داشتم که خیلی می‌فهمید. اسمش قاسم بود. از خوزستان کوبیده بود و آمده بود تهران برای کارگری. اول‌ها ملات سیمان درست می‌کرد و می‌برد وردست اوستا تا دیوار مستراح و حمام را علم کنند. جنم داشت. بعد از چهار ماه شد همه‌کاره‌ی کارگاه. حضور و غیاب کارگرها. کنترل انبار. سفارش خرید. همه چیز. قشنگ حرف می‌زد. دایره‌ی لغات وسیعی داشت. تن صدایش هم خوب بود. شبیه آلن دلون. اما مهمترین خاصیتش همان بود که گفتم. قشنگ حرف می‌زد. یک بار کارگر مقنی قوچانی‌مان رفت توی یک چاه شش متری که خودش کنده بود. بعد خاک آوار شد روی سرش. قاسم هم پرید به رییس کارگاه خبر داد. رییس کارگاه رنگش شد مثل پنیر لیقوان. حتی یادش رفت زنگ بزند آتش‌نشانی. قاسم موبایل رییس کارگاه را از روی کمرش کشید و خودش زنگ زد. گفت که کارگرمان مانده زیر آوار. خیلی خوب و خلاصه گفت. تهش هم گفت مقنی‌مان دو تا دختر دارد. خودش هم شناسنامه ندارد. اگر بمیرد دست یتیم‌هایش به هیچ جا بند نیست. بعد قاسم رفت سر چاه تا کمک کند برای پس زدن خاک‌ها. خاک که نبود. گِل رس بود و برف یخ‌زده‌ی چهار روز مانده. تا آتش‌نشانی برسد، رسیده بودند به سر مقنی. دقیقا زیر چانه‌اش. هنوز زنده بود. اورژانس‌چی آمد و یک ماسک اکسیژن زد روی دک و پوزش. آتش‌نشان‌ها گفتند چهار ساعت طول می‌کشد تا برسند به مچ پایش و بکشندش بیرون. چهار ساعت برای چاهی که مقنی دو ساعته و یک‌نفره کنده بودش. بعد هم شروع کردند. همه چیز فراهم بود. آتش‌نشان بود. پرستار بود. چای گرم بود. رییس کارگاه ترسو هم بود. فقط امید نبود. مقنی سردش بود و ناامید. قاسم رفت روی برف‌ها کنارش خوابید و شروع کرد خیلی قشنگ و آلن دلونی برایش حرف زد. حرف که نمی‌زد. لاکردار داشت برایش نقاشی می‌کرد . می‌خواست آسمان ابری زمستان دم غروب را آفتابی کند و رنگش کند. می‌خواست امید بدهد. همه می‌دانستند خاک رس و برف چهار روزه چقدر سرد است. مخصوصا اگر قرار باشد چهار ساعت لای آن باشی. دو تا دختر فسقلی هم توی قوچان داشته باشی. بی‌شناسنامه. اما قاسم کارش را خوب بلد بود. خوب می‌دانست کلمات منبع لایتناهی انرژی و امیدند. اگر درست مصرف‌شان کند. چهارساعت تمام ماند کنار مقنی و ریز ریز دنیای خاکستری و واقعی دور و برش را برایش رنگ کرد. آبی. سبز. قرمز. امید را گاماس گاماس تزریق کرد زیر پوستش. چهار ساعت تمام. مقنی زنده ماند. بیشتر هم به همت قاسم زنده ماند. 👈🏿 آدم‌ها همه توی زندگی یک قاسم می‌خواهند برای خودشان. زندگی از ازل تا ابد خاکستری بوده و هست. فقط این وسط یکی باید باشد که به دروغ هم که شده رنگ بپاشد روی این همه ابر خاکستری وبذر امید بپاشد بر روح خشکیده ی مان ....امیدی که منشا ماندگاریست .اصلا یکی باید باشد که رنگی کند دنیا را. کلمه‌ها را قشنگ مصرف کند و شیاف‌شان کند به آدم. رمز زنده ماندن زیر آوار زندگی فقط کلمات هستند. کلمات را قبل از انقضا، درست مصرف کنید. قاسم زندگیتان را بیابید و خود هم قاسم زندگی های دیگران باشید... 👤فهيمه عطار پیوستن