eitaa logo
❤️مسیرشهادت❤
107 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
593 ویدیو
12 فایل
اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک... به امید سربازی امام زمان (عج) و شهادت در راه حق . «کپی با ذکر صلوات حلال»
مشاهده در ایتا
دانلود
ارادت به مادر سادات مجبتی می گفت: " فدای مادرم بشوم. مادرم زهرا(س) که آن نانجیبان، پهلویش را شکستند و بازویش را. هوا تاریک بود، وقتی گلوله خوردم، حس غریبی از همه یازهراهایی که گفته بودم ریخت توی دلم. تیرخورد به پهلویم، یاد پهلوی مادرم فاطمه (س) بودم . . . حس کردم دستم قطع شده. پهلویم را درد شدیدی پیچیده بود. شدت گلوله استخوان را خرد کرده و دستم را پیدا نمی کردم. چرخیده بود بالای سرم. آرام بر گرداندم. و یاد مادرم بودم که چه کشید در آن غربت و تنهایی . . . " شهید سید مجتبی علمدار @masire_shahadat
شهید محمد فرزانه * تا لحظه آخر آب نخواهم خورد یکی از همرزمانش برایم تعریف کرد: دوستانش تشنه بودند، باتری بیسیم نیز تمام شده بود و نمی‌توانست تماس بگیرد، نگاهی به بچه‌ها انداخت، باید کاری می‌کرد، به آن‌ها گفت: «کمی تحمل کنید، می‌روم و برای‌تان آب می‌آورم». موتور را برداشت و دور شد، مدتی گذشت و او با یک ظرف آب بازگشت، چند نفر از دوستانش سیراب شدند، اما باز هم برخی تشنه بودند، باید دوباره می‌رفت، هنگام رفتن گفت: «تا لحظه آخر آب نخواهم خورد، می‌خواهم همانند مولایم حسین (ع) با لب تشنه شهید شوم». لبخندی زد و با ظرف خالی از جمع دوستان جدا شد راوی قنبر علی فرزانه @masire_shahadat
سالها قبل از انقلاب با اتومبیل تصادف کرده بود و زنده ماندنش شبیه یک معجزه بود  می گفتند در آن حال بیهوشی و بی خودی هی زیر لب می گفت : «امام زمان مرا نگه داشته است ...»   چند سال پس از انقلاب مرتضی سیگارش را ترک کرد . دلیلی که برای این کار گفت این بود که امام زمان (عجل الله فرجه) در همه حال ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند. در اینصورت چطوری می توانم در حضور ایشان سیگار بکشم؟  اینگونه بود که هرگز لب به سیگار نزد شهید سید مرتضی آوینی @masire_shahadat
گفتم، بیا ببین چطور شده؟ یه قاشق خورد:گفت این چیه ؟! گفتم دمپختک ، مثلا! پرید توی سنگر گفت بدبخت شدیم رفت! مهمون اومد برامون . گفتم بیاد خب بیاد کی هست حالا؟! گفت حاج احمد کاظمی و یکی دیگر . بعد از ریخت و هیکلش گفت و از دستی که ندارد حاج حسین خرازی بود فرمانده لشگر امام حسین. زیر چشمی نگاهشان می کردم، حاج احمد کاظمی قاشق دوم را خورده، نخورده گفت: میگن جبهه دانشگاه ، یعنی همین. از وقتشون بهترین استفاده رو‌ میکنن آشپزی یاد می گیرم حاج حسین گفت چه عیبی داره؟ اینجا ناشی گری هاشون رو میکنن در عوض میرن خونه غذا می پزند خانوما شون میگن به به عجب غذایی شد. @masire_shahadat
هواپیما سوخو را حاج احمد کاظمی وارد نیروی هوایی سپاه کرد. مراسم افتتاحیه اش را همه انتظار داشتیم در تهران باشد،ولی سردار گفت:میخواهم مراسم افتتاحیه توی مشهد باشه. پایگاه هوایی مشهد کوچک بود. کفاف چنین برنامه ای را نمی داد. بعضی ها همین را به سردار گفتند. ولی سردار اصرار داشت توی مشهد باشد. بابرج مراقبت هماهنگی های لازم شده بود. خلبان، برفراز آسمان ،هواپیما را چند دور ، دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا ( علیه السلام ) طواف داد. این را از سردار ازش خواسته بود. خیلی ها تازه دلیل اصرار سردار را فهمیده بودن . خدا رحمتش کن، همیشه می گفت: ما هیچ وقت از لطف و عنایت اهل بیت ، مخصوصا آقا امام رضا (علیه السلام) بی نیاز نیستیم @masire_shahadat
سلام بر حسین (ع) با سر بریده امام جماعت واحد تعاون بود. بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی. روحیه عجیبی داشت. زیر آتیش سنگین عراق شهداء رو منتقل می کرد عقب. توی همین رفت و آمد ها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد. چند قدمیش بودم. «هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد». از سر بریده شده اش صدا بلند شد:« السلام علیک یا ابا عبدالله» راوی: جواد علی گلی- همرزم شهید  مشخصات روحانی شهید: نام و نام خانوادگی: محسن آقاخانی تولد: 4/6/1347 - تهران شهادت: کربلای 5 – شلمچه محل دفن: بهشت زهرا(س) قطعه 29 @masire_shahadat
بهش گفتم: «توی راه که بر میگردی،یه خورده کاهو و سبزی بخر.» گفت: «من سرم خیلی شلوغه،می ترسم یادم بره.روی یه تیکه کاغذ هر چی می خواهی بنویس بهم بده.»؛ همون موقع داشت جیبش را خالی میکرد. یک دفتر چه یادداشت ویک خودکار در آورد گذاشت زمین؛ برداشتمشان تا چیزهایی مه می خواستم،برایش بنویسم،یک دفعه بهم گفت: «ننویسی ها!» جاخوردم،نگاهش که کردم،به نظرم عصبانی شده بود!گفتم: «مگه چی شده؟!» گفت: «اون خودکاری که دستته،مال بیت الماله.» گفتم: «من که نمی خواهم کتاب باهاش بنویسم!دو-سه تا کلمه که بیش تر نیست.» گفت: «نه!!.» خاطره ای از سردار شهید مهندس مهدی باکری؛(فرمانده لشکر 31 عاشورا @masire_shahadat
📖 🔵کتاب 🔷 فصل اول طرح دغدغه 📌 🔹دغدغه ی فرهنگی از آن دغدغه هایی است که آدمی به خاطر آن ، گاهی ممکن است نصف شب از خواب بیدار شود و به درگاه پروردگار تضرع کند 🔹دغدغه ی فرهنگی شبیه دغدغه در میدان جنگ است. البته دغدغه در میدان جنگ به معنای رها کردن سنگر، عقب نشینی و ناامید شدن نیست 🔹تاثیر فرهنگ هم به عنوان یک عامل اصلی و تعیین کننده در رفتارهای فردی و اجتماعی کشور و امت مان و هم به عنوان یک حامل برای تاثیرات و اثرگذاری های سیاسی مورد غفلت واقع شده است 🔹دغدغه ی فرهنگی گاهی یک حساسیت شخصی است و گاهی ناشی از نگرش به فرهنگ است حساسیت و گرایش های شخصی اهمیت زیادی ندارد؛ آن چه مهم است ، این است که ما ببینیم فرهنگ چه تاثیری در سرنوشت کشور دارد. 🔹بخش عمده ی فرهنگ، همان عقاید و اخلاقیات یک فرد یا یک جامعه است. بنابراین درست است که مقوله ی فرهنگ در موارد زیادی شامل رفتارها هم می شود لکن ⚡️اساس و ریشه ی فرهنگ عبارت است از عقیده و برداشت و تلقی هر انسانی از واقعیات و حقایق عالم ، و نیز خلقیات فردی و خلقیات اجتماعی و ملی 📖 🌹🌹🌹🌹 @masire_shahadat
همیشه نمازش را اول وقت میخواند. اما بعضی وقت ها می دیدم که نماز می خواند. یک بار پرسیدم ازش چرا نماز بی وقت می‌خوانی تو که نمازت را اول وقت خواندی جوابم را نداد‌.چند با دیگر هم پرسیدم. جوابم را نداد. اما وقتی خیلی اصرار کردم،گفت :«هر وقت از دست کسی ناراحت میشم ،دو رکعت نماز می‌خوانم و به خدا می گویم،این بنده خدا هواسش نبود من ازش گذشتم ،توهم بگذر.» شهید حسن باقری @masire_shahadat
34.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای شهیدان از شما شرمنده ایم...🥀 🔰 📚 راز سربند ... 🔻 شهید «علی‌اکبر جمراسی» در سوم فروردین‌ماه ۱۳۴۷ در روستای تلخابِ اراک به دنیا آمد. او مانند بسیاری از همسالانش خود را به‌عنوان نیروی داوطلب به جبهه رساند، اما با سابقۀ ۸۵ ماه حضور در خط مقدم شهید نشد. شهید جمراسی همراه دیگر دوستانش واحد اطلاعاتِ سپاه قم را سروسامان بخشید و توسعه داد. او که در تفحص شهدا نقشی پررنگ داشت، سال ۱۳۹۰، در آستانۀ بازنشستگی برای مأموریتی به سردشت اعزام شد و طی عملیات تروریستی گروهک پژاک به شهادت رسید. ✍🏻 به کوشش:فاطمه_دولتی 🖨 انتشارات شهید کاظمی ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ 👈🏻👈🏻👈🏻کانال 👉🏻👉🏻👉🏻 🇮🇷@masire_shahadat🇮🇷 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
داد زد:خدا لعنتت كند احتمالاً زمستان سال 68 بود كه در تالار انديشه فيلمي را نمايش دادند كه اجازه اكران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فيلمسازان، نويسندگان و ... در جايي از فيلم آگاهانه يا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا سلام الله عليها بي ادبي مي‌شد. من اين را فهميدم. لابد ديگران هم همين طور، ولي همه لال شديم و دم بر نياورديم. با جهان بيني روشنفكري خودمان قضيه را حل كرديم. طرف هنرمند بزرگي است و حتما منظوري دارد و انتقادي است بر فرهنگ مردم اما يك نفر نتوانست ساكت بنشيند و داد زد: خدا لعنتت كند! چرا داري توهين مي‌كني؟! همه سرها به سويش برگشت در رديف‌هاي وسط آقايي بود چهل و چند ساله با سيمايي بسيار جذاب و نوراني. كلاهي مشكي بر سرش بود و اوركتي سبز بر تنش. از بغل دستي‌ام (سعيد رنجبر) پرسيدم: " آقا را مي‌شناسي؟" گفت: "سيد مرتضي آويني است." @masire_shahadat
🌸همیشه نمازش را اول وقت میخواند. اما بعضی وقت ها می دیدم که نماز می خواند. یک بار پرسیدم ازش چرا نماز بی وقت می‌خوانی تو که نمازت را اول وقت خواندی جوابم را نداد‌.چند با دیگر هم پرسیدم. جوابم را نداد. اما وقتی خیلی اصرار کردم،گفت :«هر وقت از دست کسی ناراحت میشم ،دو رکعت نماز می‌خوانم و به خدا می گویم،این بنده خدا هواسش نبود من ازش گذشتم ،توهم بگذر.»🌹🌹🌹 🌼شهید حسن باقری🌼 @masire_shahadat