#داستانک
یکی، در پیش بزرگی از فقر خود شکایت می کرد و سخت می نالید
گفت: خواهی که ده هزار درهم داشته باشی و چشم نداشته باشی؟
گفت: البته که نه، دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمی کنم.
گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه می کنی؟
گفت: نه
گفت: گوش ودست و پای خود را چطور؟
گفت: هرگز
گفت: پس هم اکنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است
باز شکایت داری و گله می کنی؟!
بلکه تو حاضر نخواهی بود که حال خویش را با حال بسیاری از مردمان عوض کنی و خود را خوش تر و خوش بخت تر از بسیاری از انسان های اطراف خود می بینی
پس آنچه تو را داده اند، بسی بیش تر از آن است که دیگران را داده اند و تو هنوز شکر این همه را به جای نیاورده، خواهان نعمت بیش تری هستی؟!
#داستانک
یکی، در پیش بزرگی از فقر خود شکایت می کرد و سخت می نالید
گفت: خواهی که ده هزار درهم داشته باشی و چشم نداشته باشی؟
گفت: البته که نه، دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمی کنم.
گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه می کنی؟
گفت: نه
گفت: گوش ودست و پای خود را چطور؟
گفت: هرگز
گفت: پس هم اکنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است
باز شکایت داری و گله می کنی؟!
بلکه تو حاضر نخواهی بود که حال خویش را با حال بسیاری از مردمان عوض کنی و خود را خوش تر و خوش بخت تر از بسیاری از انسان های اطراف خود می بینی
پس آنچه تو را داده اند، بسی بیش تر از آن است که دیگران را داده اند و تو هنوز شکر این همه را به جای نیاورده، خواهان نعمت بیش تری هستی؟!
#داستانک
🔅حاج آقا دولابی:
در مورد امام زمان(ع) در روایات آمده است که «یحکم بحکم داود» با حکم حضرت داود(ع) حکم میکند.
حضرت داود حکم غیبی صادر میکرد و به شواهد و ادله وابسته نبود. در زمان حضرت داود(ع) شخص فقیری مدتها از خداوند رزق حلالی میطلبید. روزی گاوی در خانه او را شکست و داخل شد. او هم بر این اساس که دعایش مستجاب شده است گاو را سر برید و گوشت آن را کباب کرد و با خانوادهاش خوردند. صاحب گاو که به دنبال گاوش میگشت فهمید که آن شخص فقیر گاو را کشته و مصرف کرده است. پس او را نزد حضرت داود برد و حضرت داود از آن شخص فقیر علت کارش را پرسید، او هم گفت: من هفت سال بود که دعا میکردم خدا رزق حلالی مرحمت کند، وقتی گاو در را شکست و داخل شد با خود گفتم: دعایم مستجاب شده است؛ لذا آن را سر بریدم و با خانوادهام خوردم.
حضرت داود به صاحب گاو فرمود: از شکایتت صرفنظر کن، صاحب گاو عصبانی شد و اعتراض کرد که این چه نحو قضاوت کردن است. حضرت داود به او فرمود: علاوه بر آن، نصف دارائیت را هم به او بده. صاحب گاو به شدت برآشفت. حضرت داود فرمود: تمام دارائیت را به او بده. در بین مردم در اثر این حکم سروصدا بلند شد. حضرت داود همراه با مردم بر سر قبر پدر کسی که گاو را کشته بود حاضر شد و او را زنده کرد و علت مرگش را از او جویا شد. او گفت: پدر صاحب گاو، غلام من بود. او مرا کشت و تمام داراییام را تصاحب کرد. در نتیجه روشن شد علاوه بر اینکه تمام دارایی صاحب گاو متعلق به آن شخص فقیر است خود صاحب گاو و فرزندانش هم بچههای غلام پدر او هستند و متعلق به اویند! امام زمان(ع) هم اینگونه حکم میکنند.
حضرت ولی عصر(عج) اگر دست بر سر ما بکشند، علم و حلم را به درون ما میریزند.
زمین ظهور حضرت حجت(عج) غیر از زمین دنیاست. «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ»؛ روزی که زمین به زمین دیگری مبدل میشود.
✍️خبرگزاری فارس
# کانال راه خدا⇩⇩⇩
@masirkhoda
#داستانک
✨داستان واقعی و خیلی زیبایی که در پاکستان اتفاق افتاده :
🔹پزشک و جراح مشهور (د.ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت .
🔹بعد از پرواز ناگهان اعلام کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم .
🔹دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت : من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها است و شما میخواهید من ۱۶ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟
🔹یکی از کارکنان گفت : جناب دکتر ، اگر خیلی عجله دارید میتونید یک ماشین کرایه کنید ، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است ، دکتر با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان درح وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود .
🔹ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد .
🔹کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد ، صدای پیرزنی راشنید : بفرما داخل هرکه هستی ، در باز است …
دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند .
🔹پیرزن خنده ای کرد و گفت : کدام تلفن فرزندم ؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ، ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تاخستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری .
🔹دکتر از پیرزن تشکر کرد و مشغول خوردن شد ، درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود ، ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود ، که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان میداد .
🔹پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که دکتر به او گفت :
بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.
🔹پیرزن گفت : و اما شما ، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است .
ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا
🔹دکتر ایشان گفت : چه دعایی ؟
پیرزن گفت : این طفل معصومی که جلو چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر ، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند .
به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست ، ولی او خیلی از ما دور هست و دسترسی به او مشکل است و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم .
میترسم این طفل بیچاره و مسکین خوار و گرفتار شود پس از الله خواسته ام که کارم را آسان کند .
🔹دکترایشان در حالی که گریه میکرد گفت :
💎✨به والله که دعای تو ، هواپیماها را ازکار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت . تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که الله عزوجل با یک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند. و بسوی آنها روانه میکند.
💎 وقتی که دستها از همه اسباب کوتاه میشود ، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا میماند .
#راه خدا🥀
@masirkhoda👈
#داستانک
امام باقر (علیه السلام) فرمودند:
روزی موسی (علیه السلام) از کنار دریا عبور می کرد، ناگاه دید صیادی کنار دریا آمد و در برابر خورشید سجده کرد و سخنان شرک آلود گفت: سپس تور خود را به دریا انداخت و بیرون کشید، آن تور پر از ماهی بود و این کار سه بار تکرار شد که در هر سه بار، تور او پر از ماهی بود.
او ماهی ها را برداشته و از آن جا رفت. سپس صیاد دیگری به آن جا آمد و وضو گرفت و نماز خواند و حمد و شکر الهی را به جا آورد. آن گاه تور خود را به دریا افکند و بیرون کشید، دید تور خالی است. بار دوم تور خود را به دریا افکند و بیرون کشید، دید تنها یک ماهی کوچک در میان تور است. حمد و سپاس الهی گفت و از آن جا رفت.
موسی (علیه السلام) عرض کرد: خدایا! چرا بنده کافر تو با این که با حالت کفر آمد، آن همه ماهی نصیب او شد ولی نصیب بنده با ایمان تو، تنها یک ماهی کوچک بود؟
خداوند به موسی (علیه السلام) چنین وحی کرد: به جانب راست خود نگاه کن. موسی نگاه کرد، نعمت های فراوانی را که خداوند برای بنده مومن فراهم کرد مشاهده نمود.
سپس خداوند به موسی وحی کرد: به جانب چپ نگاه کن. موسی نگاه کرد، آن چه از عذاب های سخت را که خداوند برای بنده کافرش مهیا نموده بود دید.
سپس خداوند فرمود: ای موسی! با آن همه عذاب که در کمین کافر است، آن چه را که به او - از ماهی های فراوان - دادم، چه سودی به حال او دارد؟ و با آن همه از نعمت های فراوان که برای بنده مومن ذخیره کرده ام، آن چه که امروز از او باز داشته ام، چه ضرری به حال او خواهد داشت؟..
📕بحارالانوار، ج ۱۳، ص ۳۴۹
#راه خدا🥀
@masirkhoda👈
🌾🌿🌾
#داستانک
خداوند متعال نگاه میکنه به اعمال ما ، نگاه میکنه به صداقت ما .
یک کسی رفت خدمت پیغمبر اکرم (ص) و عرض کرد که یا رسول الله به من ذکری تعلیم دهید ، که من همه وقت به شما دسترسی ندارم ، اهل فلان منطقه ام ؛ منطقه ی خیلی دوری بود . عجم هم بود یعنی عربی بلد نبود .
حضرت به او فرمود که این ذکر را بگو : الهی أنت نِعمَ الرَّب و أنا بِئسَ العبد . خدایا تو خوب خدایی هستی و من بد بنده ای هستم ، معناش اینه .
این چون عربی بلد نبود چپی حفظ کرد که خدایا تو بد خدایی هستی و من خوب بنده ای هستم . رفت و یک سال این ذکر را میگفت . هر روز هم ترقّی میکرد ، از جهت معنوی هم بالا میرفت .
سال آینده حسابی روشن بین شده بود . خیلی اهل ضمیر و اهل دل و اهل حال و آمد حج ، بعد آمد مدینه خدمت پیغمبر اکرم (ص) . آمد از پیغمبر (ص) تشکر کند ، گفت آقا من خیلی از شما ممنونم که به من ذکری تعلیم دادید که من از برکت آن ذکر خیلی مقامات پیدا کردم ، خیلی مکاشفه برای من شده ، کرامات از من سر میزند .
پیغمبر اکرم (ص) فرمود کدام ذکر است پدر جان ؟ گفت اون ذکری که شما فرمودید ای خدا تو بد خدایی هستی و من خوب بنده ای هستم . من یک سال گفتم . پیغمبر (ص) گفت : چی؟؟ گفت اینجوری میگفتم . پیغمبر به شدت ناراحت شد که چرا اینجوری حفظ کرده .
فوری جبرئیل نازل شد ؛ خداوند متعال فرمود : ای حبیب ما محمد ! ما به زبانش نگاه نکردیم ، ما به دلش نگاه کردیم ؛ او در دلش میخواست همان ذکری را بگوید که شما تعلیمش داده بودید .
او خیال می کرد که درست میخونه . ما در پرونده اش نوشتیم که او ذکرش این بوده : الهی أنت نِعمَ الرَّب و أنا بِئسَ العبد . خداوند متعال نگاه به ظاهر ما نمیکنه ؛ نگاه به باطن ما میکنه . لذا همیشه سعی کنید با خداوند متعال صفا داشته باشید .
📕بیانات استادشوشتری در شب سوم رمضان 1434( پایگاه اطلاع رسانی آیت الله شوشتری)
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#راه خدا🥀
@masirkhoda👈