#امنیتوطن 1
همسایه روبه رومون خیلی خانواده بی بند و باری بودن راحت از ماهواره استفاده میکردند و حتی پیش همسایهها هم تبلیغ همچین چیزایی رو میکردند.
صدای موزیکشون آرامش را از ما گرفته بود از طرفی حتی برای تردد توی خیابون هم برای ما دردسر درست میکردند اونقدر بی فکر بودن که از روی عمد ماشین رو وسط خیابون رها میکردند که مانع گذر بقیه ماشینها بشه و این موضوع همسایهها رو به شدت آزرده خاطر میکرد اما هرچی که تذکر میدادیم بیفایده بود وقتی که ازشون میخواستیم ماشین رو جابجا کنند که رد شیم میگفتن الان میایم اما نیم ساعت طول میکشید و همونطور ما رو معطر میکردن
گاهی هم مهمونیهای شبانه برگزار میکردند و صدای موسیقی داد و بیداد بدجوری آرامش رو ازمون میگرفت.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#امنیتوطن 3
خوب که بیشتر دقت کردم فهمیدم دو تا از پسرای آقای اقبالی هستند همون همسایه شرور و بی بندو باری که مدام مزاحمت میکردند.
خونشون دقیقاً روبروی ما بود و کاملاً دید داشت وقتی که دیدم چراغ خاموش دارن یه موتور رو با یک نفر دیگه به داخل خونه میبرن بدجوری مشکوک شدم و گفتم حتماً دارن یه کارایی میکنن.
کنجکاو شدم و همونجا پشت پنجره ایستادم مدتی گذشت حدود نیم ساعت که من همونطور پشت پنجره منتظر بودم شوهرمم چند باری توی تخت تکون خورد اما خدا را شکر که بیدار نشد و متوجه نبود من در کنار خودش نشد .
منتظر موندم اما چیزی دستگیرم نشد شک نداشتم که دارن یه کارایی میکنن. این خانواده توی اغتشاشات شرکت میکردند همسایهها رو هم به شرکت توی اغتشاش دعوت میکردند و مدام میگفتند که تا کی میخواین ظلم رو تحمل کنید تا کی میخواین اینطوری به زندگیتون ادامه بدین!
شما آزادی نمیخواین ؟ رفاه نمیخواین؟
با این حرفا سعی میکردن همسایهها رو فریب بدن و به اغتشاشات ببرند.
ادامه دارد .
کپی حرام.
#امنیتوطن 4
شب بعد هم تصمیم گرفتم که وایسمو ببینم چیزی دستگیرم میشه یا نه .
اما حرفی به همسرم نگفتم میترسیدم از اینکه مانعم بشه بگه به تو هیچ ربطی نداره ...دنبال شر نگرد برای همین بی سر و صدا دوباره منتظر وایسادم و دیدم که طبق معمول همون دو پسر آقای اقبالی تو تاریکی با یکی دیگه همونطور چراغ خاموش به خونه رفتن.
دیگه مطمئن بودم که دارن یه کاری میکنن علیه امنیت این کشور.
دو دل بودم که این قضیه رو لو بدم یا نه؟
به خودم میگفتم اگه برم آمارشونو بدم ممکنه بلایی سرشون بیارن ممکنه کاری نکرده باشند به گناه نکرده مجازاتشون کنم اما بعدش گفتم امنیت این کشور مهمترین موضوع و ما اون همه شهید ندادیم که الان بخوان کشورمون رو به غارت ببرند اگه بنا بر تصمیم شدن بود همون روزای اول که پایههای این انقلاب هنوز محکم نشده بود ازش دفاع نمیکردیم چه برسه الان که حتی نام این انقلاب بدن تمام دشمنان رو به لرزه در میاره.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#امنیتوطن 5
بدون اینکه به همسرم چیزی بگم با ترس و لرز و اضطراب به سمت سپاه رفتم خیلی مضطرب بودم و دستام بدجوری میلرزیدن.
تصمیم خودمو گرفته بودم باید این کارو میکردم. به داخل رفتم قضیه رو به یکی از پاسدارا گفتم .
گفتم که نمیدونم چیکار میکنن شاید اشتباهی هم نکرده باشن اما رفتاراشون کاملاً مشکوکه.
پاسدار ازم در مورد خونشون پرسید منم که قبلاً یه بار به خونشون رفته بودم اونم مراسم عروسی دخترش بود که به صرف شیرینی همه همسایهها رو دعوت کرده بود.
گفتم_ فقط یه بار رفتم خونشون دو طبقست من طبقه پایین رفتم یه حیاط داره که وارد حیاط میشیم بعدش مستقیم در پذیرایی و یه درب دیگه که تو حیاط دارند.
من فقط همینا رو میدونم دیگه جزئیات بیشتری نمیدونم.
پاسدار ممنونی گفت و بعد با تحکم گفت نباید حرفی در این مورد به کسی بزنم.
ما خودمون پیگیر میشیم چشمی گفتم و برگشتم به خونه .
طبق گفته پاسدار هیچ حرفی به کسی نزدم.
از اون روز همش منتظر بودم که مامورا بیان چند روزی که گذشت که از سر و صدا متوجه شدم چند تا مامور در خونشون ایستادند مامورا آیفون زدن اما وفتی که دیدن ترسیدن و باز نمیکنن از دیوار بالا رفتن.
ادامه دارد.
کپی حرام.