#قسمت_سوم
#خیانت_بزرگ
حرف های خاله بیشتر حالم رو خراب کرد. توی اون شش ماه ما هیچ مشکلی نداشتیم حتی یک بار هم با ناراحتی باهام حرف نزد. افسرده گوشهی خونه مونده بودم.
خواهر کوچیکم عروس خالهم شده بود. اونم کنار خالهم نشسته بود و به حال من گریه میکرد.
بعد از تموم شدن عدهم خالهم اومد خونمون.گفت اومده خاستگاری من برای پسر بزرگش. شرایط ازدواج نداشتم ولی برای اینکه خودمو نجات بدم قبول کردم. و عقد پسرخالهم شدم
همش حواسم پیش شوهر سابقم بود. اما پسرخالهمم برام کمنمیذاشت. همونجور مهربون بود و دوستم داشت. شش سال باهاش زندگی کردم و خدا یه پسر بهمون داده بود.
پسرن ۵ سالش بود و زندگیمون خیلی اروم بود. تا اینکه متوجه شدم خواهرم با شوهرش که برادر شوهر منم بود به اختلاف خوردن. اختلافشون بالا گرفت و مجبور به طلاق شدن.
تو خونمون نشسته بودم به دفعه برادرام زدن در خونه رو شکستن اومدن تو خونه. گفتن آبجی کوچیکه رو طلاق دادن تو هم باید طلاق بگیری
گفتم من بچه دارم زندگیمو دوست دارم طلاق نمیخوام.اما مثل همیشه حرف من براشون مهم نبود. به زور منو بردن خونهی بابام
برای اینکه از دستشون فرار کنم و برم پیش بچهم رفتم رو پشت بوم تا پشت بوم به پشت بوم برگردم خونهم. ولی فهمیدن و دنبالم کردن. از بالا پریدم پایین که دستشون بهم نرسه ولی پامشکست و افتادم زیر دستشون.
با پای شکسته تو خونهی بابام بودم که خبر اوردن طلاقت رو گرفتیم.
#ادامهدارد...
#بهخدااعتمادکن
#درددلاعضا
#خیانتبزرگ
چون حال روحی خوبی نداشتم فکر میکردن من گم شدم. به شوهرم گفتم به هیچ کس نگو من اینجام نمیخوام بدونن. چون میان دنبالم
گفت اینبار مگه از روی جنازهی من رد بشن.
یک هفته بود سر زندگیم بودم که برادرام اومدن جلوی خونمون
شروع کردن به در زدن. یه جوری که انگار قراره در از جا کنده بشه. هر کاری کردم شوهرم در رو باز نکنه گوش نکرد.
یه چوب بزرگ برداشت رفت جلو در. گفت چتونه. حلال خدا رو حروم میکنید. برید بزارید با زن و بچم زندگی کنم.
گفتن کدوم زن تو طلاقش دادی. گفت طلاق ندادم به زور گرفتین. دوباره عقدش کردم. برید از زندگی من دست بردارید. برادرام حرفاشو قبول نکردن. اومد شناسنامه ها رو برد نشونشون داد. با کلی سر و صدا بالاخره رفتن. زندگی من رنگ ارامش گرفت. اما همیشه توی ترسم که نکنه دوباره جدا بشیم.
۲۰ سال گذشت. خدا تقاص من رو از خانوادهی شوهر سابقم گرفت. همونا که به خاطر مادرشون باعث شدن در اوج خوشی من رو طلاق بدن
خواهر بزرگش پسرش رفت خارج از کشور دیگه برنگشت. خبری هم ازش نیست. دوستاش گفتن مُرده ولی هیچی معلوم نیست.
خواهر شوهر وسطی ام پسرش یه ماشین سنگین خرید تو ترکیه باهاش کار میکرد یه روز ارازل اوباش تو ترکیه دورهش میکنن و بی خودی میکشنش. شوهرش ناراحتی قلبی داشت و بعد اینکه پسرش مرد دبگه داروهاشو نخورد و یک هفتهی بعدش مرد
خواهر شوهر کوچیکم دخترش ازدواج کرد ولی دوسال نشده طلاقش دادن. بار دوم خودش رفت بی اطلاع خانوادهش ازدواج کرد ولی مرده ولش کرد. چهارسال درگیر بود تا تونست غیابی
طلاقشو بگیره. دوباره زن یه پیرمرد شد اینبار صیغه شد و ازش بچه دار شد. اونم بعد یه مدتی رفت.
دیگه قید شوهر کردنو زد و داره دخترشو بزرگ میکنه.
اما شوهر سابقم. ۴ تا بچه داره. دو تا دختر دو تا پسر. دختراش خوشبختن. اما پسراش. یکیشون معتاد شده و یکیشون هر چی زن میگیره بعد یه مدت طلاق میخوان.
همهشون میدونن آه روز های جوونی من دنبالشونه ولی تا الان هیچ کس برای حلالیت گرفتن از من نیومده.
دنیا دار مکافاتِ. خیلی زودتر از اینا منتظر بودم جوابشونو بده اما خدا خیلی صبوره.
من به مشکلات اونا راضی نیستم ولی خدا جای حق نشسته
هر کی رو اذیت کنی بدون که بالاخره به خودت برمیگرده.
#بهخدااعتمادکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی دعاهات مستجاب نمیشه شاکی نباش
#بهخدااعتمادکن