#تهمتِ_دزدی
بچه که بودم بابام کامیون داشت و راننده ترانزیت بود و خیلی به کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس سفر میکرد.دو تا برادر بزرگتر از خودم داشتم و یه خواهر کوچکتر...
بابا مدام در مسافرت بود هر چهار پنج روز یبار برمیگشت خونه و با هربار برگشتنش کلی سوغاتی برامون میاورد مادرم خیلی وسواس داشت و مدام بهمون گوشزد میکرد مواظشون باشیم تا خراب نشن...و بیشتر اوقات هم بعضی سوغاتی هارو ازمون میگرفت و میگفت برای وقتی که بزرگتر شدید مناسبه، خودم نگهشون میدارم تا سالم بمونند و وقتی بزرگتر شدید بتونید استفاده کنید.بابا هربار برای من و خواهرم و مامان یه تیکه طلا هم میاورد و میگفت اینها بعنوان پس انداز برای اینده ست..
ادامه دارد...
کپی حرام
#تهمتِ_دزدی ۲
یبار که بابا برا من و خواهرم دوتا ساعت خوشگل اورده بود گفت عقربه ها و صفحه ی ساعت از طلاست، مامان با خوشحالی ازمون پس گرفت و گفت الان که زوده استفاده کنید قایمش میکنم برا وقتی که بزرگ و خانوم شدید بهتون پس میدم یا شاید هم داذمش به عروسای اینده م ...من و خواهرم با جیغ وهوار از مامان قول گرفتیم که برای خودمون هست و حق اینکه به کسی بده رو نداره...
یبار وقتی بابا مسافرت بود همگی برای شام به خونه ی خاله حبیبه دعوت بودیم ، اون شب خیلی بهمون خوش گذشت
اخر شب وقتی مامان به خاله گفت زنگ بزنه به اژانس تا مارو برسونه خونه،خاله و بچه هاش خیلی اصرار کردند
ادامه دارد...
کپی حرام
#تهمتِ_دزدی ۳
ما هم خیلی خوشحال اونجا خوابیدیم و حتی فردا نهار هم به اصرار خاله و شوهرش موندیم.
دم غروب شوهرخاله م مارو رسوند خونه خودمون و رفت.
وقتی وارد خونه شدیم با وضعیتی که خونه داشت فهمیدیم دزد اومده.فرشها و تلویزیون و حتی وسایلی که بابا میاورد تا مامان برای جهیزیه من و خواهرم نگه داره همه رو برده بودند.
مامان رفت سراغ چمدونی که طلاها و خورده ریزهای قیمتی رو توش میذاشت ولی پیداش نکرد اونهارو هم دزد برده بود...داداشم به پلیس زنگ زد وقتی اومدند صورتجلسه کردند و ازمون پرسیدند دیشب کسی خبر داشته مهمونی هستید و برای خواب اونجا میمونید؟
که همگی گفتیم کسی جز خاله و بچه هاش و شوهرش اطلاعی از موندنمون نداشت...تا وقتی بابا برگرده نه خبری از پیدا شدن سارقین شد و نه چیزهای بسرقت رفته...
ادامه دارد
کپی حرام
#تهمتِ_دزدی ۴
وقتی بابا متوجه دزدی و سرقت از خونه شد گفت حتما کار یه اشناست که میدونسته اونشب خونه نیستید و قرار هم نبوده برگردید...مامان ناراحت شد و دعوا کرد وگفت مواظب حرف زدنت باش منظورت اینه که شوهر خواهر من دزده یا با دزدها هم دسته؟ کمی باهم جروبحث کردند..
حرف بابا تو ذهنم موند تا اینکه
چند هفته ی بعد که خود بابا هم خونه بود به عروسی یکی از اقوام دعوت شدیم ناگهان از همون ساعتی که بابا برامون خریده بود و ازمون دزدیدنش دست دخترِ خاله حبیبه م که تازه نامزد شده بود دیدم.
با حرص و عصبانیت رفتم سراغ مادرم و گفتم ساعتی که بابا برام خریده بود و دزد برد چرا باید دست دختر خاله حبیبه باشه...مامان دعوام کرد و تو گوشم گفت مگه هرگردی گردوست؟
ادامه دارد...
کپی حرام
#تهمتِ_دزدی ۴
وقتی بابا متوجه دزدی و سرقت از خونه شد گفت حتما کار یه اشناست که میدونسته اونشب خونه نیستید و قرار هم نبوده برگردید...مامان ناراحت شد و دعوا کرد وگفت مواظب حرف زدنت باش منظورت اینه که شوهر خواهر من دزده یا با دزدها هم دسته؟ کمی باهم جروبحث کردند..
حرف بابا تو ذهنم موند تا اینکه
چند هفته ی بعد که خود بابا هم خونه بود به عروسی یکی از اقوام دعوت شدیم ناگهان از همون ساعتی که بابا برامون خریده بود و ازمون دزدیدنش دست دخترِ خاله حبیبه م که تازه نامزد شده بود دیدم.
با حرص و عصبانیت رفتم سراغ مادرم و گفتم ساعتی که بابا برام خریده بود و دزد برد چرا باید دست دختر خاله حبیبه باشه...مامان دعوام کرد و تو گوشم گفت مگه هرگردی گردوست؟
ادامه دارد...
کپی حرام
#تهمتِ_دزدی ۵
این یه ساعت دیگه ست که شبیه ساعت تویه...چطور میتونی به خاله ت اینا تهمت بزنی؟
اما من این حرفا سرم نمیشد باید هرطور شده به بابا میگفتم تا بدونه دزد خونه ی ما شوهرخاله مون بوده....
شب به بابا گفتم و اون هم تا صبح از زور عصبانیت نتونست بخوابه.
تا صبح بدوبیراه میگفت به شوهر خاله م ...فردای اون روز بدون توجه به التماسهای مامان سراغ پلیس رفت
ولی چند روز بعد فهمیدیم اون ساعت رو خیلی قبل تر از دزدی خونه ی ما موقع خرید عقد پدر داماد از ساعت فروشی برای دخترخاله م خریده.
فاکتور و تاریخ روی اون نشون میداد که دارن راست میگن.
این جریانات باعث شد تا بین خونواده ما و خاله م کدورت پیش بیاد ولی بابا همچنان معتقد بود گولش زدند و دزد خونه مون شوهر خاله م یا دامادش هست...
ادامه دارد...
کپی حرام
#تهمتِ_دزدی ۶
تا اینکه یروز از کلانتری زنگ زدند وقتی مامانم وداداشم رفتند و برگشتند فهمیدیم دزد خونه مون پسر همسایه مون بوده.
و از طریق برادر بزرگم که تلفنی از خونه خاله باهم در تماس بودند فهمیده شب رو اونجا میمونیم و برای سرقت به خونمون اومده.
برادرم گفت از ترس بابا اونزمان چیزی در مورد این موضوع نگفته و اصلا فکرش رو هم نمیکرده پسر همسایه مون دزد باشه....تا اینکه دیروز در حال فروش وسایل دزدی خونه ما و جاهای دیگه کیر پلیس افتاده و اعتراف کرده بعضی وسایل مال ماست .
وقتی بابا جریان روفهمید با مامانم به خونه ی خالم رفتند برای عذرخواهی تا از دلشون در بیارن.اما از اونزمان به بعد دیگه رابطه ی خونواده ی خاله م با ما خوب نشد...اینم از عاقبت پنهانکاری داداشم و تهمتی که به ناحق زده بودیم
پایان
کپی حرام