eitaa logo
مسیر بهشت🌹
7.1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خبر دارید... . هنوز که هنوز است از فاتحانه خیبر بر نگشته... . .. خبر دارید که آن دلیرمرد خطه مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت... . ..از خبری دارید... . بعد از اینکه یارانش را از به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید... . از جوانانی که خوراک کوسه های شدند خبری دارید... . . .هنوز از صدای بچه ها می آید... . . .هنوز صدای مناجات از به گوش می رسد... . .هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛ .... .... .. هنوز که هنوز است می ترسند از اینکه رو تنها بگذاریم... . .. و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند..... @sulook
خبر دارید... . هنوز که هنوز است از فاتحانه خیبر بر نگشته... . .. خبر دارید که آن دلیرمرد خطه مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت... . ..از خبری دارید... . بعد از اینکه یارانش را از به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید... . از جوانانی که خوراک کوسه های شدند خبری دارید... . . .هنوز از صدای بچه ها می آید... . . .هنوز صدای مناجات از به گوش می رسد... . .هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛ .... .... .. هنوز که هنوز است می ترسند از اینکه رو تنها بگذاریم... . .. و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند..... @sulook
خبر دارید... . هنوز که هنوز است از فاتحانه خیبر بر نگشته... . .. خبر دارید که آن دلیرمرد خطه مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت... . ..از خبری دارید... . بعد از اینکه یارانش را از به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید... . از جوانانی که خوراک کوسه های شدند خبری دارید... . . .هنوز از صدای بچه ها می آید... . . .هنوز صدای مناجات از به گوش می رسد... . .هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛ .... .... .. هنوز که هنوز است می ترسند از اینکه رو تنها بگذاریم... . .. و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند..... @sulook
5 زهره داشت گریه می‌کرد . خودمو بهش رسوندم و کنارش نشستم . دستاشو گرفتم و با مهربونی گفتم_ خواهری؟ نگاهم کردم و ناامید لب زد_ خواهر دیدی چی شد؟ این خواستگار هم منو نخواست! دلم براش می‌سوخت. با شرایطی که داشت نمی‌تونستم به فکر خودم باشم. منم شرایط بدی داشتم ولی الان زهره مهم تر بود. می ترسیدم که بلایی سر خودش بیاره. نوچی کشیدم و گفتم _ این حرفا چیه که می‌زنی زهره جون. عزیزم توکلت بر خدا باشه. شاید سرنوشتت ازدواج با‌ کسی دیگه باشه. بغض بدی تو صداش بود_ من سنم بالا رفته دیگه هیچ امیدی ندارم زهرا. سرمو به اطراف تکون دادم_ دیگه هیچ وقت این حرفو نزن. امیدت به خدا باشه. ادامه دارد. کپی حرام.
6 زهره خودشو انداخت بغلم و با صدای بلند هق می‌زد . دلم می‌خواست هرکاری بکنم برای اینکه خواهرم حال و هواش عوض شه. احساس می کردم که هیچ امیدی به زندگی نداره. کمی بعد مامان به خونه اومد و قضیه زهره رو بهش گفتم. یک ماه گذشت که خواستگاری دیگه برای زهره اومد. زهره ناامید بود و می گفت اینبارم مثل قبل بعد از خواستگاری غیب میشن. ولی اینبار همه چیز خوب پیش رفت . زهره که خودش هم از خواستگارش راضی بود جواب مثبت داد و خواهرم ازدواج کرد چقدر برای زهره خوشحال بودم. بعد از ازدواج زهره بابا با اومدن خواستگار های من موافقت کرد و با کسی که خودم بهش علاقه داشتم و از نظر خودم گزینه مناسبی بود ازدواج کردم. الانم‌ خداروشکر که هردومون خیلی خوشبختیم . پایان . کپی حرام.