eitaa logo
مسیر بهشت🌹
7.2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فرهنگسازی حیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر ۹ ساله رو معتاد گناه و بی حجابی نکن! 🔹صحبتهای آقای در مورد تربیت دینی فرزند کلیپ های جذاب و دیدنی👇 🆔@farhangsaze_hay
1 ۱۶ سالم بود.. شاگرد ممتاز مدرسه بودم همیشه حجابم رو رعایت می‌کردم و واجبات دینی نماز روزه رو انجام می‌دادم اما پدرم خیلی آدم آزادی بود و با ایمان من مشکل داشت. پدرم همیشه بهم می‌گفت ازت متنفرم برخلاف اینکه به برادر ۶ سالم خیلی عشق می‌ورزیدن و مدام براش وقت می‌ذاشتن اما اونقدر از من متنفر بود که حتی نمی‌ذاشت شبا برم پیششون بشینم و یه تلویزیون ببینم. با این حال بازم با توکل بر خدا امیدم را از دست نمی‌دادم و خودم را با درس خوندن مشغول می‌کردم. مادرم هم اصلاً منو دوست نداشت و می‌گفت که ای کاش تو هم پسر بودی من دختر بودن رو اصلاً دوست ندارم و نمی‌خواستم که تو دختر باشی می‌گفت که باز خدا را شکر خدا پارسا رو بهمون داد اگرنه اصلاً نمی‌تونستم تورو تحمل کنم. ادامه دارد . کپی حرام.
2 احساس می‌کردم که تنها گناهم دختر بودنه همین باعث شده پدر و مادرم انقدر ازم متنفر باشن. یه روز بعد از تعطیل شدن مدرسه به اصرار دوستم چند ساعتی رو همراهش رفتم که یه کادویی برای مادرش بخره خیلی بهش گفتم که بزار من برم خونه بهش گفتم بابام خیلی عصبیه اگه کمی دیر کنم داد و بیداد را می‌اندازه اما دوستم زهره اصلاً گوش نداد و گفت تورو خدا همراه من بیا. سحر کارش تموم شد دیگه نزدیکای ساعت ۴ بود... مطمئن بودم که تا الان بابام حتماً خیلی عصبی شده . می‌ترسیدم و برای همین مضطرب و پریشون به سمت خونه رفتم. زیر لب زمزمه کردم_ خدایا کمکم کن که بابام از دستم عصبی نشه . به خونه که رسیدم بابام عصبی جلوی در منتظر بود. ادامه دارد. کپی حرام.
3 همین که پامو گذاشتم تو خونه با سرعت خودش رو بهم رسوند و یه چک محکم بهم زد . بغض گلومو گرفت دستمو جای سیلی گذاشتم که خیلی درد می‌کرد. صدای داد پدرم تو خونه پیچید _ تا الان کدوم گوری بودی دختری بی‌آبرو..می‌خوای آبروی منو ببریا؟ مگه بهت نگفتم از مدرسه تعطیل بشی یه راست باید بیای خونه و حق نداری جای دیگه بری . بغض بدی تو گلوم بود. به سختی دهن باز کردم_ بابا به خدا با دوستم زهره.... پرید وسط حرفمو همونطور فریاد می‌کشید_ حرف نباشه من کاری ندارم که با کی بودی بهت گفته بودم که حق نداری بیرون بمونی و بعد از مدرسه فوری باید برگردی به خونت ...الان به چه حقی دیر کردی؟ زبونم لال شده بود دیگه نمی‌تونستم از خودم دفاعی کنم. بابام همونطور می‌گفت _معلوم نیست رفته چه غلطی کردی و تا الان با کی بیرون بوده؟ من باید با این دختره زبون نفهم چیکار کنم؟ ادامه‌دارد. کپی حرام.
4 گریم گرفته بود و پشت سرهم اشک می ریختم. با دو دلی گفتم _ بابا مگه من چیکار کردم چیکار کردم شما اینقدر از من متنفرید؟ همین حرف کافی بود برای اینکه چک دوم رو هم بخورم و با داد گفت_ گمشو برو تو اتاقت . با گریه به سمت اتاقم رفتم صدای پدرم هنوز به گوشم می‌خورد_ خجالت نمی‌کشه مقصر دو قورت و نیمش هم باقیه.. می‌دونم چیکارت کنم؟ نشستم روی تختم. فقط گریه می‌کردم که چند لحظه بعد در اتاق به شدت باز شد و پدرم با چاقویی که به دستش بود داخل شد. با داد به سمت اومد و گفت_ می‌کشمت تا دیگه انقدر زبون درازی نکنی. شروع کردم به جیغ کشیدن و کمک خواستن‌‌. مادرم داخل اومد بابام همونطور داد میزد _ می‌کشمت تا از دستت خلاص شم دیگه نمی‌تونم تو این خونه تحملت کنم. مادرم هر طور شد پدرم رو از اتاقم برد بیرون . هنوز باورم نمی‌شد که پدرم می‌خواست همچین کاری با من بکنه انگار کابوس بود لحظه‌ای که پدرم چاقو به دست وارد شد هنوز جلوی چشام بود و اشک می‌ریختم. ادامه دارد. کپی حرام.
5 چند روزی از اون قضیه گذشت یه شب سر نماز از خدا خواستم که کمکم کنه گفتم خدایا من که جز تو کسی رو ندارم تو که می‌دونی من چقدر پدرم رو دوست دارم و نمی‌تونم بهش بی‌احترامی کنم بارالهی یه راهی پیش روم بزار که بتونم رابطم رو با پدرم بهتر کنم و پدرم منو مثل داداشم پارسا دوست داشته باشه. حتی خودمم می‌دونستم که این آرزوی محاله پدرم هرگز منو دوست نخواهد داشت. همونطور که روی سجاده نشسته بودم فکری به سرم زد اینکه نامه‌ای بنویسم و هرچی تو دلمه برای پدر و مادرم بنویسم و ازشون بخوام که کمکم کنند با اینکه کمی ترس داشتم اما تصمیم گرفتم که این کارو بکنم و برای هر کدومشون نامه‌ای جدا جدا بنویسم و باهاشون درد و دل کنم. ادامه دارد. کپی حرام‌.
6 مشغول نوشتن شدم و هرچی تو دلم بود رو نوشتم حتی خودم موقع نوشتن اون نامه‌ها به گریه افتادم... خدایا می‌دونم که تو این راهو پیش روی من قرار دادی پس کمکم کن که بتونم روی احساساتشون تاثیر بذارم به خودشون بیان من هم دخترشون هستم نامه‌ها رو که نوشتم هر کدوم رو جدا جدا بهشون‌ دادم‌و ازشون خواستم که بخونن. به داخل اتاق برگشتم اما از لابه لای در نظاره‌گرشون بودم می‌دیدم که با خوندن اون نامه ها غم عجیبی تو نگاه هر دوشون بود. مادرم بلافاصله بعد از خوندن اون نامه به سمتم اومده بود بغلم کرد و گفت _ ببخش که باعث اذیتت شدم دیگه از این به بعد نمی‌ذارم که پدرت اذیتت کنه. پدرم هم درسته که مثل مادرم نیومد عذرخواهی کنه اما از اون روز رفتاراش کاملاً باهام عوض شده بود. احساس می‌کردم که اونم منو دوست داره همین طورم بود دیگه کاری به کارم نداشت و اجازه می‌داد که با دوستام بیرون برم. پدرم منو هم دوست داشت و بهم محبت از اون روز هرازگاهی برام کادو می‌گرفت درسته که به اندازه پارسا دوستم نداشت اما رفتاراش نسبت به قبل کاملاً عوض شدن و من با نوشتن اون نامه‌ها موفق شدم که دلشونو تا حدودی به دست بیارم. ادامه‌دارد. کپی حرام.
🔴 ۱۸ ساله ام هر شب ۳ به کجا می رود ⁉️⚠️ شبی بود که متوجه سر وصداهای عجیبی از اتاق دخترم الهام میشدم ...اما اهمیت نمیدادم ؛ یک شب ساعت حدود ۳ نصف شب رفتم اتاق که در کمال تعجب دیدم نیست 😳 برگشتم و با ترس همسرم مریم را بیدار کردم و با عجله به اتاق رفتیم اما در کمال ناباروری دیدم ....😱 ❌ داستان 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1144914193C283d282194 برا ادامه سرگذشت و داستان های واقعی عضو شوید