#شهدا_راه_نجات_هستند ۱
من چهل ساله که با شوهرم زنوگی میکنم همسرم مرد سرد و بداخلاق و بددهنی بود دست بزن هم داشت امت این اواخر دیگه کتک نمیزد اما من سرتاسر کمبود محبت از جانبش داشتم نشد یک بار بشینه کنارم و خوشحالم کنه همیشه ی راهی زهرشو بهم میزنه هر چی سنمون بالاتر میرفت رفتارهاش بهتر میشد گاهی هم تلاش میکرد زیر پوستی رفتارهای گذشته ش رو جبران کنه اما دیگه چه فایده؟
بین دخترهام ی دختر دارم که ار لحاظ قد و زیبایی نسبت به بقیه سر هست صورت زیبایی داشت و با چند عمل جراحی زیباترم شد منتهی بخاطر رفتار و اخلاق های زشتش یک سال بیشتر تو زندگی متاهلی دوام نیاورد و طلاق گرفت تا قبل از برگشت انسیه همه چیز خوب بود اما وقتی طلاق گرفت مشکلات منم شروع شد...
❌کپی حرام ❌
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#شهدا_راه_نجات_هستند ۲
با تمام این تفاسیر همسرم و من خیلی همدیگه رو دوس داریم
دخترم که تو مراحل طلاق بود همسرم مدام بهش توجه های خاص میکرد و از من کم میذاشت تا اعتراضم میکردم میگفت بچه مون نیاز به محبت و توجه داره دلش شکسته منم ساکت میشدم
دیگه همه متوجه رفتارهای همسرم شده بودن انگار من وجود نداشتم تو مسیر با هم حرف میزدن و به مقصد میرسیدیم غیب میشدن میرفتن قدم میزدن، به محض اعتراضم دخترم گریه های الکی میکرد و همسرمم خودشو میزد میگفتن دلت سیاهه، دختر کوچیکه م با وجودیکه متاهل بود و زندگیش جدا متوجه شد گفت با دخترم تینا حرف زده و گفته دست از کارهات بردار حریم ها رو حفظ کن ارامش و از مامان گرفتی دخترم گفت مامان از جواب تینا ماتم برد اون بهم گفت مامان داره حسودی میکنه دیگه شرایط همینه مامانم اگر ناراحته از اون خونه بره ببین ابجی رفتنی مامانه باید جایگاهش رو بفهمه
❌کپی حرام ❌
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#شهدا_راه_نجات_هستند
دخترم گفت مامان حواست باشه این خیلی عوضیه ماتم برد من انقدر دخترمو دوس داشتم و اونوقت اون اینجوری در موردم حرف میزنه، دختر کوچیکم گفت بهش گفته مامان پررو بازی کنه میگم بابا طلاقش بده از شدت ناراحتی رو به انفجار بودم برای شوهرم تعریف کردم و توقع ی برخورد درست داشتم، من تمام این سالها با کمبود ها و اخلاق های بدش ساختم اما در جوابم یه لبخند زد گفت اون بچه هست و حالش بده ولش کن
تینا برای اینکه قدرتش رو بهم نشون بده رفتارهاش بدتر شده بود به مشاوره مراجعه کردم ولی باز نتیجه نگرفتم تا اینکه رفتم گلزار شهدای گمنام از ته دلم زار زدم و گفتم نمیخوام کسی و نفرین کنم من از دار دنیا ی مادر دارم که پیره کسی و ندارم که کمکم کنه فقط بهم ارامش بدید هر روز صبح میرفتیم و مزارشون رو میشستم اروم اروم ارامش عجیبی گرفتم
❌کپی حرام ❌
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#شهدا_راه_نجات_هستند ۴
دیگه رفتارها و کارهاشون ی بار فقط به دخترم گفتم اینکارارو نکن خودشو زد و با تیغ رو دست هاش خط انداخت که خون بیاد خون رو به دیوار خونه و صورتش میمالید میگفت خسته شدم از این زندگی شوهرمم بهم گفت من همینم اگر نمیتونی زندگی کنی و نمیتونی تحمل کنی بیا بریم طلاقت بدم من فقط میخوام تو راحت باشی و ارامش داشته باشی یکی در میون بهم میگفتن روانی باور اینکه دختر خودم این کارها رو بکنه برام سخت بود اما حقیقت بود شوهرم گفت تو بگیطلاق من حرفی ندارم برای خاطر ابرو و ارامش مادرم سکوت کردم فقط برای بار اخر به دخترم گفتم بس کن جلوی بابات بهت میگم کارات عاقبت نداره اونم خندید گفت ی دفعه دیگه بگو تا از طریق بابا عذابت بدم توقع داشتم حداقل حداقل شوهرم ی اخم کوچیک بهش بکنه اما باز هیچی نگفت از ته دلم فقط شهدا رو صدا زدم که ارومم کنن
❌کپی حرام ❌
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#شهدا_راه_نجات_هستند
دیگه فقط شهدا شده بودن سنگ صبورم براشون درد دل میکردم و اروممیشد میگفتم که تو خونه خودم اضافه هستم چندماهی گذشت و همه به دخترم اعتراض کردن اونم خودشو جمع و جور کرد اما دیگه دل شکسته من رو کسی نمیتونست درمان کنه ظاهرم رو بی تفاوت نشون میدادم تا اینکه کم کم شوهرم افتاد تو بستر بیماری و متوجه شدیم بیماری جدی داره چون دیگه مارو به یاد نمیاورد و اراده کنترل ادرارش رو نداشت، همسرم مغزش ضایعه ای اورده بود به مرور شوهرم با اینکه تحت درمان بود ولی عقلش رو از دست داد دکترا گفتن که خوب میشه و بعد از حدود یک ماه همسرم خوب شد ولی دوران نقاحتش زمان زیادی برد.
تو مراقبت از همسرم خیلی اذیت شدم واقعا سخت بود اما با کمک از شهدا تونستم تا اینکه ی شب خواب دیدم یه پسر با لباس جنگ روبرومه ازش پرسیدم کی هستی که گفت
❌کپی حرام❌
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#شهدا_راه_نجات_هستند
من همون شهید گمنامی هستم که هر روز سر قبرم گریه میکنی دیگه نیا تو اجرتو میگیری و به بیشتر از چیزی که میخوای میرسی ولی دیگه بسه ببین خدا جواب شوهرتو داد، از خواب پریدم تمام بدنم میلرزید یعنی حواسشون به من بوده دلم برای شوهرم سوخت ولی حلالش نکردم تا اینکه چند روزی گذشت و با وجود بیماریش که رو به بهبودی میرفت هنوز با دخترم همونجور بود ی روز خواهرشوهرم تماس گرفت و گفت خواب حسین و دیدم، حسین پسر خواهر شوهرم بود که شهید شده بود گفت به دایی بگو حواست و بده به زنت دیدی که خدا گوشتو پیچوند و انداختت گوشه خونه ی کاری نکن خدا قهرش بگیره و بکوبتت زمین داداش تو جیکار کردی که حسین انقدر عصبی بود؟ شوهرم فقط زل زده بود به من و هیچی نمیگفت، شوهرم تغییر رفتار داد و من با توسل به شهدا حاجتم رو گرفتم، یه روز گفت بیا کنارم بشین رفتم و دستم و بوسید گفت حلالم کن بخاطر ارامش خودم و زندگیم زبونی حلالش کردم ولی بخششم از ته دل نبود...
#پایان.
❌کپی حرام ❌
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃