#فریبکار 2
ابرویی بالا داد_ همین روز اولی گیر دادین که استاد دیر اومده!
نوچی کشیدم_ نه بابا من همینطوری گفتم آخه هیجان دارم برای تشکیل کلاس ها.
با خنده گفت_ ببینیم این هیجانت تا آخر ترم میمونه!
همون لحظه با ورود آقایی به کلاس تمام کلاس در سکوت فرو رفت.
مردی که بهش میخورد 30 یا 32 ساله باشه. نگاهم به استاد بود که روی صندلیش نشست.
نگاهی سرتاسری به کلاس انداخت و بعد دفتری رو بیرون آورد.
شروع کرد به خوندن اسامی و بچه ها هم یکی یکی دست بلند میکردن و اعلام حضور میکردن.
تا رسید به اسم من رضوان فتح الهی.
سریع دست بلند کردم _ حاضر استاد.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#فریبکار 3
نگاه استاد تو صورت من خشک شد. همونطور بهمخیره بود و منم دستم بالا بود.
به آرومی لب زد_ خانمفتح الهی؟
به تایید سر تکون دادم_ بله.
لحظه ای بعد نگاهشو از من گرفت و به حضور غیاب ادامه داد.
سردرگم بودم از رفتار عجیب استاد.
استاد خودشو حامد طاهری معرفی کرد.
هراز گاهی سر کلاس متوجه نگاه های استاد طاهری میشدم و خیلی معذبم میکرد.
کلاس که تموم شد بی اهمیت به نگاه ها و رفتاراش سریع با ساره بیرون اومدیم.
ساره گفت: متوجه نگاهای استاد به خودت شدی؟ دوست نداشتم حرفم بیفته سر زبون دانشجوها. گفتم: استاد برای اینکه دانشجوهاش رو بشناسه به همه نگاه میکنه، مکثی کرد و بعد ادامه داد _ اما طرف به نظر نگاهش خیلی دنبال تو بود .
عصبی لب زدم_ اصلا همچین چیزی نیست...
ادامه دارد.
کپی حرام.
#فریبکار 4
ساره گفت _ اما.....
پریدم وسط حرفش و با جدیت گفتم_ لطفا دیگه در این مورد حرفی نزن!
رفتم خونه و نمازمو خوندم . فکرم بدجوری درگیر نگاه های استاد بود.
سعی کردم بهش فکر نکنم و بی اهمیت بهش باشم.
یک مدت بعد کنفرانس داشتیم و وقتی که کنفرانسمو ارائه دادم استاد طاهری واقعا شگفت زده شد و شروع کرد به تشويقم. گفت که از بقیه کنفرانسم خیلی بهتره بوده. اون روز خیلی خوشحال بودم که تونسته بودم نمره بالایی بگیرم و استاد از کنفرانس من خیلی راضی بود.
با ساره از کلاس بیرون اومدیم و همونطور که داشتیم راهرو رو پشتسر میذاشتیم صدایی از پشت سر من مانع شد_ خانم فتح الهی.
صدای استاد طاهری بود. سرجام میخ شدم.
با ساره دوتایی برگشتیم که استاد خودشو به ما رسوند.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#فریبکار 5
خودشو رسوند بهمون که سئوالی گفتم_ استاد با من بودین؟
سری تکون داد_ بله.
بعدش رو به ساره گفت_ اگه مشکلی نیست چند دقیقه مارو تنها بذارید.
ساره نگاهی به من انداخت و بعد گفت_چشم استاد. با اجازهتون.
بعدش رفت. بدجوری مضطرب بودم یعنی چیکار داره باهام؟
صداش منو به خودم برگردوند که گفت_ خانم فتح الهی از کنفرانسی که دادین خیلی راضی بودم واقعا تحسین برانگیز بود. ممنونی گفتم که ادامه داد _ واسه امتحان پایان ترم آمادهین؟
سری تکون داد_ آره ولی یه سری اشکال ها دارم.
نفسی تازه کرد_ نگران چیزی نباش من یه کلاس میذارم بیا خونمون رفع اشکال میکنم برات.
این پیشنهاد رو که داد مغزم بدجوری سوت کشید! پس همه تشویق ها و اینکه سر کلاس هوای منو داشت به خاطر این بود که برام نقشه کشیده بود!
ادامه دارد .
کپی حرام.
#فریبکار 6
عصبی لب زدم_ من چرا باید بیام خونه شما؟
لبخندی به لبش نشست و بهم نزدیک ترشد. خیلی نزدیک بود راهرو هم خلوت بود خیلی ترسیده بودم.
خدایا خودت کمکم کن. با همون لبخندش گفت_ اگه دیرت نیست بریم با ماشین من یه دوری بزنیم توراه باهم حرف میزنیم. همه چیزو برات توضیح میدم.
از صمیمت یهوییش خیلی بدم اومد.
نیتش رو که فهمیدم دیگه متوجه معنی نگاه ها و تشویق های بیجاشم شدم. خدایا مگه من چیکار کردم که این آقا همچین فکری کرده؟ من که حجابم کامله و سبک بازی هم در نمیارم.
خودمو جمع کردم که ترسم معمول نباشه. با تشر گفت_ آقای به اصطلاح استاد! نمیدونم چی پیش خودتون فکر کردین اما من هیچ کاری با شما ندارم! شما جز اینکه تو کلاس درس استاد من باشین هیچ نسبت دیگه ای با من ندارین!
این حرفارو که زدم صورتش بدجوری سرخ شد. بی اهمیت بهش راهمو کشیدم و رفتم. با اینکه استاد طاهری باهام سرلج افتاد و اوندرس رو با نمره پایین پاس کردم اما ارزششو داشت که یه استاد بی اخلاق رو ادب کنم!
بعد از اون خداروشکر هیچ کلاسی با اون استاد نداشتم و هرازگاهی فقط تو دانشگاه می دیدم که با برخوردی که باهاش کردم دیگه به خودش اجازه نداد حتی نگاهم کنه.
پایان .
کپی حرام.