#فریبکار1
سال اول دانشگاه بودم بچه ها میگفتن رشته سختی داریم و دروس تخصیصش رو قبول شدم واقعا دشواره.
با این حال امید داشتم چون با علاقه این رشته رو انتخاب کرده بودم.
به ساره که کنار دستم نشسته بود نگاه کردم. منو ساره از راهنمایی با هم دیگه هستیم و باهم تصمیم گرفتیم که دانشگاهمون هم یک رشته انتخاب کنیم. روز اول دانشگاه بود و منتظر استاد بودیم.
استادی که این درس رو باهاش داشتیم میگفتن خیلی سخت گیره. از طرفی خود درس هم تخصصی بود.
رو به ساره گفتم_ چرا انقدر استاد دیر کرد؟
ساره نگاهی به ساعت مچیش انداخت و همزمان سرش رو به اطراف تکون داد_ نه عزيزم هنوز وقت داریم. بعدش با تشر گفت_ رضوان همین روز اولی شروع نکن بذار خوش باشیم!
خندیدم و گفتم_ وا من که چیزی نگفتم!
ادامه دارد.
کپی حرام.