eitaa logo
مسیر بهشت🌹
7.4هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
9.7هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🌹 دعای همسر هم سطح دعای مادر است! حرمت هارا رعایت کنیم. 🎙 🌹 🍃🍂
﷽ شـُـهـَـداے ِمـُـدافـِـع ِحـَـرَم ﷽ 🥀 هستے از آنچہ نوشتند فراتر بانو یڪ نخِ چادر تو شافع محشر بانو همگے سینہ زنیم و همہ فرزند توایم با تو معنا بشود واژه بانو 🥀 💔 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای بسیار عجیب حضرت موسی علیه السلام و فرعون چین و چروک ارثیست که از فرزندان به پدر مادر میرسد 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
🌺 مهربانی(ص): دعای از موانع اجابت دعا می‌‌گذرد. 📙مشکات الانوار: ۲۷۱
۱ از وقتی یادمه درد بی‌مادری رو کشیدم هیچ وقت مثل بقیه بچه‌های هم دوره خودم نتونستم یه بغل پر از مهر یا ی دست نوازشگر مادرانه رو تجربه کنم مادرم وقتی که من سه ساله بودم فوت کرده بود و پدرم برای اینکه تنها نباشه و یه نفر باشه که از من نگهداری کنه ازدواج کرده بود ظلم نامادری من به من بی‌پایان بود با اینکه دختر بچه ۸ ۹ ساله بودم اما تمام کارای خونه رو من انجام می‌دادم. قدیما مثل الان نبود که هر خونه‌ای ماشین لباسشویی داشته باشه با اون دستای کوچولوم مجبور بودم تمام لباس‌ها رو بشورم ظرف بشورم مثل بقیه بچه‌های همدوره خودم نمی‌تونستم برم مدرسه و درس بخونمچون نامادریم موافق نبود علاقه خیلی زیادی به درس خوندن داشتم و ازش محروم بودم تمام عمر بی تکرار من داشت به پای کارهای خونمون می‌رفت و زیر دست زن بابام کتک می‌خوردم و سرکوفت می‌شنیدم خیلی خنده داره که من توی خونه بابام نون بابامو می‌خوردم و زیر بار منت زن بابام بودم که دارن منو سیر می‌کنن فکر می‌کردم اگر روزی برسه که ازدواج کنم شاید از این زندگی راحت بشم ادامه دارد کپی حرام
۲ وقتی رسیدم به سن ۱۳ سالگی با اولین خواستگاری که برام اومد زن بابام اجبارم کرد که ازدواج کنم چون یکی از اقوام دور خودشون خواستگارم بود فکر می‌کردم مثل بقیه دخترایی که ازدواج می‌کردند منم با یه نفر تو سن و سال خودم ازدواج می‌کنم اما برعکس شد خواستگار من مردی بود که تقریباً حدود ۳۷ یا ۳۸ سالش بود و ۴ تا بچه قد و نیم قد داشت از من ۱۳ ۱۴ ساله انتظار داشتند که زنش بشم و از بچه‌هاش نگهداری کنم نمی‌دونم چرا بابام رضایت به اون ازدواج داد و خیلی فوری با یه جشن خیلی کوچیک منو فرستادن به خونه بخت، شوهرم از همون اول اخلاق نداشت و من باید تو سن نوجوانی با ی مرد بد اخلاق زندگب میکردم گاهی سرم منت میذاشت که لطف کرده و منو گرفته، اوایل گفته بودن که بچه‌ها می‌مونن پیش مادربزرگشون و مزاحمتی توی زندگی من ندارند اما دقیقاً دو هفته بعد از اینکه ازدواج کرده بودیم و با هم زندگی می‌کردیم مادر شوهرم بچه‌ها رو فرستاد خونه من ادامه دارد کپی حرام
۳ گفت من نمی‌تونم از اینا نگهداری کنم به جای اینکه راحت زندگیتو بکنی بچه‌های شوهرتو نگهدار خانم از صبح تا شب بخوره بخوابه بچه های شوهرشو من جمع کنم به من چه؟ مگه من نوکر توام؟ بچه ها رو گذاشت و رفت اولش خوشم نیومد خواستم بیرونشون کنم ولی وقتی بهشون نگاه کردم دلم سوخت بیچاره ها انقدر از نامادری بهشون بد گفته بودن از من میترسیدن، یاد بچگی های خودم افتادم با این تفاوت که نامادری من بدترین زن دنیا بود اما من نمیخواستم اذیتشون کنم نگهشون داشتم و مراقبتشون کردم بعد از سه سال زندگی چون باردار نشدم رفتیم دکتر و بهم گفتن من بچه م نمیشه خیلی دلم شکست حسرت مادر بودن قرار بود به دلم بمونه اما ی صدایی از درونم‌گفت تو الانم چهارتا بچه داری. مخارجمون خیلی بالا بود خودمو به هر دری میزدم‌ که بچه ها کمبود نداشته باشن گاهی اوقات به خاطر بچه‌ها با شوهرم درگیر می‌شدم برای پول کلاس تقویتی یا براشون یه چیز جدیدی بخریم شوهرم بهم می‌گفت چرا انقدر جوش این بچه‌ها رو می‌زنی وقتی حتی مادرشونم نیستی؟ گفتم اگر مادرشون نیستم پس چرا دارم نگهشون می‌دارم حق نداری به من این حرفو بزنی چیزی که می‌خواند رو باید براشون بیاری. ادامه دارد کپی حرام
۴ تو تمام این سال‌ها فکر می‌کردم شوهرم کارش معامله ملک و این چیزاست شوهرم هر چیزی که داشت‌ به نام من می‌کرد می‌گفت نمی‌خوام چیزی به اسمم باشه وقتی که مامورای اگاهی ریختن خونمون شوهرمو به جرم مواد فروشی دستگیر کردن تازه فهمیدم تمام این سال‌ها شغل شوهرم چی بوده. بعد از دستگیریش توی مدت خیلی کوتاهی اعدامش کردن من موندم و چهار تا بچه قد و نیم قد اولین شبی که شوهرم رو اعدام کرده بودن و خاکسپاریش رو انجام داده بودیم چهارتایی اومدن توی بغل من خوابیدن با اینکه تفاوت سنیمون زیاد نبود ولی بهم می‌گفتن مامان بی پناهیشون رو همون روز دیدم از اونجایی که زن بابام اصلاً از من خوشش نمیومد خیلی استقبال نکرد که من برم خونشون حتی اجازه نداد بابام بهم یه تعارف خشک و خالی بکنه که برگردم پدر شوهر و مادر شوهرمم نمی‌تونستن بچه‌ها رو نگهداری کنن برای همین هیچ سراغی از ما نمی‌گرفتن. ادامه دارد کپی حرام
۵ انگار یه جورایی هیچکس دلش نمی‌خواست ما بریم سراغش با همون چیزایی که شوهرم زده بود به نامم مخارج زندگیمونو می‌دادم هر بلاییم که سر بچه‌ها می‌آوردم مادر شوهر و پدر شوهرم نمی‌اومدن بگن نکن می‌ترسیدن بچه‌ها رو رو بندازم گردن شون و برم. تمام عمرم از بچه‌ها نگهداری کردم نذاشتم تو راه کج پا بزارن تا اونجایی که زورم رسیده در توانم بود براشون خرج کردم که هر کدوم آدمای موفقی بشن بچه‌هام که فهمیده بودن به جز من کسیو ندارن خیلی به حرفم گوش می‌کردن و هر کاری که می‌گفتم انجام می‌دادن من نسبتی با این بچه‌ها نداشتم ولی براشون مادری می‌کردم همشون سنشون رفت بالا پسرا رو بعد از دانشگاه فرستادم سربازی دخترارم هر چقدر بهم فشار آوردن که شوهرشون بدم زیر بار نرفتم و گفتم باید درسشون رو بخونن. رفتن دانشگاه هر کدوم برای خودشون شاغل شدن اصلاً به حرف‌های خواهر شوهرم که می‌گفتن من دارم بچه‌ها رو می‌فرستم سر کار که کار کنن و خرجمو بدن اهمیت ندادم خودم از اینکه چرا دارم این کارا رو انجام میدم و از نیتم با خبر بودم حرف بقیه برام اهمیتی نداشت کپی حرام ادامه دارد
۶ بعد از اینکه دخترام از دانشگاه فارغ التحصیل شدند با کسایی که خودشون دوست داشتن ازدواج کردن برای پسرامم دخترایی رو گرفتم که میلشون بود اصلاً به هیچکس اجبار نکردم با اینکه می‌دونستم اگر کسیو براشون انتخاب کنم هیچکس رو حرفم حرف نمی‌زنه ولی دلم نمی‌خواست عذابشون بدم این بچه‌ها هیچ پناهی جز من نداشتن بچه‌هام هر کدوم بعد از چند سال صاحب بچه شده بوده یه روز دختر بزرگم پرسید چرا ازدواج نکردی ما رو ول کنی بری گفتم نمیخواستم ازدواج کنم برم کجا وقتی چهار تا بچه داشتم کسی منو با چهار تا بچه‌هام قبول نمی‌کنه. گفت مامان تو خودتم می‌دونی که مادر ما نیستی می‌تونستی ما رو ول کنی و بری. با ی اخم ریزی بهش گفتم خیلی بی‌تربیتی آدم به مادرش اینجوری نمیگه برای مادر شدن حتماً که نباید یکیو به دنیا بیاری می‌تونی یه نفرو با عشق بزرگ کنی براش مادری کنی. پایان کپی حرام
هدایت شده از شهید گمنام🇵🇸
سلام عزیزان الهی هیچ وقت محتاج نشید. به این دختر یتیم که زندگیش در حال از هم پاشیدگی هست کمک کنیم. این دختر خانم نامزد عقد کرده این روزها رو داره در اظطراب شدید به سر میبره، بر اثر نزاع خانوادگی کشته شده و در زندان هست. اگر جهیزیش جور بشه میره سر زندگیش. آقای مشعلی مسئول ندامتگاه زندان زنان شهرری منطقه قرچک گفتن: :همدیگر_رو_دوست دارن ولی خونواده پسر به خاطر نداشتن جهیزیه میخوان این دختر در مونده یتیم رو طلاق بدن.🙏 ‼️لازم به ذکر است از شما این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود بزنید رو کارت ذخیره میشه ۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴ لواسانی بانک پارسیان فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینک‌قرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
۱ دختر آخر خانواده هستم ۳۳ سالمه تو خانواده پرجمعیت به دنیا اومدم پدرمو از بچگی از دست دادم در واقع مادرم هم برامون پدر بود و هم مادر. تنهایی بزرگ مون کرد. متاسفانه یکی از برادرام فوت میکنه بعد از فوت برادرم زندگی ما به کل عوض شد و یه غم بزرگی توی وجود همه مون نشست و دیگه هیچ کدوم مثل قبل نشدیم مادرم فراموشی در حدخیلی خفیف گرفت به قدری که وسایل خونه رو فراموش میکرد کجا گذاشته. یا یه حرفو چند بار تکرار میکرد. یا اسم های مارو جا بجا میگفت اما خیلی خفیف بود بردیمش دکتر و گفت چیز خاصی نیست و نیازی به نگرانی نیست، ممکنه به مرور خوب بشه و اگرم نشد اونقدر مشکلش بزرگ نیست که بخوایم جدی بگیریم با گذشت زمان خواهرا و برادرام همه ازدواج کردن رفتن سر زندگیشون فقط من پیش مادرم موندم همدمش شدم وابستگی مون به هم خیلی شدید بود و همیشه میترسیدم که اگر ازدواج کنم تکلیف مادرم چی میشه و باید چیکارش کنم. مطمئن بودم زن داداش هام و خواهرام نگهش نمیدارن و اگرمن نباشم تنها میمونه و کسی کاری باهاش نداره ادامه دارد... کپی حرام⛔️
۳ زندگی رو به کام خودم و همسرم تلخ کردم دلم میخواست یه کاری کنم که مادرمو از این وضعیت در بیارم  اما کاری نمیتونستم انجام بدم دلم میخواست خوب بشه اما کاری ازم برنمی اومد از طرفی با یه دگتر صحبت کروم و گفت: اگر‌تنها بمونه حالش بدتر هم میشه و تنها راهش اینه از تنهایی درش بیارید. شوهرم وقتی حال و روز منو دید  رفت و مادرمو اورد پیش خودمون تا دو ساعت اول حالش خوب بود اما بعد بدنش لرزید و شروع کرد به گریه زاری میگفت: خونه خودمو میخوام و اونجا حالم خیلی خوبه التماس میکرد ببریمش اونجا دلم‌براش سوخت نگاه شوهرم یه جوری بود. ولی هرکاری کردم نتونستم از نگاهش چیزی بفهمم اما خیلی فوری مادرمو برد به خونه خودش وقتی که برگشتیم شوهرم مدام توی فکر بود و هیچ حرفی نمی زد بهم گفت پس چرا اون خواهرت که خونه ش نزدیک مامانته نمیره پیشش بهش سر بزنه یا کنارش بمونه تا حالش اینجوری نشه... ادامه دارد کپی حرام
۴ نفس عمیقی کشیدم و لب زدم چندباری بهش گفتیم اوایل می رفت و سر می زد اما وقتی به مرور دید که باید از مامانم نگهداری کنه و یه جورایی دست تنهاست و بقیه کار دارن نمیتونن برن پیشش دل سرد شد و دیگه نرفت چیزای مختلفو مدام بهونه میکنه برای اینکه نره پیش مامانم حتی الکی میگه مامان باهام قهره مامان من حتی جای وسایل شخصیش یادش نمیاد بعد چجوری میتونه با این قهر باشه؟ شوهرم هیچی نگفت و به زمین خیره شد با اینکه خودمون تازه خونه خریده بودیم ولی از فرداش افتاد دنبال گرفتن ی وام برای خرید خونه بارها بهش گفتم که ما خودمون خونه داریم و نیازی به خونه دیگه ای نیست اما به حرفم توجه نمی کرد و می گفت خودم میدونم دارم چیکار می کنم بهش گفتم ما نیازی به خرید خونه جدید نداریم قسط درست نکن تازه با این وامی که میدن حتی ی آلاچیق هم نمیشه خرید چه برسه خونه اما شوهرم هیچ حرفی نمی زده بهم می گفت صبر کن و نتیجه کارو به وقتش می فهمی از طرفی دل نگرانی های مادرم و از طرفی هم اینکه شوهرم بهم نمی گفت داره چیکار میکنه واقعا ناراحتم می کرد ادامه دارد کپی حرام
۶ من میخوام سه دنگه خونه مادرتون رو ازش بخرم و پولو بریزیم به حسابش مادامی که زنده ست از پولی که تو حسابشه سودشو میگیره و مخارجشو تامین میکنه دیگه نیازی نیستش پسراش مخارجشو بدن و اگر روزی بعد از صدوبیست سال که مادرتون مثل بقیه به رحمت خدا رفت این پول رو میتونید از بانک بردارید و بین خودتون تقسیم کنید منم وقتی که سه دنگ رو از مادرتون بخرم طبقه دوم خونه مادرتون و با هزینه خودم می سازم و بازنم میریم اونجا زندگی میکنیم چون زن من خیلی به مادرش وابسته ست و از وقتی که ازش دور شده و حال مادرتون بدتر شده زن منم خیلی داره عذاب میکشه طبقه دوم رو می سازم و ما میریم با مادرتون زندگی می کنیم اینجوری هم زن من راحت تره هم حال مادر شما بهتر میشه امشبم نمیخوام بهم جواب بدین فردا پس فردا چند روز دیگه هر موقع که خواستین بهم جواب بدین چون من پولم آماده ست همه ساکت شدن و توی فکر فرو رفتن اون شب به شوهرم افتخار کردم پس این چند ماهی که داشت دوندگی و تلاش می کرد برای وام به خاطر این بود که بتونه این کار رو انجام بده سه چهار روز گذشته و بالاخره همه خواهر برادرام موافقت کردن دلیل اینکه شوهرم رضایت اونارو میخواست این بود که می گفت مامانت حواسش سرجاش نیست ممکنه اگر ما از مادرت رضایت بگیریم بعداً باعث اختلاف بشه یا خواهر برادرت از ما شکایت کنن که سرشو کلاه گذاشتیم. همه موافقت کردن وسه دنگ خونه به نام شوهرم سند خورد شوهرم از همه خواهرا و برادرا امضا گرفت که هیچ ادعایی نسبت به سه دنگ ما ندارن ادامه دارد...⛔️ کپی حرام
۷ از فردای همون روز شوهرم شروع کرد به ساخت طبقه دوم خیلی سریعتر از اون چیزی که فکر می کردم طبقه دوم خونه ساخته شد و به اونجا نقل مکان کردیم از روزی که رفتیم توی اون خونه حال مادرم روز به روز بهتر می شد و دیگه از اون همه مریضی خبری نبود کم کم حال مامانم رو به بهبودی می رفت وضع مالی شوهرم تقریبا خوب بود دستش به دهنش می رسید اما از وقتی که رفتیم توی خونه و پیش مادرم بودیم وضع و اوضاع مالیمون خیلی بهتر از قبل شد برخلاف انتظار بقیه که فکر می کردن چون خونه ما عوض شده و از محل کار شوهرم فاصله گرفتیم اوضاع مالیمون بد میشه اتفاقا خیلی هم خوب شد خودمم باورم نمی شد که وضع مالیمون انقدر بخواد خوب بشه و زندگیمون عوض بشه تا اینکه ی روز زن داداشم اومد خونمون و بهم گفت ماشاالله شوهرت خوب زرنگه مفت مفت صاحب خونه شدی رو بهش گفتم نمیدونم واقعا چه فکری کردی ولی شوهر من نصف پول این خونه رو ریخته به حساب مامان و اونم گذاشته بانک سودشو میگیره میتونستین شما بیاین و این پولو به مامان بدین و طبقه دومو بسازین بعدم همه دیدین که ما خودمون طبقه دوم رو ساختیم... ادامه دارد کپی حرام
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: کسی که پای مادرش را ببوسد😘 مثل اینه که آستانه کعبه را بوسیده🕋 (گنجینه جواهر)📚 و همچنین فرمودند: هر کس پیشانی مادر خود را ببوسد😘 از آتش جهنم محفوظ خواهد ماند🛡 (نهج الفصاحة)📚 روز مادر بهترین فرصته برای اینکه دست و پای مادرامون را ببوسیم🙇🏻 اگر هم مادرتون به رحمت خدا رفته🥲 برید پایین قبر مادرتون رو ببوسید⚰ @sulook