فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بچه_۳
رسیدم کارخونه امروزم من چند جلسه و قرار کاری پشت سرهم داشتم، کارام انجام شد حول و حوش ساعت ۷شب بود با زهره تماس گرفتم که اونم گفت دیگه کاراش تموم شده و داره میره سمت خونه بهش گفتم که لباساشو عوض کنه و بیاد که با همدیگه برای شام بریم بیرون.
سر راه یه دسته گلم گرفتم که امشب تقدیم زهره خانم کنم من تک پسر خونواده ام هستم و پدر و مادرم به جز من هیچ بچه دیگهای ندارند. زهره خیلی احترام پدر و مادرمو حفظ میکنه و همیشه همه جا هواشونو داره به خاطر همین منم به جبران کاراش همیشه سعی میکنم هوای پدر و مادر اون رو هم داشته باشم .رسیدم خونه و کلیدو انداختم و رفتم داخل دسته گل پشتم قایم کرده بودم بازهره سلام و احوالپرسی کردیم و بعدش دسته گل رو جلو آوردم و تقدیمش کردم .زهره با دیدن دسته گل ذوق زده شد و با خوشحالی گفت
-- وای علی جان اینو برا من گرفتی!؟
-- آره همسرعزیز و فداکارم
مکث کوتاهی کردم و گفتم
-- به خاطر اینکه از زحماتی که این مدت برای خودم و زندگیمون کشیدی تشکر کنم
-- ممنون علی جان آخه چرا انقدر زحمت میکشی باور کن که نیازی به این کارا نیست.
ادامه دارد...
کپی حرام.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
33.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 با دیدن این کلیپ جوری جیگرتون حال میاد که شیرینیش ساعتها زیر زبونتون میمونه...
#یا_امیرالمومنین_حیـــدر
@seraj1397
.
#بچه_۴
--میدونم عزیزم، میدونم که تو همچین آدمی نیستی ولی نیاز هست که بعضی وقتا بهت بگم که منم دوستت دارم و میبینم که چه کارایی برای خودم و پدرو مادرم انجام میدی ، ممنون ازت
-- ولی واقعا نیازی نبود هاااا آخه همسر مهربونم ما زن و شوهریم. تو شب و روز برای آرامش من تلاش میکنی .
-- وظیفمو انجام میدم عزیزم
لبخندی زده و بهمون ذوقش گفت
--بازم ممنون
چشمکی نثارش کردم و لبخندش پررنگ تر شد و بعد از اینکه گل رو گذاشت توی گلدون آب از خونه زدیم بیرون و رفتیم سمت رستوران همیشگی .من و زهره خیلی همدیگرو دوست داریم و تنها مشکلمون نبود سروصدای یه بچه توی خونمونه که اونم اگه زهره قبول کنه تا چندوقت دیگه توی خونه مام سروصدای بچه به گوش میرسه.امشبم مثل بقیه شب های زندگی متاهلی ما به خوبی و خوشی گذشت.
بالاخره شب سالگرد ازدواجمون رسید صبح که از خواب بیدار شدم زهره آماده شده بود که بره برای مهد کودک با خنده برگشت سمتم و گفت
--امشب شام مهمون منی
من که دلیلشو میدونستم ولی خودمو زدم به اون راه وبا لحن متعجبی گفتم
-- به چه مناسبتی !؟
شونهای بالا دادوگفت
--چیه من نمیتونم شما رو یه شام دعوت کنم؟؟
صدای خندم بلند شد وبالحن محکمی گفتم
-- بله بله حتماً میتونید
زهره شروع کرد به خندیدن وخداحافظی گرفت و از خونه زد بیرون.
ادامه دارد....
کپی حرام.
16.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 از دیدن این کلیپ لذت ببرید
#یا_امیرالمومنین_حیـــدر
🎙حجةالاسلام اسماعیل رمضانی
@seraj1397
.
16.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️ تحریف سیدالشهدا در رسانهها توسط نوکران امام حسین علیهالسلام
🎙حجتالاسلام احمد پناهیان
@seraj1397
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کاش همه منبریها به همه واقعیتهای جامعه که دل مردم رو بدرد آورده اشاره میکردند...
@seraj1397
.
🇮🇷 چرا رهبـری، رئیسی عزیز را چون امیرکبیر میدانند...
✅ رکورددار کنترل بحران کرونا در جهان
✅ رکورددار پایینترین نرخ بیکاری
✅ رکوردار بالاترین حجم ترانزیت در ۲دهه اخیر
✅ رکوردار بزرگترین تسویه بدهی با نظام بانکی
✅ رکوردار بالاترین سرعت ساخت نیروگاه برق در تاریخ ایران
✅ رکوردار بزرگترین پروژه آبرسانی خاورمیانه
✅ رکوردار بیشترین سفر استانی
✅ رکوردار بیشترین حمایت از قانون جوانی جمعیت
✅ رکوردار بیشترین سطح پوشش بیمه در تاریخ ایران
✅ رکوردار کشف مالیاتی در این کشور
✅ خروج کشور از رکود پیچیده اقتصادی
✅ رکورددار ساخت بزرگترین آبشیرینکن خشکی در جهان
✅ موفقیت چشمگیر در کاهش نرخ تورم (حدود ۲۵درصد کاهش در سه سال و در شرایط نامساعد)
✅ رکورددار کاهش بدهیهای دولت در ایران
✅ رکورددار آزادسازی منابع بلوکه شده ایران
✅ رکورددار حمله به قلب رژیم کودککش اسرائیل
✅ رکورد دار بهبود و توسعه روابط با کشورهای جهان بویژه همسایگان
و....
اینها بخشی از خدمات شهید جمهور بود. نوشتن و خواندن اینهمه خدمت هم سخت است چه رسد به انجام آن.
واقعا یک انسان و یک مسئول در طول ۳ سال چطور میتونه اینهمه کار انجام بده اونم در حالی که در برخی شاخصها در بدترین شرایط ۴۵ سال اخیر مملکت را تحویل گرفت...
🇮🇷 روحش شاد و یادش گرامی باد.
@seraj1397
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پاسخ_به_شبهه؛
❌ شایعــــه:👇
اربعین کارخونهها رو تعطیل کرد!
بخاطر تامین برق موکبها برخی کارخانجات تعطیل شدند!
✅ پاســخ را ببینــید...👆👆
@seraj1397
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥میدونین این دنیا مجهز به دوربین مدار بسته س⁉️
@sooyemalakout
@hoghogh_20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نظرم الان خیلی خوب وقتیه که یک مقایسه کنیم و ببینیم
یک قطره از این دریا سهم ما نیست ؟!
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
@sulook
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢شگفتیهای آفرینش
👌ولی این بار بین انسانها و کنارخودمون ..
@sulook
✍امام علي عليه السلام
كسى كه غم روزى فردا را بخورد، هرگز رستگار نشود
📚غرر الحكم، ح 9113
@sulook
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا
پس از آنکه ما را هدایت کردی
دلهایمان را منحرف نکن
و رحمتی از جانب خود به ما عطا کن
تا بر ایمان خود ثابت بمانیم
زیرا بسیار تو بخشنده ای
@sooyemalakout
@hoghogh_20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 بسم الله بگو!!!
💠 استاد مسعود عالی
@sooyemalakout
@hoghogh_20
#بچه_۵
منم خیلی زود آماده شدم واز خونه زدم بیرون و رفتم سمت کارخونه امروز خیلی سرم شلوغ بود و بایدقبل ساعت ۷ تموم میکردم تابه قرارم با زهره برسم.حدودا ساعت ۶ بود که زهره بهم زنگ زد و بعدسلام و احوال پرسی گفت
-- کارت تموم شد ؟؟؟
-- آره دیگه میخوام بزنم بیرون
-- باشه پس از کارخانه مستقیم بیاهمون رستوران همیشگی
باشه ای گفتم وگوشیو قطع کردم راه افتادم سمت رستوران وقتی رسیدم با دیدن صحنه ای که روبه روم بود شوکه شدم و واقعاسوپرایزشدم،بجز من و زهره هیشکی توی رستوران نبود ورستوران رو کلا رزرو کرده بود.زهره با دیدن من از روی صندلیش بلند شدو اومد سمتم، دستشو تو دستام گذاشت و با همون لبخندهمیشگیش گفت
-- سالگرد ازدواجمون مبارک عشقم
لبخندی زدم و گفتم
-- ممنون همسرمهربونم.امشب رو خیلی برام رویایی کردی
رفتیم سمت میز و روی صندلی های روبه روی هم نشستیم ،از فرصت پیش اومده استفاده کردم وگفتم
-- چشاتو میبندی ؟
سوالی نگام کرد که گفتم
-- یه لحظه ببند کار دارم
چشاشو بست و منم هدیهمو از توی کیفم درآوردم و روی میزگذاشتم و گفتم
-- میتونی بازکنی عزیزم
چشاشو باز کرد و وقتی به روی میز نگا کرد با دیدن جعبه سرویس طلا ذوق زده گفت
-- وای علی دوباره برام کادو گرفتی
--مگه میشه همچین شب قشنگی رو فراموش کنم و برای خانم خونه ام کادو نگیرم
با همون لبخندی که روی لبش بود سرویس طلا را باز کرد و بادیدنش گفت
-- وای علی جان خیلی قشنگه ممنون
ادامه دارد...
کپی حرام.
#غم_خوردن، نهایت اشتباه انسان است.
👌چون کسی جریانات زندگی ما را #اداره میکند که ازخودمان به ما #مهربانتر و #خیرخواهتر است.
وحتی خداوند، تمام اموری را که ما در #انتخاب آنها دخیل نبودهایم، را به بهترین نحو در قیامت #جبران کرده و پاداش میدهد.
#پای_درس_استادشجاعی
@sulook
🌹احیاء سنت رسول خدا
✍فردا #اول ماه ربیع الاول #پنجشنبه_اول ماه قمری و از روزهایی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن را روزه میگرفتند.
✨رسول خدا صلی الله علیه و آله: در هر ماه سه روز را روزه میگرفتند؛ پنجشنبه اول و آخر ماه و چهارشنبه وسط ماه و تا #آخر_عمر این سنت را انجام میدادند.
👌عزیزانی که توانایی دارند جا نمونن.
@sulook
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت728
🍀منتهای عشق💞
دستش روگرفتم و دوباره به جمع برگشتیم. این بار کنار علی نشستم.
آقایامامی گفت:
_ این تاریخهایی رو که گفتید ما هم قبول داریم. انشاالله هماهنگ کنیم اول برن آزمایشخون بعد هم عقد. در خصوص محرمیت موقت، من از همین الان موضعم رو مشخص کنم. نه من، نه برادرهاش اصلاً موافق نیستیم. حتی برای نامزد قبلی سحر هم این اجازه رو ندادیم.
خاله گفت:
_ وقتی قراره انقدر زود عقد کنن، دیگه محرمیت موقت برای چی؟
_ خب خداروشکر که شما هم موافق نیستید.
دَر خونه باز شد. اول سحر، پشت سرش هم دایی وارد شدند.
لبخند روی لبهای هر دوشون نشونه از تفاهمی که بدست آورده بودن میداد.
بعد از دو ساعت صحبت کردن، قرار شد بعد از آزمایش بدون هیچ مراسمی عقد کنن و سه ماه بعد هم مراسم عروسی رو برگزار کنن.
خاله و دایی تو حیاط هم دست از صحبت با پدر و مادر سحر برنداشتند.
علی گفت:
_ ببخشید آقایامامی من از خدمتتون مرخص میشم. برم ماشینم رو روشن کنم.
_ خواهش میکنم پسرم. ببخشید صحبت ما طولانی شد.
_ نه اصلاً هم طولانی نشده. من یکم خسته هستم.
خاله گفت:
_ برو پسرم، ما هم الان میایم.
خداحافظی کرد و از حیاط بیرون رفت. دلم طاقت نیاورد تنهاش بذارم. آهسته کنار گوش خاله گفتم:
_ منم برم؟
_ آره برو، تنهاش نذاری بهتره. ما هم الان میایم.
خداحافظی کردم و دنبال علی رفتم. پشت فرمون نشسته بود. دَر رو باز کردم و کنارش نشستم.
_ مامان اینا نمیان؟
_ گفت الان میان.
_ زشت شد من واینستادم. اصلاً حوصله ندارم.
_ چرا؟ چون ضامن نداری؟
نیمنگاهی بهم انداخت و با سر تأیید کرد.
_ اگر فقط خودم بودم کم نداشتم. رضا هم هست. ساخت بالا هم خیلی هزینه برداره.
_ علی نمیخوای مغازهی من رو...
_ اصلاً حرفش رو هم نزن!
_ من دلم میخواد بهت کمک کنم.
_ همین که انقدر درکم میکنی کافیه.
_ یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟
_ چی؟
_ میگم منم یکم طلا دارم...
_ با فروش اونها کار ما راه نمیافته. اوسمحمود گفته فردا صبح براش مصالح ببرم. با این لیستی که داده میدونم کارمون به نصفه هم نمیرسه.
_ پس میخوای چیکار کنی؟
_ ماشین رو هم احتمالاً بدم بره. تو که ناراحت نمیشی؟
_ من فقط از دیدن این حال تو ناراحت میشم.
لبخند دلنشینی گوشهی لبهاش نشست.
_ فقط توی این اوضاع خوشحالم که تو رو دارم. رویا ببخشید اگر اوقاتم تلخه، یه وقت یه حرفی بهت میزنم که باعث ناراحتیت میشم...
با باز شدن دَر عقب ماشین، هر دو به خاله و میلاد نگاه کردیم. خواستم پیاده بشم برم عقب که دایی جلو بشینه اما زودتر از من عقب نشست و دَر رو بست.
_ برو علی.
_ عه دایی بیا جلو بشین!
_ دیگه دو تا کبوتر عاشق رو که نباید از هم جدا کرد.
علی سرش رو تکون داد و راه افتاد. میلاد گفت:
_ دایی من و رویا رفتیم...
نگاه چپچپ علی از تو اینه به میلاد باعث شد تا میلاد حرفش رو نزنه.
خاله که متوجه نگاه علی نشده بود پرسید:
_ میلاد مامان بقیهی حرفت رو بزن!
_ ولش کن یادم رفت.
_ ببینم تو رو! چی شد یهو؟
آهسته کنار گوش خاله حرفی زد. خاله گفت:
_ علی تو نمیذاری میلاد حرف بزنه!؟
_ میلاد فضولی نکنه هر حرفی دلش میخواد بزنه.
_ فضولی نبود. میخواستم بگم با رویا رفتیم دستشویی، اون جا گلدون بود.
دایی با صدای بلند خندید.
_ پس دستشوییشونم باصفاست.
خاله هم خندید.
_ از دست تو حسین. همش میترسیدم یه حرفی جلوی پدر زنت بگی، اونا هم فکر کنن تو سبک بازی در میاری.
علی گفت:
_ نه سبک بازیهاش مال ماست. خیلی هم خوب وارده که جلوی کی باید شوخی کنه، جلوی کی جدی باشه.
دایی گفت:
_ به من میگن یه آدم دانا. خواستی بیا یادت بدم. هر چند که تو شانس داری. خودت هم شوهری هم برادرزن. مادرتم که طرفدار توعه. دیگه برای خودت اربابی. دانا بودن به کارت نمیاد.
علی که از دیروز غروب تا الان نخندیده بود با خنده گفت:
_ چقدرم خودش رو تحویل میگیره. جناب دانا با کله نری تو دیوار؟!
_ اگر تو حالت جا میاد من با کله هم میرم تو دیوار. از دیروز غروب عین برج زهرماری.
خاله ناراحت گفت:
_ به منم که نمیگه چشه!
_ هیچیش نیست. فهمیده نازش خریدار داره، هی ناز میکنه.
صدای تلفن علی بلند شد. نگاهی به صفحهاش انداخت.
_ اوسمحموده!
ماشین رو گوشهای پارک کرد و تماس رو وصل کرد.
_ الو، سلام اوسمحمود.
_ خیلی ممنون.
_ شما گفتید منم گفتم فردا صبح!
دستگیره دَر رو کشید و پیاده شد. از ماشین فاصله گرفت.
✍🏻 #هدی_بانو
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
✍راه تشخیص اخلاص...
🔹پس اگـر دیـدى شـیـطـان بـا تـو سر و کـار دارد، بـدان کارهایـت از روى اخـلاص نیـست و بـراى حـق تـعـالى نیست. اگر شما مخلصید، چرا چشمه هاى حکمت از قلـب شـما بـه زبـان جـارى نـشـده، بـا ایـنـکـه چـهـل سـال اسـت بـه خیال خود قربه الى االله عمـل مـى کنیـد، بـا اینکه در حدیث وارد است که کسى که اخلاص ورزد از بـراى خـدا چـهل صباح، جـارى گـردد، چشمه هاى حکمت از قلبش به زبانش. پس بدان اعمال ما براى خدا نیـست و خودمـان هـم ملتفت نیستیم و درد بى درمان همین جاست.
📚شرح چهل حدیث، ص ۹۱، ۹۲
▪️امام خمینی رحمة الله علیه
@sulook
✨امام صادق عليه السلام فرمودند:
إنَّ أفضَلَ ما دَعَوتُمُ اللّهَ بِالأَسحارِ، قالَ اللّهُ تَعالى: «وَ بِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»
بهترين زمانى كه در آن به درگاه خدا دعا مى كنيد ، سحرگاهان است . خداوند متعال فرموده است : «و در سحرگاهان ، طلبِ آمرزش مى كردند»
📚بحارالأنوار جلد87 صفحه165
@sulook
21.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ سوال
⁉️ اگه ثواب زیارت امام رضا علیهالسلام برابر با یک میلیون حج هست پس دیگر نیاز نیست به حج برویم؟
📣 استاد محمدی شاهرودی
#بچه_۶
-- این در جبران زحمات شماچیزی نیست خانم
-- اینجوری نگو علی من که کاری نکردم، ممنون که مثل همیشه یادت بود
--خانومی خانوم
مکث کوتاهی کردم و چند دقیقه بعدش گفتم
--البته تنها هدیه امشب من این نیست
با تعجب نگام کرد که ادامه دادم
--من یه هدیه دیگهام واست دارم ولی یکم مطرح کردنش برام سخته
-- هرطور راحتی بگو
--میخواستم درمورد یه موضوعی باهات مشورت کنم،یعنی یه چندوقتیه یه موضوعی فکرمو درگیرکرده
نفس عمیقی بیرون دادم و ادامه دادم
-- زهره به نظر من حالا که نمیتونیم بچه دار بشیم بیا که سرپرستی یه بچه رو به عهده بگیریم اینطوری هم خدا خوشش میاد ،هم اینکه ما از تنهایی در میایم و پدر و مادر میشیم
زهره با شنیدن حرفم گریه و خنده هاش یکی شد وگفت
-- علی این بهترین کادویی بودکه میتونستی به من بدی،خدا میدونه بارها خواستم این موضوع رو باهات مطرح کنم ولی از برخوردت ترسیدم،خداروشکرکه به ذهن خودت رسید
-- پس توئم موافقی
تندتند سرشو تکون داد و گفت
-- آره که موافقم
ازفرداش تصمیم مونو عملی کردیم و رفتیم دنبال کارای سرپرستی و بعدیه مدت دوندگی سرپرستی یه دختربچه خوشگل روبه عهده گرفتیم و اسمشو نورا گذاشتیم،الان نورا خانم ۶ سالشه وما خوشبخت ترین خانواده ایم،خدایا ممنونم بابت همه نعمت هایی که به مادادی.
پایان.
کپی حرام.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #امامخمینی(ره)
🖌 جوانها نزدیکترند به ملکوت...
🍃🌸🍃
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🌺🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حکایت شفا یافتن فرزند مرحوم حاج شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح الجنان
🎙 #استاد_عالی
🍃🌸🍃
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🌺🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیادهروی اربعین و بداخلاقی
🖌 توصیه مهم استاد فاطمی نیا (ره) به زائران اربعین
🖌 اگه کربلا بری ، اربعین بری ، حج بری و ... ولی کظم غیظ نکنی باختی!
🍃🌸🍃
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعجاز قرائت سورهی واقعه در شب جمعه
🍃🌸🍃
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤