eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱👌🏻 ✨امــــام زمــــانــمــــون غــــریــبــــه 😔 _☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @masirsaadatee 🌸⃟🕊 ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑ مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
✒️📖✒️📖✒️📖✒️ 💠👈 سلسله سخنرانی های ″دولــت کــریمه″ 🎬 قسمت دویست و هفتاد و یکم ☝️یکی از موارد بسیا
✒️📖✒️📖✒️📖✒️ 💠👈 سلسله سخنرانی های ″دولــت کــریمه″ 🎬 قسمت دویست و هفتاد و دوم 👌جالب اینجاست پیشگویی‌ هایی هم که جناب کعب‌ می کرد، جملات مثلا حکمت آموزی که کعب اینطرف و آنطرف می گفت تمامشان در بین مردم طرفدار داشت. 🔰مثلا عبدالله بن زبیر می گوید؛ هر آنچه که درباره حکومتم من به آن رسیدم قبلا از زبان کعب شنیده بودم. 🔰حجاج بن یوسف ثقفی هم بعد از کشتن عبدالله بن زبیر در خزینه او (عبدالله بن زبیر) نامه‌ ای از پیشگویی‌ های کعب را پیدا می کند. ♨️اینقدر تملق و چاپلوسی می کرد خودش را در دل بزرگان صحابه و آنهایی که خلیفه می شدند یا آنهایی که والی فلان جا و فلان می شدند جا کرد. و آنها جملاتی را درباره او..... مثلا معاویه در رابطه با کعب گفته از علمای بزرگ است. ما از میوه دانش جناب کعب استفاده می کنیم.📚 🔸- در تاریخ نوشته شده که کعب تعصب شدیـدی به یهـودیت خودش داشت. ☝️درست است ظاهرا مسلمان شده بود، اما اینطور نبود که تمام مسلمانی را بپذیرد و تمام یهودیت را رد بکند. 🗣بعضی از آقایان یهودی به مسلمین می‌گفتند؛ هر آنچه کعب برای شما به‌ عنوان پیشگویی از تورات نقل می ‌کند دروغ است، اینها کلماتی است که از پیامبران بنی ‌اسرائیل💫 و از حواریان آنها به کعب رسیده. مثلا روایاتی که از پیامبرتان خدمت شما می گوییم در تورات نیست، اینها یکسری حرف هایی است که از این و آن شنیده دارد به شما می گوید. ″تاریخ الاسلام، ج5، ص287″. 🌑کعب‌ موقع مرگش خبردار شد یک تورات تغییر نایافته یعنی تحریف نشده ای پیشش هست. دستور داد تا آن تورات را در دریا بیندازند. چرا....⁉️ چون اگر تورات اصلی به دست مسلمین می افتاد می فهمیدند این چیزهایی که جناب کعب می گوید در تورات نیست و اینها بافته های ذهن خودش است. 💥حالا می فهمیم چرا قرآن علمای یهود را توبیخ می کند که شما آمدید چیزهایی را به نام خدا و به اسم خدا در کتاب خودتان نوشتید و به خدا نسبت دادید!! 👤یکی از یهودی های ساکن یمن که به او اعلم الناس می گفتند، به دمشق آمد کعب طبق رسم یهودی ها به او احترام کرد. به او گفتند تو مسلمانی چرا مثل یهودی ها به این احترام می کنی❓گفت من قبلا یهودی بودم قرآن می گوید هنگامی به شما سلام می کنند «فَحَیوا بِأَحْسَنَ ..» به نحو احسن سلام کنید، من هم اینجا رسم و رسومات یهودی را به جا آوردم. ❗️کعب حتی در تلاوت قرآن، اول تورات را می ‌خواند به این استناد که خداوند تورات را قبل از قرآن نازل کرده.❗️ ☝️یک نکته مهم : برخی از نویسندگان یهودی هم کعب را مهمترین و تأثیر گذارترین مهره‌ یهودی ها در بین مسلمین معرفی می کردند. 💢مثلا نویسنده کتاب ″کعب الاحبار مسلمة الیهـود فی الاسلام، ص54″ می‌گویـد؛ با اینکه کعب یهودی بودن خودش را مخفی نمی ‌کرد و در بین مردم تورات می ‌خواند اما باز شیخ ‌العلمای اسلام به‌ حساب می‌ آمد. 💬جناب جواد علـی در کتـاب ″المفصـل فی تاریخ العرب، ج6، ص565″، درباره کعب می گوید؛ من باور نمی‌ کنم که آنچه در کتاب‌ های تاریخ و تفسیر به‌ نام کعب ‌الاحبار آمده باشد تماما از زبان کعب صادر شده باشد بلکه ممکن است روایت دیگـران باشد که به زبان او بسته ‌اند. ⤵️او همچنین در ادامه میگوید؛ احدی به کعب تألیفی نسبت نداده بلکه تمام آنچه به وی منسوب است به ‌صورت شفاهی و سماع بوده (یعنی از او شنیدند) و بسیاری از آنها اندیشه‌ های اسرائیلی هستند که در تورات و تلمود و دیگر کتاب ‌های یهود آمده و برخی از آنچه به او نسبت داده‌ اند مجعول و ساختگی است. 📎ادامه دارد ... 🎤استاد احسان عبادی 272 ↓↓↓ ✒️📖✒️📖✒️📖✒️ ︽︽︽︽︽︽︽︽︽ 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @masirsaadatee 🌸⃟🕊 ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑ مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 📘کتاب : #فقط_برای_خدا_زندگی_کن ❤️ ✍🏻نویسنده : داداش رضا 📝 پارت_هفتاد ای
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 📘کتاب : ❤️ ✍🏻نویسنده : داداش رضا 📝 پارت_هفتاد_و_یکم 😉اینو هر کی زرنگ باشه میفهمه رضا چقدر شکست ناپذیر و سر سخت شده.. 👌🏻خب دلیلش همینه دیگه. من رو توحید عملیم خوب کار میکنم. فقط تو ذهنم به خدا قدرت میدم و اصلا نظرات آدما و نگاه هاشون و کاراشون برام اهمیت نداره .✅ 👈🏻 گور پدر تک تک نظرات آدما و حرفای آدما و کارا ی آدما . ✳️ من برا ی خدا زندگی میکنم و قدرت دست خداست.👌🏻 ▪️قدرت های آدما اندازه قدرت مورچه هم نیست. خلاص. ☝️🏻این یعنی توحید عملی! 🌸توحید عملی یعنی تک تک شمایی که این روزا اینهمه تحسین و تشویقم میکنید...اگه پس فردا فحش و نفرینمم بکنید اندازه بال پشه برام مهم نیست.😊 👈🏻چون اصلا برا ی شما زندگی نکردم. ✅ بلکه برا ی خدا زندگی کردم. درک این چیزا خیلی مهمه .خیلی... 🌸 توحید عملی یعنی 👈🏻 فقط دنبال لایک و توجه خدا باش...✔️ باور کن هر چی از توحید عملی بگم کم گفتم... اگه باورا ی توحیدیت قوی باشه در انتها همه سختی ها سه هیچ به نفع تو تموم میشه.😊 📘 باور کن تو این کتاب قراره تمووووم چیزهایی که در طول این هشت سال کشف کردم و یاد گرفتم رو بهت بگم... این کتاب رو باید دلی بخونی تا بفهمی... وگرنه مثل مال غلط گیرها میتونی از جمله ها صدتا ایراد الکی بگیری...👌🏻 📖قران هم اگه با دل مریض و سرطانی بخونی گمراهت میکنه و هدایتت نمیکنه! این کتاب قراره مختصری از تموم چیزا یی که یاد گرفتم باشه... بیا درمورد چیزی صحبت کنم که برا ی یکی از بچه ها رخ داده... _☀️🌤⛅️☁️_ 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @masirsaadatee 🌸⃟🕊 ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑ مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
#زیبایی_های_ظهور ۱۱ 😍 ❇⛓ #آزادی_بردگان😃 🌹امیرالمومنین علی (علیه السلام) : ✨ هیچ برده #مسلمانی نمی
۱۲ 😍 ❇ 👬 و 😀 🌼 امام باقر (علیه السلام) : ✨ هنگامی که قائم(عجــل الله) نماید، 🔻🤝🏻 (واقعی) خواهد شد.😉 🔹️و هر کس که هر چه نیاز دارد، از برمی دارد.🙃✨ ____☀️ 🌤 🌥 ☁️___ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @masirsaadatee 🌸⃟🕊 ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑ مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «من پسر حسینم» 👤 ✳️ وقتی ظهور می‌کنند، خودشان را چگونه معرفی می‌کنند🧐⁉️ 🌙 _ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @masirsaadatee 🌸⃟🕊 ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑ مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_دهم 🔻 #ورود_آدم_و_حوا_بر_زمین🌍 🙍🏻‍♂️ #آدم از بهشت🏞️ بر روی #کوه_صفا⛰
📘 📖 📝 🔻 👩‍❤️‍👨 👫آدم و حواء به فرمان خداوند کردند💍 🔸 و خداوند از آدم خواست که حواء را به سمت خویش خواند 💁🏻‍♂️ و آدم از حواء خواست اما او نزد آدم نیامد.😑 ☝🏻 در عوض از آدم خواست تا نزد حواء رود و 🔹 و اگر آدم نیز این کار را نمی کرد جریان آفرینش به گونه ای دیگر تغییر می یافت. *-*-*-*-*-*-*-* 🔻 👬 🔸آدم در ،🤱🏻 صاحب شد. 👨‍👩‍👧‍👦 🔹و آدم و حواء بود که به همراه دختری بنام « » متولد شد 🧑🏻👧🏻 🔸و در بود که به همراه دختری بنام « » متولد شد. 👱🏻‍♀️ لوزا از دختران آدم بود. 🔹 تا او را به و اقلیما را به درآورد، 😤ولی از این رأی پدر شد و لب به باز کرد. 🌸 آدم به آنها گفت: ✨ هر کدام جداگانه نزد خداوند ببرید و هر کدام که خداوند قرار گرفت او با لوزا خواهد کرد👌🏻✨ 🔸 و آنها این چنین کردند پروردگار قرار گرفت. ✅ 😤و باز اعتراض کرد 🔹 و خداوند بعد از این اتفاق را نمود📛 🔸و به امر خدا با بنام « » وصلت نمود و👫 🔹 با دختری از بنام « » ازدواج کرد.👫 ادامه دارد..... _☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _ 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @masirsaadatee 🌸⃟🕊 ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑ مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕#محا
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕 🥀 ✍ به قلم : 🍃 به یاد سردر طلافروشی افتاد ، حکیمی . سرکی کشید تا بفهمد ندا را می بیند یا نه ! در حال ترک مغازه ی بزرگ و مجهز بود ، مهدا وقتی از خروج ندا مطمئن شد از مخفیگاهش بیرون آمد و آرام بسمت پله ها رفت تا به جایی که نگهبان گفته بود برود . به طبقه دوم که رسید پشت سرش را نگاه کرد که حضور ناگهانی ندا غافلگیرش نکند . همین که به ابتدای راه رو رسید با دیدن سجاد با دست به سرش کوبید و کلافه بدون توجه به اینکه سر در اتاق را بخواند در اولین اتاق کار رفت پشت در ایستاد و نفس عمیقی کشید . محمدحسین مشغول بررسی پرونده ای بود که ندا از تخلف جواهر سازی با بیش از پنجاه سال تجربه همکاری و شراکت با خاندان آنها را داشت درست کرده بود . پشت به در و مقابل میز نشسته بود که با صدای کوبیده شدن در اتاقش با خیال اینکه ندا باشد بدون نگاه به فرد مقابل گفت : بهتون گفتم بررسی میکنم که الکی تهمت نزنیم ... دیگ وقتی سکوت بی سابقه ندا را دید سرش را بالا آورد و با دیدن مهدا با آن لباس و تیپ متعجب نگاهش کرد . ـ شما ؟ اینجا ؟ مهدا که به اندازه کافی غافلگیر شده بود با نگاهی پر از کلافگی جلو آمد کمی تعلل کرد و در آخر گفت : من بخاطر بررسی پرونده صبح اینجام بای... + محمدحسین جان من دارم می.... مهدا ؟ مهدا با شنیدن صدای سجاد چشم هایش را محکم بست و رو به سجاد که با تعجب به ظاهرش نگاه میکرد گفت : سلام پسر عمو + سلام با طعنه به عصا اشاره کرد و گفت : خداروشکر حالتونم بهتره ‌! ـ بله الحمدالله + شما کجا اینجا کجا ؟ اومدین طلا بخرین یا ...؟ مهدا نمی دانست چرا پسر عمویش کسی که همه او را همسر آینده اش میدانستند . این طور با نیش و کنایه در مقابل یک غریبه با او صحبت میکند . با خودش فکر کرد آنقدر بی اعتبارم که ظاهری با اندک تفاوت این گونه موجب قضاوت و تندی فرد مقابلش میشود !؟ همیشه سعی کرده بود رفتار سنجیده ای داشته باشد ... ظاهرش کاملا معمولی و سنجیده بود فقط چادر نداشت و این طور محاکمه لفظی میشد . ـ خیر آقا سجاد برای تعمیر گردنبندم اومدم ، چون از اینجا هست خواستم به خودشون مراجعه کنم ! دروغ نگفته بود مادر محمدحسین بعد از فهمیدن اصل قضیه آن آتش سوزی ، گردنبند زیبا و ظریفی که طراحی خود محمدحسین بود را به عنوان هدیه به مهدا داد . مهدا نمی دانست چرا گردنبند مروارید را تا این حد دوست دارد و همیشه همراه خودش داشت . برعکس انگشتر هدیه سجاد که حتی یکبار آن را در دستش نکرده بود . + محمدحسین تو کار تعمیر هم زدی ؟ بابا دمت گرم &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕 🥀 ✍ به قلم : 🍃 مهدا نمی توانست بی احترامی سجاد را بی جواب بگذارد اما نمی خواست جلوی محمدحسین حرمت بشکند جلو رفت گردنبند را از گردنش بیرون آورد مقابل سجاد گرفت و طوری که فقط خودش بشنود گفت : وقتی پسر عموم این طوری راجبم قضاوت میکنه طلا میخوام چیکار .... اگه اون روز که بهتون زنگ زدم و گفتم باید حرف بزنیم اومده بودین الان تنها نمی اومدم گردنبند را در دستان سجاد انداخت و رو به محمدحسین گفت : ممنون از کمکتون ، به خانواده سلام برسونید از در خارج شد تا این طلا فروشی طلسم شده را به دیگر همکارانش بسپارد که دختر همیشه مزاحم زندگیش با چهره ای برافروخته و تمسخر آمیز جلو آمد و گفت : سلام بر خواهر بسیجی و فداکار ، اِ حاج خانوم چادرتون کجاست ؟! اصلا تو اتاق پسر دایی من چیکار میکردی ؟ ـ علیک سلام ، همیشه اینقدر مشتاقی از زندگی بقیه بدونی ؟ ـ نه همیشه فقط وقتی به ناکس و ریاکار جماعت میخورم برای ضایع کردنش... ـ بدون چی میگی ندا ، چادرم کجاست ؟ تو اتاق پسر داییت چیکار میکردم؟ هیچ کدوم به تو ربطی نداره تنه ای به دختر بی ادب مقابلش زد و با دل خون از طلافروشی بیرون زد به سمت سوپری رفت تا از ماجرای پرونده سر در بیارد . + مهدا ؟ مهدا وایسا ! ایستاد تا سجاد به او برسد . ـ بفرمایید + این چه رفتاریه میکنی مثل بچه ها ... اصلا .. ـ تند نرو آقا سجاد من مثل بچه ها رفتار کردم یا شما که آبروی منو بردین ؟ این چه طرز حرف زدن بود مگه منو نمی شناسین ؟ من آدمیم که حتی به نامحرم نگاه کنم ؟ با جمله آخر اشکش چکید با دست آن را پس زد و گفت : چطور به خودتون اجازه دادین این طوری قضاوتم کنین ؟ + ظاهر خودت تغییرات خودت ! تو کی این جوری لباس می پوشیدی ؟! چرا تو اتاق محمدحسین بودی ؟ ـ اصلا نفهمیدین چی گفتم ، این قدر بی اعتبارم که با یه نبود چادر این طوری با هام رفتار بشه ؟ مگه حجاب الانم چه مشکلی داره !؟ از چشمم افتادین ، دلمو شکستین + تو هم از چشمم افتادی ، تو هم دلمو شکستی وقتی منو نمی بینی ، تو هم دلمو شکستی وقتی انگشتری که با عشق و علاقه برات خریدمو حتی یه بار تو دستت ندیدم وقتی هر بار پدر و مادرم حرف از منو تو زدن بدون اینکه بشنوی گفتی فعلا نه ! آخه چطور تونستی یه گردنبند پیزوری رو همیشه گردنت کنی که هدیه این پسره است ولی انگشتر منو بندازی ته کمد ؟! هان ؟ فریاد کشید گردنبند را پاره کرد روی زمین انداخت و گفت : چطور عشق منو که از بچگی باهاش عادت کردم نادیده میگیری ؟ ولی این پسره رو از مرگ نجات میدی وقتی حاضر نیستی یه صحبت دو نفره داشته باشیم وقتی اصلا نمیپرسی من چی میخوام چی کار میکنم !؟ ولی میدونی این پسره طراح جواهرسازیه ! میدونی کجا کار میکنه ! کدوم کلاس هست کدوم نیست ! باهاش همـگروه میشی ، توی پروژه اش همکاری میکنی ، جزوه میدی .... چرا مهدا .... ! چرا من اینقدر کمرنگم ؟ من که همیشه عاشق بودم .... ! چرا بی معرفت ؟ چی کم گذاشتم ؟ چرا به محمدح ... ـ بسه دیگه همه چیو بهم ربط میدی ! این هدیه مادرش بوده منم آوردمش اینجا خودشون تعمیر کنن ، بعدشم اون بخاطر خواهر من ممکن بود بمیره خودتون بودین کاری نمی کردین ؟ اینکه دل یه نفر چیزی رو بخواد کفایت نمیکنه وقتی اون دل قبولت نداره ! از وقتی راجب آتش سوزی فهمیدین منو یه جور دیگه نگاه میکنین ! دیگه نه عقلم قبولتون داره نه قلبم . خداحافظ . با سرعت از سجاد دور شد و با چشمانی که از اشک خیس شده بود به سمت مقصدش رفت ، هر چند نه تمرکزی برایش مانده بود نه حوصله ای ... &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀