فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استـــــاد_پنـــاهیـــان
🔖 اینجملهرویهگوشهیموبایلتیادفترت
بنویس....
اگر صادقانه نیت کنیم
که به امام زمانمان مقرب شویم،
آقا امام زمان(عجـــل الله) دستمان را میگیرند
🎋🌹🎋🌹🎋🌹🎋
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⭕️ بعد براندازی جمهوریاسلامی حرم امام رضا را تخریب میکنیم
🔹«سیروس کنگرلو» مجری شبکهای سلطنتطلب و از طرفداران «ربع پهلوی»، با ادعای اینکه حرمهای امامان شیعه مراکز ترویج خرافات هستند، گفت: “پس از براندازی حکومت جمهوریاسلامی یکی از اولین کارها، خارجکردن پیکر امامان از جمله امام رضا(ع) و امامزادهها به سرزمین اصلی خودشان و تخریب حرمها است!!!
اینها لیدرهای آشوبگران و اغتشاشگران و کسانی که شعار #زن_هرزگی_آزادی را سر می دهند هستند.
و می خواهند با این افکار شوم خود بر مردم حکومت کنند!!!
🤛زهی خیال باطل
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌺ادامه #داستان اصحاب فیل🌺 قسمت آخر 👇👇 🍂سرانجام فلاكت بار ابرهه🍂 سنگى از سوى آن پرندگان به بدن ا
#داستان_پیامبران
.
#داستان حضرت ادریس
قسمت اول 👇👇
🍒ویژگیهای حضرت ادریس علیه السلام🍒
يكى از پيامبران كه نامش در قرآن دو بار آمده و در آيه 56 سوره مريم به عنوان پيامبر صديق ياد شده، حضرت ادريس است كه در اين جا نظر شما را به پاره اى از ويژگى هاى او جلب مى كنيم:
ادريس كه نام اصيلش اخنوخ است در نزديك كوفه در مكان فعلى مسجد سهله مى زيست. او خياط بود و مدت سيصد سال عمر نمود و با پنج واسطه به آدم عليه السلام مى رسد. سى صحيفه از كتابهاى آسمانى بر او نازل گرديد. تا قبل از ايشان مردم براى پوشش بدن خود از پوست حيوانات استفاده مى كردند، او نخستين كسى بود كه خياطى كرد و طرز دوختن لباس را به انسانها آموخت و از آن پس مردم به تدريج از لباسهاى دوخته شده استفاده مى كردند. او بلندقامت و تنومند و نخستين انسانى بود كه با قلم خط نوشت و بر علم نجوم و حساب و هيئت احاطه داشت و آنها را تدريس مى كرد. كتابهاى آسمانى را به مردم مى آموخت و آنها را از اندرزهاى خود بهره مند مى ساخت، از اين رو نام او را ادريس (كه از واژه درس گرفته شده) نهادند.
خداوند بعد از وفاتش، مقام ارجمندى در بهشت به او عنايت فرمود و او را از مواهب بهشتى بهره مند ساخت.
ادريس بسيار درباره عظمت خلقت مى انديشيد و با خود مى گفت: اين آسمانها، زمين، خلايق عظيم، خورشيد، ماه، ستارگان، ابر، باران و ساير پديده ها داراى پروردگارى است كه آنها را تدبير نموده و سامان مى بخشد، بنابراين او را آن گونه كه سزاوار پرستش است، پرستش كن.
ادامه دارد...
🌹🎋🌹🎋🌹🎋🌹
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🔰#سـرزمـینـهای_درگــیردرواقـــعــه_اخــرالــزمــان ✅#قســـــمت_پنـجم ✳️بنابراین ریشه این نابسام
🔴#آخرالزمان_و_بلاهایی_که_مردم_خواهند_خرید:
📌قسمت اول:
مسخ یا تبدیلشدن آدمی به موجودات دیگر گرچه شاید برای آدمیِ امروزی دور از ذهن باشد، اما یکی از بلاهای آخرالزمانیِ وعدهداده شده است که دامن گروهی از مردمِ بدکار آخرالزمان را خواهد گرفت.
آخرالزمان، آنگاه که جهان زیر آوار ستم و گناه و ناراستی دفن شده است و امیدِ نجات و گشایش از دلهای مردمان بهکلی رخت بربسته، موجهای بلا نیز از هر سو «آخر زمانیانِ» غرق در بحر معصیت را فراخواهد گرفت. این، وعیدی است که معصومان(ع) در روایتهای خویش دادهاند. حدیثهای مختلفی که به توصیف شرایط و زمانۀ آخرالزمان پرداختهاند، اغلب دربردارندۀ هشدارهایی مهم هستند؛ انذارهایی که از بلاهای گوناگون و سختیهای دردناک حکایت میکند.
چهارمین شماره از سلسله نوشتههای «از آخرالزمان» به معرفی بخشی از بلاهای آخرالزمانی اختصاص دارد؛ بلاهایی که پیشبینی آنها، سدهها قبل در روایتهای اهل بیت (ع) آمده است. این، سومین بخش از بررسی اخبار آخرالزمان در روایتهای اسلامی است.
وقتی همسایه سَرِ همسایهاش را خواهد فروخت
گسترش خشونت، بیرحمی و خونخواری از ویژگیهایی است که روایتهای اسلامی برای جوامع آخرالزمانی برشمردهاند. البته که بخشی از این خونریزیها به وقوع جنگهای کوچک و بزرگ در جایجای عالم بازمیگردد اما بخشی از آن نیز به سبب سخت و سنگ شدنِ دلهای شماری از مردمان آخرالزمانی است؛ دلهایی آلوده به انواع گناه و معصیت.
حضرت امیرالمؤمنین (ع) در ضمنِ روایتی که به توصیف زمانۀ در آستانۀ ظهور منجی (عجــل الله) اختصاص دارد، فرمودهاند که در آن زمان، مردمانی خواهند بود که چهرههایشان رخسارِ آدمی است، اما دلهایشان، قلبهای شیاطین است. آنان خونها خواهند ریخت؛ چونان گرگهای حریص و درندهاند که اگر پیرویشان کنی، برایت عیب میگیرند و اگر خود را از آنان مخفی نمایی، غیبتت میکنند... . [۱]
یکی از علایم حتمی که در حدیثهای معصومان(ع) برای ظهور حضرت منجی(عج) بیان شده است، خروجِ شخصی ستمگر معروف به «سُفیانی» است. به اینکه سفیانی کیست و چه میکند، انشاءالله در شمارههای بعدی پرداخته خواهد شد، اما از رویدادهای مهمّی که با قدرتگرفتن سفیانی روی میدهد، کشتار و خونریزیهای فراوان است.
عمر بن ابان کلبی از امام جعفر صادق (ع) نقل کرده است که فرمودهاند: «گویا سفیانی یا دوست سفیانی را میبینم که در شهر شما که کوفه باشد، فرود آمده و منادی ندا میدهد: هرکس که سر یکی از شیعیان علی را بیاورد، هزار درهم پاداش دارد؛ پس همسایه، همسایه را میگیرد و میگوید این از همانها است [یعنی از شیعیان است].
پس گردن او را میزند و هزار درهم میگیرد».امام جعفر صادق (ع) نقل کرده است که فرمودهاند: «گویا سفیانی یا دوست سفیانی را میبینم که در شهر شما که کوفه باشد، فرود آمده و منادی ندا میدهد:
هرکس که سر یکی از شیعیان علی را بیاورد، هزار درهم پاداش دارد؛ پس همسایه، همسایه را میگیرد و میگوید این از همانها است [یعنی از شیعیان است]. پس گردن او را میزند و هزار درهم میگیرد.».[۲]
📚پی نوشت:
۱. رک: «مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل»؛ شیخ حسین نوری؛ بیروت: مؤسسه آل البیت، علیهم السلام لاحیاء التراث؛ ۱۴۰۸ ق.؛ ج ۱۱، ص ۳۷۸.
۲. «غیبت»؛ شیخ طوسی؛ ترجمۀ مجتبی عزیزی؛ قم: مسجد مقدّس جمکران؛ ۱۳۸۷؛ ص ۷۶۳.
ادامه دارد...
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌱
➥
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
⛔️ گفت: آقای پوراحمد! من تمایلی به همسرم ندارم... گفتم : چند وقته ازدواج کردی؟ گفت: ١٨ سال...
8.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ یک چیزی بین زن و شوهر هست که به هیچوجه نباید ترک بشه...!!!
⭕️ قسمت دهم
🔹 کارگاه مهارت های ارتباطی زوجین (مشهد مقدس)
🔺محسن پوراحمد خمینی، روانشناس
🌼 #ادامه_دارد (ویژه زوجین)
🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هشتاد و پنجم حتی پس از آن ش
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و هشتاد و ششم
سخنان بعد از نماز مغرب امام جماعت، معطوف به ظهور فتنه داعش در عراق بود که همین ده روز پیش، اعضای این لشگر شیطانی هزار و هفتصد نفر از دانشجویان یک دانشکده نظامی را به جرم همکاری با دولت عراق، به طور دسته جمعی اعدام کرده بودند. شیخ محمد به طور قاطع از حکم جهاد آیت الله سیستانی برای مبارزه با داعش حمایت میکرد و خبر داد که علمای اهل سنت عراق از جمله رئیس مجمع علمای اهل تسنن عراق هم قاطعانه از این حکم جهاد پشتیبانی کرده و از مردم خواستهاند که برای دفاع از هویت ملی خود، قیام کنند و چه تجلی با شکوهی بود که ماشین جنگی داعش به طمع تفرقه بین مسلمانان عراق و متلاشی کردن این کشور به حرکت در آمده و حالا شیعه و سُنی، دست در دست هم، برای در هم شکستن این فتنه پیچیده تکفیری به پا خاسته بودند. درست مثل من و مجید که نوریه به اتهام تکفیر، کمر به جدایی ما بسته بود و معجزه عشق کاری کرد که من و مجید بیش از هر زمان دیگری به هم نزدیک شده و کمتر از گذشته به تفاوتهای مذهبیمان فکر کنیم.
از مسجد که بیرون آمدم، مجید را دیدم که به انتظارم مقابل در ایستاده و مثل همیشه به رویم میخندد. کنارش که رسیدم، اشارهای به موبایل در دستش کرد و خبر داد: «عبدالله زنگ زده بود. گفت اومده درِ خونه، منتظره برگردیم!» با هم حرکت کردیم و من همزمان سؤالم را پرسیدم: «کاری داشت؟» شانه بالا انداخت و جواب داد: «نمیدونم، حرفی که نزد.» ولی دلش جای دیگری بود که در دنیای خودش غرق شد تا من صدایش زدم: «مجید!» با همان حس و حالی که نگاهش را با خودش بُرده بود، به سمتم صورت چرخاند تا سؤال کنم: «به چی فکر میکنی؟» و دل بیریای او، صادقانه پاسخ داد: «به تو!» ....
و در برابر نگاه متعجبم، با لبخندی لبریز متانت شروع کرد: «الهه جان! داشتم فکر میکردم این یک ماهی که اومدیم تو این خونه، شرایط زندگی تو خیلی عوض شده! خُب شاید قبلاً تو اینهمه مراسم دعا و جشن و عزاداری شرکت نمیکردی، ولی خُب حالا به هر مناسبتی تو این خونه یه مجلسی هست و تو هم خواه ناخواه در جریان خیلی چیزها قرار میگیری!» نمیدانستم چه میخواهد بگوید و خبر نداشتم حالا او هوایی شده تا بساط تبلیغ تشیع به پا کند که نگاهم کرد و حرف دلش را زد: «حالا نظرت چیه؟» نگاهم را از چشمان مشتاق و منتظرش برداشتم که نمیخواستم بفهمد دیگر آنچنان مخالفتی با عشقبازیهای شیعیانهاش ندارم و او مثل اینکه به لرزیدن پای اعتقادم شک کرده باشد، سؤال کرد: «مثلاً تا حالا نشده احساس کنی که دلت میخواد با امام حسین (علیهالسلام) درد دل کنی؟» و نمیدانم چرا نگاه دلم را به سوی امام حسین (علیهالسلام) کشید و شاید چون همیشه محرم دردهای دلش در کربلا بود، احساس میکرد اگر حسی دل مرا بُرده باشد، عشق امام حسین (علیهالسلام) است و من هنوز هم نمیتوانستم با کسی که هرگز او را ندیده و قرنها پیش از این دنیا رفته و حتی مزارش کیلومترها با من فاصله دارد، ارتباطی قلبی برقرار کنم که با صدایی سرد و بیروح، به سؤال سراپا عشق و احساسش دست رد زدم: «نه!»
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و هشتاد و هفتم
ولی شاید او بهتر از من، حرارت به پا خاسته در جانم را حس کرده بود که سنگینی نگاهش را بر نیمرخ صورتم احساس کردم و صدایش را شنیدم: «پس چرا اونشب که داشتی قضیه تخلیه خونه رو برای آسید احمد و مامان خدیجه تعریف میکردی، نگفتی به خاطر اینکه تو رو به جان جوادالائمه (علیهالسلام) قسم داده بودن کوتاه اومدی، ولی بعد اونهمه اتفاق بد برامون افتاد؟ اگه دلت پیش امام جواد (علیهالسلام) نبود، چرا شکایت نکردی که به خاطرش ثواب کردی و کباب شدی؟» و چه هنرمندانه به هدف زد و من چه ناشیانه از تیررس سؤالش گریختم که با دستپاچگی پاسخ دادم: «خُب من نمیخواستم منت بذارم...» که خندید و با زیرکی عارفانهای زیرِ پایم را خالی کرد: «سرِ کی منت بذاری؟ مگه امام جواد (علیهالسلام) اونجا نشسته بود؟» به سمتش برگشتم و در برابر آیینه چشمان عاشقش ماندم چه جوابی بدهم که خودش پاسخ داد: «پس حضور امام جواد (علیهالسلام) رو حس کردی! پس احساس کردی داره نگات میکنه!» و به جای من، نگاه او در ساحل احساسی زیباتَر شد و دل یک دختر سُنی را شاهد عشق پاک تشیع گرفت: «میبینی الهه؟ حتی اگه تو باهاش درد دل نکنی و حضورش رو قبول نداشته باشی، اون حضور داره! اون کسی که اون روز دل تو رو نَرم کرد تا برای حبیبه خانم یه کاری کنی، امام جواد (علیهالسلام) بود! اون کسی هم که اون شب یه جوری نگات کرد تا روت نشه چیزی جلوی آسید احمد بگی، خود آقا بود!» پس چرا خدا در برابر اینهمه پاکبازیام، چنین سیلی محکمی به صورتم زد که به یاد حوریه بغضی مادرانه گلویم را گرفت و گلایه کردم: «پس چرا اونجوری شد؟ چرا امام جواد (علیهالسلام) یه کاری نکرد حوریه زنده بمونه؟» و حالا داغ حوریه، در آتش زیر خاکستر مصیبت مادرم هم دمیده بود که زیر لب ناله زدم: «مثل مامانم، اون روزم بهم گفتی دعا کن، مامان خوب میشه، ولی نشد!» و بیاختیار کاسه چشمانم از اشک پُر شد و میان گریه زمزمه کردم: «پس چرا جواب منو نمیدن؟ پس چرا من هر وقت بهشون التماس میکنم، عزیزم از دستم میره؟»
و دیگر نتوانستم ادامه دهم که سرم را پایین انداختم تا رهگذران متوجه گریههای بیصدایم نشوند. مجید هم خجالت میکشید در برابر چشم مردم، دستم را بگیرد تا به گرمای محبتش آرامش بگیرم و تنها میتوانست با لحن دلنشینش دلداریام دهد: «الهه جان! قربونت برم! گریه نکن عزیز دلم!» نگاهش نمیکردم، ولی از لرزش صدایش پیدا بود، دل او هم هنوز میسوزد: «الهه جان! منم نمیدونم چرا بعضی وقتها هر چی دعا میکنی، جواب نمیگیری، ولی بلاخره هیچ کار خدا بیحکمت نیس!» من هم میدانستم همه امور عالم بر اراده حکیمانه پروردگارم جاری میشود، ولی وقتی زخم دلم سر باز میکرد و داغ قلبم تازه میشد، جز به بارش اشکهایم قرار نمیگرفتم که تا نزدیک خانه گوشم به دلداریهای صبورانه مجید بود و بیصدا گریه میکردم. سرِ کوچه که رسیدیم، اشکهایم را پاک کردم تا عبدالله متوجه حالم نشود که مجید به انتهای کوچه خیره شد و حیرتزده خبر داد: «اینکه ماشین محمده!»
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و هشتاد و هشتم
باورم نمیشد چه میگوید که نگاه کردم و پیش از آنکه ماشین محمد را شناسایی کنم، در تاریکی کوچه عبدالله را دیدم که از ماشین پیاده شد و پشت سرش محمد و عطیه که یوسف را در آغوش کشیده بود، از اتومبیل بیرون آمدند. احساس میکردم خواب میبینم و نمیتوانستم باور کنم برادر عزیزم به دیدارم آمده که قدمهایم را سرعت بخشیدم و شاید هم به سمت انتهای کوچه میدویدم تا زودتر محمد را در آغوش بگیرم. صورتش مثل همیشه شاد و خندان نبود و من چقدر دلتنگش شده بودم که دست دور گردنش انداختم و رویش را بوسیدم و میان گریهای که گلوگیرم شده بود، مدام شکایت میکردم: «محمد! دلت اومد چهار ماه نیای سراغ من؟ میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟» و شاید روزی که از خانه پدری طرد شدم، گمان نمیکردم دیگر برادرم را ببینم که حالا اینهمه ذوقزده شده بودم. محمد به قدری خجالت زده بود که حتی نگاهم نمیکرد و عطیه فقط گریه میکرد که صورتش را بوسیدم و چقدر دلم هوای برادرزادهام را کرده بود که یوسف یکساله را از آغوشش گرفتم و طوری میان دستانم فشارش میدادم و صورت کوچک و زیبایش را میبوسیدم که انگار میخواستم حسرت بوییدن و بوسیدن حوریه را از دلم بیرون کنم. مجید از روزی که برای پیدا کردن پدر به نخلستان رفته و محمد حتی جواب سلامش را هم نداده بود، دلش گرفته و امشب هم نمیتوانست با رویی خوش پاسخش را بدهد که محمد دستش را گرفت و زیر لب زمزمه زد: «آقا مجید! شرمندم!» و به قدری خالصانه عذرخواهی کرد که مجید هم برادرانه دستش را فشرد و با گفتن «دشمنت شرمنده!» محمد را میان دستانش گرفت و پیشانیاش را بوسید تا کمتر خجالت بکشد.
نمیدانم چقدر مقابل درِ خانه معطل شدیم تا بلاخره غلیان احساسمان فروکش کرد و تعارف کردیم تا میهمانان وارد خانه شوند. آسید احمد و خانوادهاش در خانه نبودند که یکسر به اتاق خودمان رفتیم و من مشغول پذیرایی از میهمانان عزیزم شدم. محمد از سرگذشت دردناک من و مجید در این چند ماه خبر داشت و نمیدانست با چه زبانی از اینهمه بیوفاییاش عذرخواهی کند که عطیه با گفتن یک جمله کار شوهرش را راحت کرد: «الهه جون! من نمیدونم چقدر دلت از دست ما شکسته، فقط میدونم ما چوب کاری رو که با شما کردیم، خوردیم!» نمیدانستم چه بلایی به سرشان آمده که گمان میکنند آتش آه من دامان زندگیشان را گرفته، ولی میدانستم هرگز لب به نفرین برادرم باز نکردهام که صادقانه شهادت دادم: «قربونت بشم عطیه! به خدا من هیچ وقت بدِ شما رو نخواستم! لال شم اگه بخوام زندگی داداش و زن داداشم، تلخ شه! من فقط دلم براتون تنگ شده بود!» عبدالله در سکوتی غمگین سرش را پایین انداخته و کلامی حرف نمیزد که مجید به تسلای دل محمد، پاسخ داد: «محمد جان! چرا انقدر ناراحتی؟ بلاخره شما تو یه شرایطی بودید که نمیتونستید حرفی بزنید. من همون موقع هم شرایط شما رو درک میکردم. به جون الهه که از همه دنیا برام عزیزتره، هیچ وقت از تو و ابراهیم هیچ توقعی نداشتم!»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌻بسم الله الرحمن الرحیم🌻
🔴 موضع گیری درست و به موقع و قاطع حجت الاسلام والمسلمین رفیعی در مورد اراجیف گویی عبدالحمید
#پایان_مماشات
✳ کپی با ذکر صلوات
💖اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea