⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
⛔️ گفت: آقای پوراحمد! من تمایلی به همسرم ندارم... گفتم : چند وقته ازدواج کردی؟ گفت: ١٨ سال...
8.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ یک چیزی بین زن و شوهر هست که به هیچوجه نباید ترک بشه...!!!
⭕️ قسمت دهم
🔹 کارگاه مهارت های ارتباطی زوجین (مشهد مقدس)
🔺محسن پوراحمد خمینی، روانشناس
🌼 #ادامه_دارد (ویژه زوجین)
🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هشتاد و پنجم حتی پس از آن ش
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و هشتاد و ششم
سخنان بعد از نماز مغرب امام جماعت، معطوف به ظهور فتنه داعش در عراق بود که همین ده روز پیش، اعضای این لشگر شیطانی هزار و هفتصد نفر از دانشجویان یک دانشکده نظامی را به جرم همکاری با دولت عراق، به طور دسته جمعی اعدام کرده بودند. شیخ محمد به طور قاطع از حکم جهاد آیت الله سیستانی برای مبارزه با داعش حمایت میکرد و خبر داد که علمای اهل سنت عراق از جمله رئیس مجمع علمای اهل تسنن عراق هم قاطعانه از این حکم جهاد پشتیبانی کرده و از مردم خواستهاند که برای دفاع از هویت ملی خود، قیام کنند و چه تجلی با شکوهی بود که ماشین جنگی داعش به طمع تفرقه بین مسلمانان عراق و متلاشی کردن این کشور به حرکت در آمده و حالا شیعه و سُنی، دست در دست هم، برای در هم شکستن این فتنه پیچیده تکفیری به پا خاسته بودند. درست مثل من و مجید که نوریه به اتهام تکفیر، کمر به جدایی ما بسته بود و معجزه عشق کاری کرد که من و مجید بیش از هر زمان دیگری به هم نزدیک شده و کمتر از گذشته به تفاوتهای مذهبیمان فکر کنیم.
از مسجد که بیرون آمدم، مجید را دیدم که به انتظارم مقابل در ایستاده و مثل همیشه به رویم میخندد. کنارش که رسیدم، اشارهای به موبایل در دستش کرد و خبر داد: «عبدالله زنگ زده بود. گفت اومده درِ خونه، منتظره برگردیم!» با هم حرکت کردیم و من همزمان سؤالم را پرسیدم: «کاری داشت؟» شانه بالا انداخت و جواب داد: «نمیدونم، حرفی که نزد.» ولی دلش جای دیگری بود که در دنیای خودش غرق شد تا من صدایش زدم: «مجید!» با همان حس و حالی که نگاهش را با خودش بُرده بود، به سمتم صورت چرخاند تا سؤال کنم: «به چی فکر میکنی؟» و دل بیریای او، صادقانه پاسخ داد: «به تو!» ....
و در برابر نگاه متعجبم، با لبخندی لبریز متانت شروع کرد: «الهه جان! داشتم فکر میکردم این یک ماهی که اومدیم تو این خونه، شرایط زندگی تو خیلی عوض شده! خُب شاید قبلاً تو اینهمه مراسم دعا و جشن و عزاداری شرکت نمیکردی، ولی خُب حالا به هر مناسبتی تو این خونه یه مجلسی هست و تو هم خواه ناخواه در جریان خیلی چیزها قرار میگیری!» نمیدانستم چه میخواهد بگوید و خبر نداشتم حالا او هوایی شده تا بساط تبلیغ تشیع به پا کند که نگاهم کرد و حرف دلش را زد: «حالا نظرت چیه؟» نگاهم را از چشمان مشتاق و منتظرش برداشتم که نمیخواستم بفهمد دیگر آنچنان مخالفتی با عشقبازیهای شیعیانهاش ندارم و او مثل اینکه به لرزیدن پای اعتقادم شک کرده باشد، سؤال کرد: «مثلاً تا حالا نشده احساس کنی که دلت میخواد با امام حسین (علیهالسلام) درد دل کنی؟» و نمیدانم چرا نگاه دلم را به سوی امام حسین (علیهالسلام) کشید و شاید چون همیشه محرم دردهای دلش در کربلا بود، احساس میکرد اگر حسی دل مرا بُرده باشد، عشق امام حسین (علیهالسلام) است و من هنوز هم نمیتوانستم با کسی که هرگز او را ندیده و قرنها پیش از این دنیا رفته و حتی مزارش کیلومترها با من فاصله دارد، ارتباطی قلبی برقرار کنم که با صدایی سرد و بیروح، به سؤال سراپا عشق و احساسش دست رد زدم: «نه!»
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و هشتاد و هفتم
ولی شاید او بهتر از من، حرارت به پا خاسته در جانم را حس کرده بود که سنگینی نگاهش را بر نیمرخ صورتم احساس کردم و صدایش را شنیدم: «پس چرا اونشب که داشتی قضیه تخلیه خونه رو برای آسید احمد و مامان خدیجه تعریف میکردی، نگفتی به خاطر اینکه تو رو به جان جوادالائمه (علیهالسلام) قسم داده بودن کوتاه اومدی، ولی بعد اونهمه اتفاق بد برامون افتاد؟ اگه دلت پیش امام جواد (علیهالسلام) نبود، چرا شکایت نکردی که به خاطرش ثواب کردی و کباب شدی؟» و چه هنرمندانه به هدف زد و من چه ناشیانه از تیررس سؤالش گریختم که با دستپاچگی پاسخ دادم: «خُب من نمیخواستم منت بذارم...» که خندید و با زیرکی عارفانهای زیرِ پایم را خالی کرد: «سرِ کی منت بذاری؟ مگه امام جواد (علیهالسلام) اونجا نشسته بود؟» به سمتش برگشتم و در برابر آیینه چشمان عاشقش ماندم چه جوابی بدهم که خودش پاسخ داد: «پس حضور امام جواد (علیهالسلام) رو حس کردی! پس احساس کردی داره نگات میکنه!» و به جای من، نگاه او در ساحل احساسی زیباتَر شد و دل یک دختر سُنی را شاهد عشق پاک تشیع گرفت: «میبینی الهه؟ حتی اگه تو باهاش درد دل نکنی و حضورش رو قبول نداشته باشی، اون حضور داره! اون کسی که اون روز دل تو رو نَرم کرد تا برای حبیبه خانم یه کاری کنی، امام جواد (علیهالسلام) بود! اون کسی هم که اون شب یه جوری نگات کرد تا روت نشه چیزی جلوی آسید احمد بگی، خود آقا بود!» پس چرا خدا در برابر اینهمه پاکبازیام، چنین سیلی محکمی به صورتم زد که به یاد حوریه بغضی مادرانه گلویم را گرفت و گلایه کردم: «پس چرا اونجوری شد؟ چرا امام جواد (علیهالسلام) یه کاری نکرد حوریه زنده بمونه؟» و حالا داغ حوریه، در آتش زیر خاکستر مصیبت مادرم هم دمیده بود که زیر لب ناله زدم: «مثل مامانم، اون روزم بهم گفتی دعا کن، مامان خوب میشه، ولی نشد!» و بیاختیار کاسه چشمانم از اشک پُر شد و میان گریه زمزمه کردم: «پس چرا جواب منو نمیدن؟ پس چرا من هر وقت بهشون التماس میکنم، عزیزم از دستم میره؟»
و دیگر نتوانستم ادامه دهم که سرم را پایین انداختم تا رهگذران متوجه گریههای بیصدایم نشوند. مجید هم خجالت میکشید در برابر چشم مردم، دستم را بگیرد تا به گرمای محبتش آرامش بگیرم و تنها میتوانست با لحن دلنشینش دلداریام دهد: «الهه جان! قربونت برم! گریه نکن عزیز دلم!» نگاهش نمیکردم، ولی از لرزش صدایش پیدا بود، دل او هم هنوز میسوزد: «الهه جان! منم نمیدونم چرا بعضی وقتها هر چی دعا میکنی، جواب نمیگیری، ولی بلاخره هیچ کار خدا بیحکمت نیس!» من هم میدانستم همه امور عالم بر اراده حکیمانه پروردگارم جاری میشود، ولی وقتی زخم دلم سر باز میکرد و داغ قلبم تازه میشد، جز به بارش اشکهایم قرار نمیگرفتم که تا نزدیک خانه گوشم به دلداریهای صبورانه مجید بود و بیصدا گریه میکردم. سرِ کوچه که رسیدیم، اشکهایم را پاک کردم تا عبدالله متوجه حالم نشود که مجید به انتهای کوچه خیره شد و حیرتزده خبر داد: «اینکه ماشین محمده!»
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و هشتاد و هشتم
باورم نمیشد چه میگوید که نگاه کردم و پیش از آنکه ماشین محمد را شناسایی کنم، در تاریکی کوچه عبدالله را دیدم که از ماشین پیاده شد و پشت سرش محمد و عطیه که یوسف را در آغوش کشیده بود، از اتومبیل بیرون آمدند. احساس میکردم خواب میبینم و نمیتوانستم باور کنم برادر عزیزم به دیدارم آمده که قدمهایم را سرعت بخشیدم و شاید هم به سمت انتهای کوچه میدویدم تا زودتر محمد را در آغوش بگیرم. صورتش مثل همیشه شاد و خندان نبود و من چقدر دلتنگش شده بودم که دست دور گردنش انداختم و رویش را بوسیدم و میان گریهای که گلوگیرم شده بود، مدام شکایت میکردم: «محمد! دلت اومد چهار ماه نیای سراغ من؟ میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟» و شاید روزی که از خانه پدری طرد شدم، گمان نمیکردم دیگر برادرم را ببینم که حالا اینهمه ذوقزده شده بودم. محمد به قدری خجالت زده بود که حتی نگاهم نمیکرد و عطیه فقط گریه میکرد که صورتش را بوسیدم و چقدر دلم هوای برادرزادهام را کرده بود که یوسف یکساله را از آغوشش گرفتم و طوری میان دستانم فشارش میدادم و صورت کوچک و زیبایش را میبوسیدم که انگار میخواستم حسرت بوییدن و بوسیدن حوریه را از دلم بیرون کنم. مجید از روزی که برای پیدا کردن پدر به نخلستان رفته و محمد حتی جواب سلامش را هم نداده بود، دلش گرفته و امشب هم نمیتوانست با رویی خوش پاسخش را بدهد که محمد دستش را گرفت و زیر لب زمزمه زد: «آقا مجید! شرمندم!» و به قدری خالصانه عذرخواهی کرد که مجید هم برادرانه دستش را فشرد و با گفتن «دشمنت شرمنده!» محمد را میان دستانش گرفت و پیشانیاش را بوسید تا کمتر خجالت بکشد.
نمیدانم چقدر مقابل درِ خانه معطل شدیم تا بلاخره غلیان احساسمان فروکش کرد و تعارف کردیم تا میهمانان وارد خانه شوند. آسید احمد و خانوادهاش در خانه نبودند که یکسر به اتاق خودمان رفتیم و من مشغول پذیرایی از میهمانان عزیزم شدم. محمد از سرگذشت دردناک من و مجید در این چند ماه خبر داشت و نمیدانست با چه زبانی از اینهمه بیوفاییاش عذرخواهی کند که عطیه با گفتن یک جمله کار شوهرش را راحت کرد: «الهه جون! من نمیدونم چقدر دلت از دست ما شکسته، فقط میدونم ما چوب کاری رو که با شما کردیم، خوردیم!» نمیدانستم چه بلایی به سرشان آمده که گمان میکنند آتش آه من دامان زندگیشان را گرفته، ولی میدانستم هرگز لب به نفرین برادرم باز نکردهام که صادقانه شهادت دادم: «قربونت بشم عطیه! به خدا من هیچ وقت بدِ شما رو نخواستم! لال شم اگه بخوام زندگی داداش و زن داداشم، تلخ شه! من فقط دلم براتون تنگ شده بود!» عبدالله در سکوتی غمگین سرش را پایین انداخته و کلامی حرف نمیزد که مجید به تسلای دل محمد، پاسخ داد: «محمد جان! چرا انقدر ناراحتی؟ بلاخره شما تو یه شرایطی بودید که نمیتونستید حرفی بزنید. من همون موقع هم شرایط شما رو درک میکردم. به جون الهه که از همه دنیا برام عزیزتره، هیچ وقت از تو و ابراهیم هیچ توقعی نداشتم!»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌻بسم الله الرحمن الرحیم🌻
🔴 موضع گیری درست و به موقع و قاطع حجت الاسلام والمسلمین رفیعی در مورد اراجیف گویی عبدالحمید
#پایان_مماشات
✳ کپی با ذکر صلوات
💖اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌻بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَالإِكْرَامِ 🕋
إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
سلام و عرض ادب
لطفا امشب نماز لیلة الدفن ( نماز وحشت، نماز شب اول قبر )بخوانید، برای شهید #سیدروح_الله_عجمیان
▪️برادر وخواهر! نماز وحشت هدیه ای است از شما به كسی كه از دنیا رفته است، این نماز را برای دوستان وآشنایان بخوانید تا دیگران هم برای شما بخوانند.
📿دستـور نمـاز ليلة الدفن
مستحب است در شب اوّل قبر، دو رکعت نماز وحشت براى میّت بخوانند، به این ترتیب که در رکعت اوّل بعد از حمد، یک مرتبه «آیة الکرسى» و در رکعت دوم بعد از حمد، ده مرتبه سوره «انّا انزلناه» و بعد از سلامِ نماز بگوید،
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّـد وَ آلِ مُحَمَّـد وَعَجِّل فَرَجَهُم، وَ ابْعَثْ ثَوابَهُما إلى قَبْرِ فُلان»
خدایا درود فرست بر محمّد و آل محمّد و درفرج آل محمد تعجيل بفرما، ثواب این نماز را به سوى قبر این مرده فلانی فرزند فلانى🤲🏿
(و به جاى کلمه فلان #روح_الله فرزند #میرزاولی )
اجرکم عندالله 🤲
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌻بسم الله الرحمن الرحیم🌻
🚨 این "شا پسر" را هم گرفتند!
عامل لگد زدن به صورت شهروند اراکی بازداشت شد...
شعبون بی مخ ها و پری بلنده ها یک به یک جلوی دوربین خواهند آمد تا از مردم شریف ایران عذرخواهی کنند.
این شا پسر هم حسابی مودب شده
خدا را شکر
نوع ضرب و شتم را می بیند گریه میکند
میگوید: به خدا میبینم مو به تنم سیخ میشود
این مرامم نبوده ...
عواملی که پس از داعش همچنان در میدان بودند تا جنایت کنند بازداشت که نه ، تنبیه خواهند شد...
ویدئو را ببینید
بگویید که از ادبش راضی هستید یا نه؟
پرچم ایران بالاست ✌️🇮🇷
✳ کپی با ذکر صلوات
💖اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
💠 خواندن چه ذکر هایی #سکرات_مرگ را کم می کند⁉️
⬅️ تسبیحات حضرت زهراء سلام الله علیها بعد از هر نماز واجب :
✅ امام صادق علیه السلام فرمود : «اگر کسی مداومت داشته باشد بر تسبیحات حضرت زهراء سلام الله علیها سختی های #مرگ بر او آسان می شود
⬅️در تعقیبات نماز صبح و مغرب هفت مرتبه گفتن ذکر « بسم الله الرحمن الرحیم لاحول ولا قوه الابالله العلی العظیم » فقط بعداز نماز مغرب حرف واو به اول ذکر اضافه می شود یعنی « بسم الله الرحمن الرحیم و لاحول ولا قوه الابالله العلی العظیم »
⬅️خواندن دعای عدیله با توجه و اخلاص که در #مفاتیح_الجنان آمده است و همچنین خواندن نماز در اول وقت (همان طور که در بحث « مشاهدات محتضر» بیان شد شیطان حضور بسیار فعال در لحظات جان دادن دارد برای دفع شر شیاطین #دعای_عدیله سفارش شده است.
⬅️ خواندن مقداری قرآن بعداز هر نماز واجب
⬅️ خواندن دعای اَعْدَدْتُ لِكُلِّ هَوْلٍ.... روزی ده مرتبه
💥 اعْدَدْتُ لِكُلِّ هَوْلٍ لا اِلهَ اِلا اللَّهُ
💥و لِكُلِّ هَمٍّ وَ غَمٍّ ما شاءَاللَّهُ
💥 و لِكُلِّ نِعْمَةٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ
💥 و لِكُلِّ رَخآءٍ اَلشُّكْرُ لِلَّهِ
💥و لِكُلِّ اُعْجُوبَةٍ سُبْحانَ الِلَّهِ
💥و لِكُلِّ ذَنْبٍ اَسْتَغْفِرُاللَّهَ
💥 و لِكُلِّ مُصيبَةٍ اِنّا لِلّهِ وَ اِنّااِلَيْه راجِعُونَ 💥و لِكُلِّ ضيقٍ حَسْبِىَ اللَّهُ
💥 و لِكُلِّ قَضآءٍ وَ قَدَرٍ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ
💥و لِكُلِّ عَدُوٍّ اِعْتَصَمْتُ بِاللَّهِ
💥و لِكُلِّ طاعَةٍ وَ مَعْصِيَةٍ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
✅در كتاب«بلد الأمين»از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله روايت کرده: هركه هر روز ده بار اين دعا را بخواند،حق تعالى چهار هزار #گناه_كبيره او را بيامرزد،و وى را از سكرات مرگ و فشار قبر،و صدهزار هراس قيامت نجات دهد، و از شرّ #شيطان و سپاهيان او محفوظ گردد،و قرضہ ادا شود،و اندوه و غمش برطرف گردد.
📚کتاب منازل الآخره ، تالیف حاج آقا عباس قم
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
°
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا وقتی امام زمان علیهالسلام حضور دارند فقیه باید حکومت تشکیل دهد؟
#حجت_الاسلام_خسروپناه
🆔
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 #حکایت دزدی که حلالخور شد
🎙استـــــاد_شــیـــخ_حـســیـــن_انـصـــاریــان
🆔
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea