5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تفسیر آیات مهدوی (۲۵)
🌕 سوره نور: آیه ۵۵
♦️موضوع:مژده ظهور و حاکمیت صالحان
🔵 ویژه ماه مبارک رمضان
🎙 استاد_اباذری
#رمضان_مهدوی
#تفسیر_آیات_مهدوی
•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد
🔰 پویش تشکر از سردار رادان بابت برخورد با کشف #حجاب
https://farsnews.ir/my/c/191113
#پلیس_وظیفه_شناس_متشکریم
#انتشار_دهید
@masirsaadatee ❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جهت نمایه و استوری
❣نکات کلیدی جزء بیست و پنجم قرآن کریم
#امام_زمان عجل الله
#ماه_رمضان
#قرآن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جهت نمایه و استوری
🤲 دعای روز بیست و پنجم ماه مبارک رمضان
#امام_زمان عجل الله
#ماه_رمضان
#قرآن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جدید کانال با نام
💖 #برگرد_نگاه_کن 💖
➖➖➖➖➖➖
این رمان گوشه ایی از حقیقت زندگی عده ایی هست که ناخواسته وارد گروههایی شدند که در ظاهر سعی در رشد افراد داشتند ولی باطنشون چیز دیگری هست.که برای کشف باطن اونها خیلی ها قربانی شدند و بعضی در حال شدند. جالبه بدونید که هنوز این فرقه ها در حال فعالیت هستند.
هدف از نوشتن این رمان فقط
آگاهی دادن به مخاطب بوده
که روزاهای زیادی وقت برای تحقیق صرف شده٫امیدوارم از خوندنش لذت ببرید.آگاهی تون زیاد شه...
آرزوی عافیت برای همتون میکنم❤️
نویسنده رمان :لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
💖برگرد نگاه کن💖
پارت1
به نام او که میبیند...
تمام آرزوها فقط در عشق خلاصه میشود.
عشق آمدنی نیست ساختنیست،
عشق با رنج تو ساخته میشود. در وجود توست، همیشه بوده و خواهد بود. کافیست اجازه دهی که اتفاق بیفتد و سر از خاک سرزمین قلبت بیرون کند. آب حیاط، نور ایمان و خاکپاک میخواهد برای جان گرفتن و تنومند شدن.
نگاهی به سر در کافی شاپ انداختم
با چراغهای نئون طلایی تزیین شده بود. وارد که شدم از دیدن محوطهی بزرگش تعجب کردم. از بیرون زیاد داخلش دید نداشت. چون داخلش کم نور کار شده بود. تقریبا ده الی دوازه میز دونفره و چهار نفره چوبی که روی تاجشان نشان قلب بود چیده شده بود.
با این که روی بعضی صندلیها مشتری نشسته بود ولی صدایی از کسی نمیآمد.
سکوت بیشتر از مشتریها خودنمایی میکرد.
خودم را به آقای غلامی معرفی کردم تا با کار آشنایم کند.
بعد از این که فرمی را پر کردم گفت که فردا صبح زود بر سر کارم بروم.
کنار دستگاه اسپرسو ایستادم و به دیوار پشتش چشم دوختم
تابلوی کوچکی توجهم را جلب کرد
رویش تایپ شده بود،
"بدها خوب نمیشوند مگر این که خوبها خوبتر شوند"
اخمی کردم و با خودم گفتم:
"این چیه اینجا نوشته، یعنی چی؟ خوبا خوبتر بشن؟ لابد بدها هم فقط خودشون رو باد بزنن، یه وقت زحمت نکشن. والا.
با صدای بم آقای غلامی سرم را به طرفش چرخاندم.
–قبلا جایی کار کردی؟
ماسکم را روی صورتم جابه جا کردم.
–سلام.
جایی بیرون از خونه خیر. قبلا تو خونه تایپ انجام میدادم.
یکی از ابروهایش را بالا داد.
–خب چرا ولش کردی؟
–کارش خیلی سخت و حقوقش پایین بود.
آقای غلامی با آن هیکل درشت و گوشتی به طرفم قدم برداشت پیراهن سفید و اتو کشیده ایی تنش بود با یک شلوار پارچه ایی مشگی که برق اتویش نشان میداد که این شلوار انس و الفت خاصی با اتو دارد.
سرم را پایین انداختم ظاهرش خشن به نظرم رسید.
لبخندی روی لبهای کلفتش نقش بست که باعث شد سیبیلهای از بنا گوش در رفته اش عقبتر بروند.
–اگه کارت رو درست انجام بدی همه چی خوب پیش میره، بعد هم بستهی نایلونی را روی میز گذاشت و ادامه داد:
این لباس کارته حتما باید تنت باشه، دلم نمیخواد وقتی مشتری میاد هر دفعه تو رو با یه لباس ببینه، وقتی لباس فرم باشه توام بیشتر حواست به کارت جمع میشه.
وظیفه ی تو فقط سفارش گرفتن و بردن به سر میزها هست. یادت باشه همیشه ساده باشی، حوصله دردسر ندارم. من به تعداد موهای سرم اینجا آدم عوض کردم، هم دختر هم پسر، هر کس میاد اولش خوبه بعد کم کم نمیدونم چی میشه سرو گوششون میجنبه و وظایفش یادش میره.
🍁لیلافتحیپور🍁
🌸🌸🌸🌸🌸