🌸🌸🌸🌸🌸
💖برگرد نگاه کن💖
پارت19
حداقل سیصد تومن.
با ابروهای بالا گفتم:
–سیصد هزار تومن؟!
دهانش را کج کرد.
–نه، سیصدتا تک تومنی.
–مگه مامور مخفی ...
حرفم را قطع کرد.
–کمتر از مامور مخفی هم نبودم. تازه خیلی کم باهات حساب کردم.
–این خیلی بیانصافیه، فکر کنم تو من رو با این بچه پولدارا اشتباه گرفتی، باور کن من تازه دارم میرم سرکار، تازه حقوقی که میخوام بگیرم رو بیشترش رو باید بدم به خانوادم. سیصد تومن واسه من خیلی زیاده.
دستش را در هوا پرت کرد.
–خیلی خب دویست و پنجاه، ولی دیگه یه قرونم پایین نمیام.
پوفی کردم و با غیض نگاهش کردم.
–من الان اینقدر پول نقد ندارم.
–تو کارتت که دهری.
–توی کارتمم کمه. فعلا فقط میتونم نصفش رو بهت بدم. بقیهاش رو هم حقوق گرفتم میدم.
–اوه...تا سر برج صبر کنم؟
با دلخوری گفتم:
–اگه میدونستم اینقدر میخوای ازم بگیری، اصلا بهت نمیگفتم، کاش از اول میگفتی.
وسایلش را داخل کیف بزرگش جابه جا کرد. زیپ آن را به زور بست. اسکناسها را جمع کرد و مچاله کرد داخل جیبش.
پا کج کردم به طرف دستگاه خود پرداز.
با بی میلی گفت:
–باشه قبوله، ولی هر وقت کل پولو دادی میگما.
برگشتم و چپ چپ نگاهش کردم.
–اصلا نمیخوام بگی. همون سی تومنم بردار واسه زحمت امروزت. خداحافظ. به طرف مترو راه افتادم.
دنبالم آمد.
–باشه تو پولو بزن میگم.
–من دیگه به تو اعتماد ندارم، اگه من پولو زدم و تو نگفتی چی؟
همان موقع از جلوی دستگاه خود پرداز رد میشدیم. دستم را به طرف دستگاه کشید و گفت:
–مادرش کرونا گرفته.
ایستادم.
–چی؟
نگاهش را به زمین دوخت و آرام گفت:
–همون آقای امیری بود چی بود؟ اون مادرش کرونا گرفته، اینم داره ازش نگهداری میکنه. مثل این که حال مادرش خیلی بد بوده، دستگاه اکسیژن آوردن خونه و پرستار و اینا. خلاصه الان بهتره.
بیچاره آقای امیر زاده، دلم برایش کباب شده، نکند خودش هم از مادرش بگیرد.
ساره آخر حرفهایش به دستگاه ام تی ام اشاره کرد.
–اگر مجبور نبودم ازت پول نمی گرفتم. من هزارتا بدبختی دارم. فکر کردی از روی خوشی صبح تا شب تو این کرونا میرم تو متروها جنس میفروشم؟
پول را برایش کارت به کارت کردم. تشکر کرد و گفت:
–سر برج یادت نمیره. شلاق نگاهم را روی صورتش چرخاندم.
–یادمم بره حتما تو یادآوری میکنی.
سرش را پایین انداخت و گفت:
–شاید یه روز بفهمی وقتی آدم مجبوره...
حرفش را قطع کردم.
–گاهی وقتی مجبوریم یه کارایی میکنیم که بعدش پشیمون میشیم. همون موقع ها واسه خاطر همه چی یقه همه رو میگیریم، ولی حواسمون به یقهی خودمون نیست که کیا گرفتنش.
روی صندلی قطار نشسته بودم و به حرفهای ساره فکر میکردم و به پول بی زبانم که برای یک خبر ساده حیف شده بود. اگر چند روز دیگر صبر میکردم اصلا نیازی به این همه ماجرا نبود.
بیشتر حقوقم را باید برای قصد وامی که برای پول پیش خانه برداشته بودم میدادم. صاحبخانه پول پیش را اضافه کرده بود. مادر برای این که پدر متوجه نشود، گفته بود که خودش این پول را پسانداز کرده.
نگاهی به ساعت انداختم ساعت از یازده گذشته بود رو به نادیا گفتم.
–من میرم بخوابم، تشک محمدامین رو تو بیار بنداز.
محمد امین داخل سالن پذیرایی میخوابید و تقریبا اکثر شبها من تشکش را پهن میکردم.
تشکم را روی زمین پهن کردم و رویش دراز کشیدم. تمام فکرم مشغول ساره بود و این که چقدر سخت زندگی میکرد.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت20
چند روز بعد موقع برگشتن از سرکار از جلوی مغازهی آقای امیر زاده که رد میشدم دیدم که درش باز است. از خوشحالی ضربان قلبم بالا رفت و لبخند به لبهایم نشست.
چراغهای داخل مغازه روشن نبود برای همین درست نمیتوانستم داخلش را ببینم.
پشت ویترین ایستادم و به بهانهی نگاه کردن به ویترین میخواستم بدانم خودش آمده حالش خوب است یا نه؟
چند دقیقه ایستادم کم کم توانستم تشخیص بدهم که خودش است که مدام در داخل مغازه وسایل را جابه جا میکند و کار میکند.
نزدیک ویترین آمد چشمش که به من خورد نگاهم را دزدیدم و راهم را از سر گرفتم.
همان لحظه صدایش را شنیدم.
–دخترخانم، خانم.
برگشتم و همونجا ایستادم.
خودش را به من رساند ماسکی که در دستش بود را زد و بعد با خوش رویی سلام و احوالپرسی کرد.
بعد سرش را پایین انداخت.
–خانم من یه عذر خواهی به شما بدهکارم. اون روز شما از دستم ناراحت شدید. باور کنید من اصلا منظورم اون چیزی که شما فکر کردید نبود. من فقط خواستم...
حرفش را بریدم.
–اشکالی نداره. مهم نیست.
دستهایش را داخل موهایش کشید
–همون شب اتفاقی برام افتاد که احساس کردم دلیلش شکستن دل شما بود. همش دنبال یه فرصتی بودم که ببینمتون و ازتون عذر خواهی کنم. حتما دلتون رو شکستم که اونجور تو گرفتاری افتادم. تو این چند روز خیلی خودم رو سرزنش کردم. اون چهرهی ناراحت شما از جلوی چشمم دور نمیشد.
دستپاچه گفتم:
–نه، من زیادم ناراحت نشدم. حالا خدارو شکر که مادرتون حالش خوب شده و همه چی به خیر گذشته.
مبهوت نگاهم کرد.
–شما از کجا فهمیدین مادر من مریض بوده؟
آه خدای من چه حرفی زده بودم. اضطراب تمام وجودم را گرفت. حالا چطور جمعش ننم. به من و من کردن افتادم. خودم با زبان خودم همه چی را لو داده بودم. سعی کردم خونسرد باشم تمام توانم را جمع کردم و آرام گفتم:
–عه... از یکی انگار شنیدم. مرموز نگاهم کرد و گفت:
–بله، خدا خیلی رحم کرد. تو این دو هفته ایی که نیومدم سر همش با خودم میگفتم چقدر در حق شما بد کردم که اینطور دارم تقاس پس میدم.
–اینطورا هم نیست، این همه آدم کرونا میگیرن یعنی همشون دل یکی رو شکستن؟
دوباره با حیرت پرسید:
–این که مریضی مادرم کرونا بوده رو هم از یکی شنیدید؟
–خب، دیگه الان هر کس مریض میشه کرونا داره دیگه.
خندید.
بعد انگشت سبابه اش را بالا آورد و پچ پچ کنان گفت:
–میشه خواهش کنم یه چند لحظه تشریف بیارید مغازه، بعد هم خودش به داخل مغازه رفت.
🌸🌸🌸🌸🌸
4_5920154814540418956.mp3
1.85M
#پادکست
📝 بعد از ماه رمضان چه کنیم؟
🎤 #استاد_پناهیان
▫️#ماه_رمضان
🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🍃🍂دعــــــــای جـــوشن کبیــ9⃣1⃣ــر🍂🍃 🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 🌸✨یَا
🍃🍂دعـــــــای
جــوشن کبیــ0⃣2⃣ــر🍂🍃
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸✨یَا فَـارِجَ الْهَـمِّ یَا کَاشِـفَ الْغَـمِّ
یَا غَافِـرَ الذَّنْـبِ یَا قَابِـلَ التَّـوْبِ
یَا خَالِـقَ الْخَلْـقِ یَا صَـادِقَ الْوَعْـدِ
یَا مُوفِـیَ الْعَهْـدِ یَا عَالِـمَ السِّـرِّ
یَا فَالِـقَ الْحَـبِّ یَا رَازِقَ الْأَنَـامِ
《سُبْحانَکَ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ
الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَب》
🍃بنام خداوند بخشنده بخشایشگر🍃
🌸✨اى گشاينـده انـدوه
اى برطـرف كننـده غـم
اى آمرزنـده گنـاه
اى پذيرنـده توبـه
اى آفريننـده آفريـدگان
اى راستگو در وعـده
اى وفـادار به پيمـان
اى دانـاى راز نهـان
اى شكافنـده دانـه
اى روزی دهنـده خلـق
《پاک و منـزهی تـو
ای که جز تـو معبـودی نیست
فریـاد رس فریـاد رس
ما را از آتش برهان اى پروردگارم》
〰⚜️خــواص این بنــد⚜️〰
◀️برای حفظ ایمان و از دست ندادن آن▶️
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @masirsaadatee
اولین تصویر از شهید مدافع وطن سجاد قدمی
__شهید قدمی از مرزبانان کردستان یکم اردیبهشت ۱۴۰۲ حین پایش نوار مرزی به درجه رفیع شهادت نائل گردید🌷🇮🇷
✨ الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
╭┅┅┅┅┅❀🍃🌺🍃❀┅┅┅┅┅╮
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌺🍃❀┅┅┅┅┅╯
🌹✿❀ قرار شبانه ❀✿🌹
" تا شهـ🕊ـدا با شهـ🕊یـد "
ختم 👇
☆أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَادَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوء☆
🌸هر شب به نیابت از یکی از شهدای آسمانی
¤ امشب به نیابت ⤵️
🌷🕊 #شهید_علی_منیعات
🍃جهت :
♡سلامتی و تعجیـلدر فرج آقا صاحب الزمان عجل الله
♡شِفای بیماران
♡شفای بیماران کرونایی
♡حاجت روایی اعضای کانال
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┄┄
تعداد آزاد
🍃💐🍃💐
💐🍃💐
🍃💐
💐
♡ بسم رب الشهدا و الصدیقین ♡
#یک_قرار_شبانه
ان شاءالله امشب در پرونده همه خادمان و دوستداران شهدا بنویسند.
🍃محب امیرالمومنین(علیه السلام)
🍃زیارت کربلا و نجف،
🍃سربازی امام زمان(عجل الله)
♦️نهایت شــ🌷ــهادت♦️
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
هر شب ده صلوات هدیه به روح مطهر
یکی ازشهداداریم.💐
هدیه امشب تقدیم میشود به شهید والامقام
🌷 #شهید_رحمان_بهرامی
اجرتون با شهدا🕊
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
ا💐
ا🍃💐
ا💐🍃💐
ا🍃💐🍃💐