eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ 🔖 دعـــای خــاص امــام زمــان عجـــل الله بـــرای مــؤمنـیـــن... . °• https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
#دولت‌کریمه‌ی‌امام‌عصر ۳۶ 💠صلح و سازش بین حیوانات 🔹امیرالمومنین علي علیه السلام ميفرمايند: گوسف
۳۷ 💠تورات و انجیل \"واقعی\" در عصر ظهور 🔹امام باقر علیه السلام فرمودند: مهدي، براي اين مهدي ناميده شده که مردم را به امري پنهان هدايت ميکند و تورات و ساير کتابهاي خداوند را از غاري در "انطاکيه" بيرون مي آورد و ميان اهل تورات، با تورات و ميان اهل انجيل، با انجيل و ميان اهل زبور، با زبور و بين اهل قرآن، با قرآن حکم ميکند. 📚(غيبت نعماني باب13 ح26) 🔹 "قائم عليه السلام ميخواهد براي هميشه به نفوذ يهود و نصارا و ديگر دين ها و آيين هاي توحيدي و غير توحيدي پايان دهد و تنها پرچم برافراشته، پرچم آنحضرت باشد[که پرچم صلح و عدل است] زيرا وي از غار انطاکيه، تابوت سکينه را بيرون مي آورد که نسخه اصلي تورات و انجيل در آن است". 📚(نزول مسيح و ظهور موعود، ص396) https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
#مکیال_المکارم 🔴 مطالعه کتاب مکیال المکارم؛ کتابی که به سفارش امام زمان ارواحنافداه نوشته شد ...‌
🔴مطالعه کتاب شریف "مکیال المکارم" ؛ کتابی که به سفارش امام زمان ارواحنافداه نوشته شد ...‌ ‼️یک دقیقه به یاد مهدی فاطمه زهرا سلام الله علیهما ..‌.. 🏳مطالب و معارفی از کتاب شریف مکیال‌المکارم پیرامون : شناخت و معرفت نسبت امام زمان ارواحنافداه... 📍قسمت سوم : ▫️ادامه دلایل نقلی در اثبات وجوب شناخت امام زمان علیه السلام: 8⃣ در روایتی امام باقر علیه السلام میفرمایند: کسی خدا را میشناسد و عبادت میکند که امامی که از خاندان ماست، را بشناسد.... 9⃣ در روایتی شخصی از امام صادق علیه السلام میپرسد: پایه های دین که اگر در آن اخلال ایجاد شود، دین فاسد میشود و اعمال پذیرفته نیست، و اگر آن ها را بشناسد و به آنها عمل کند دینش قبول و در امور دیگر در فشار واقع نخواهد شد، چیست؟ فرمودند: شهادت لااله الا الله و ایمان به رسالت و اقرار به آنچه آن حضرت از جانب خدا آورده، و حق زکات که در اموال هست و ولایتی که خداوند امر فرمود: ولایت آل محمد علیهم السلام میباشد. راوی پرسید: آیا در ولایت مرتبه های مختلف هست که اقل مرتبه آن فهمیده شود؟ فرمودند: آری خداوند میفرماید: اطیعواالله... و پیامبر میفرمایند: «من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیة» هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است. و در ادامه به نام معصومین علیه السلام و امامان بعد پیامبر اشاره میکنند در حالیکه دیگران معاویه و... را امام میدانستند! 🔟 در حدیثی دیگر شخصی از امام صادق علیه السلام راجع به همین حدیث من مات ولم یعرف... سوال میکند که منظور کدام جاهلیت است؟ حضرت میفرمایند: جاهلیت کفر ونفاق و ضلال! 1⃣1⃣ امام موسی ابن جعفر علیه السلام میفرماید: هر کس در چهار چیز شک کند، به همه امری که خداوند نازل فرموده کافر است، یکی از آنها معرفت امام در هر زمان به شخص و صفتش میباشد. 2⃣1⃣ همچنین میفرمایند: رسول اکرم صلی الله وعلیه واله وسلم فرمود: هر کس قائم از فرزندان مرا در زمان غیبت منکر شود به مرگ جاهلیت مرده است. 3⃣1⃣ و نیز فرمودند: هر کس ازمنکر قائم از فرزندانم شود مرا منکر شده است. 4⃣1⃣ امام صادق علیه السلام فرمودند: هر کس شبی را به صبح آورد در حالیکه امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت می میرد. 📚منبع: مکیال المکارم ▫️ای وصل تو غایه المراد دل ها ▫️وی ذکر تو زیب و زیور محفل ها ▫️اندر دل ما لشگر غم منزل کرد ▫️زان روز که دور گشتی از منزل ها https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ (قسمت 19) 🔵قطعه آتش چند قدمی که از ماموران دور شدیم،به پشت سرم نگاهی ک
یا ابا صالح المهدی ادرکنی: 🔴 سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۲۰) از نیک پرسیدم: افراد در اینجا چگونه شناسایی میشوند؟ گفت: اسامی افرادیکه حق مردم را بر گردن دارند در دست مامورین است و پس از شناسایی مجرم از عبور او جلوگیری میکنند. گفتم: تا کی باید اینجا بمانند؟ گفت : مدت توقف و گرفتاری آنها متفاوت است. برخی ماهها و برخی سالهای سال.. با تعجب گفتم: مگر رسیدگی به پرونده ی حق الناس چقدر طول میکشد؟ نیک گفت: در اینجا عدل خدا حاکم است و از مظلوم حق ظالم را میگیرد مگر اینکه خود مظلوم از گناه ظالم بگذرد. اگر از گناه ظالم نگذرند از نیکیهای ظالم به مظلوم میدهند تا راضی شود و اگر ظالم کار نیکی نداشت از گناههای مظلوم به ظالم میدهند تا مظلوم راضی شود. با شنیدن این سخنان ترس و اضطرابم بیش از پیش شد. ولی چون چاره ای نبود به نیک گفتم: بیا برویم. سراشیبی را پیمودیم و به گذرگاه مرصاد قدم گذاشتیم.چیزی نگذشت که خود را در مقابل مامورین الهی دیدم. در یک آن با اشاره ی یکی از انها زنجیر ضخیمی به گردنم انداخته شد و بدون اینکه کوچکترین مهلتی بدهند تا از آنها سوال کنم کشان کشان مرا از جاده بیرون بردند... بی جهت دست و پا میزدم تا شاید از دست آنها خلاصی پیدا کنم. اما تلاشهایم بی فایده بود. از نیک خواستم از آنها بپرسد علت کارشان را. ولی نیک بدون اینکه سوالی از آنها بپرسد نزد من آمد و گفت: خوب فکر کن چه کرده ای. این مامورین بی جهت کسی را گرفتار نمیکنند. کمی فکر کردم و یادم آمد که پولی از همسایه ام قرض گرفته بودم که به علت مسافرتی که پیش آمد و بعد از آن مریضی که منجر به مرگم شد ،نتوانستم آن را برگردانم. این را به نیک گفتم و پرسیدم : حالا چه کار کنیم؟ نیک اندکی فکر کرد و گفت: اگر بتوانی به خواب بستگانت بروی و از آنها بخواهی تا قرضت را ادا کنند امیدی به نجاتت هست وگرنه همینطور اسیر خواهی ماند. با کمک نیک به خواب پسر بزرگم رفتم و از او خواستم تا قرضم را ادا کند. همانطور که منتظر جواب بستگانم بودم شخصی را دیدم که زنجیر آتشینی🔥 بر کمر داشت و پیوسته به این سو و آن سو میگریخت و فریاد میزد : وای بر من ! اموالی که با گناه به دست آوردم اینگونه مرا گرفتار کرد در حالیکه وارثانم آن را در راه خدا انفاق کردند و به سعادت رسیدند... کمی آن طرفتر هم عده ای به شخصی حمله ور شده بودند و از او مطالبه ی حقشان را میکردند. با دیدن این صحنه های وحشتناک به فکر فرو رفتم و با خود گفتم: اگر میدانستم حقوق مردم تا این حد مهم و نابخشودنی است تا زنده بودم در برخورد با مردم و معامله و حتی شهادت دادن و صحبت کردن با آنها نهایت دقت را به عمل می آوردم... آنگاه از شدت ناراحتی فریاد زدم: وای از این راه که براستی گذرگاه بدبختی و فلاکت است... در این هنگام ماموران به سراغم آمدند و زنجیرها را از گردنم باز کردند. اول فکر کردم بخاطر فریادم بوده ولی بعد نیک مرا با خوشحالی در آغوش گرفت و گفت: بیا برویم . قرضت ادا شد... 🔵نبرد سرنوشت ساز! بعد از گذر از گذرگاه سخت و طاقت فرسای مرصاد کمی که جلو رفتیم چشمم به هیکل سیاه و عجیبی در وسط جاده افتاد. وقتی جلوتر آمدیم او را شناختم.گناه بود با هیکلی کوچکتر و لاغرتر و لباسی عجیب! همدوش نیک تا چند قدمی او رفتیم. او با چهره ای خشن و بوی متعفن و چشمانی خون گرفته در حالیکه شمشیری مانند اره بر دوش گرفته بود با غضب به من مینگریست. نیک ایستاد و من هم پشت سر او ایستادم.. نیک مهربانانه به من نگاه کرد و گفت خودت را برای نبرد با گناه آماده کن! با وحشت و ترس و تعجب گفتم: جنگ؟ برای چه؟ نیک که متوجه ترس من شده بود گفت: در این سفر و در اینجا،اولیای خدا،مومنین و انساهای خوب و پاک و ..نباید بترسند. از سخنان نیک قوت قلب گرفتم ،از او پرسیدم: جنگ با دست خالی در برابر کسی که مسلح هست غیر ممکن است! نیک گفت: نگران نباش فرشته ای الهی تو را تجهیز خواهد کرد. به نیک گفتم: تو چه میکنی؟ گفت: من تو را آماده و تشویق میکنم.. سپس دستم را فشرد و گفت: گناه پس از آنکه در گذرگاه ارتداد و و جاده های انحرافی و ... از تو ناامید شد این بار با تمام قوا جلوی تو ایستاده،او اینبار لباس دنیا را برتن کرده و شمشیر شهوات را در دست گرفته. مواظب دندانه های شمشیرش که هرکدام نشانه ی یکی از شهوات است و بسیار برنده و تیز میباشد ،باش که اگر یکی از انها به تو اصابت کند در مسیر به مشکل میخوریم... ✍ادامه دارد... ➥ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
⛔️ از امشب کسی حق نداره از همسرش جدا بخوابه... 🌷 جدا کردن اتاق خواب ممنوع است! ⭕️ قسمت چهاردهم
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ میدونید خلوت گفتگوی بین و زن شوهر چیه؟ 🌷 کدوم یکی از آقایون بخاطر حجاب برتر همسرش ازش تشکر کرده؟ ⭕️ قسمت پانزدهم 🔹 کارگاه مهارت های ارتباطی زوجین (مشهد مقدس) 🔺محسن پوراحمد خمینی، روان‌شناس 🌼 (ویژه زوجین) 🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🔖 زن بـاید نـاز کنه 🌸 ⚫️ زن ارزشش خــیلی زیــاده ⚫️ در دسترس بودن نشانه ارزانـیست 🔻 🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
✒️📖✒️📖✒️📖✒️ 💠👈 سلسله سخنرانی های ″دولــت کــریمه″ 🎬 قسمت صد و نود وچهارم ☝️توجه کنید این نکته مه
✒️📖✒️📖✒️📖✒️ 💠👈 سلسله سخنرانی های ″دولــت کــریمه″ 🎬 قسمت صد و نود وپنجم 💢..در مکه حکم جهادی صادر نمی شد. شما آیات را نگاه بکنید در مکه مسلمانها مأمور بودند صبر کنند. چرا؟ 👈اولا تعدادشان کم بود. 👈ثانیا محیط مکه طایفه ای و قبیله ای بود و اگر مسلمانها می خواستند حرکتی بکنند 👥طایفه های مشرک و جاهل عرب شدیدا علیه مسلمین کار می کردند و ‌نمی‌توانستند کاری بکنند. 👈ثالثا مسلمین در مدینه پایگاه به دست آورده بودند، پایگاه حکومتی و در مکه چنین چیزی نداشتند. 🌀زمانی که آقای ابوسفیان می خواست کاروان 🐪 را در بدر نگه دارد، فهمید که پیامبر و سپاهش کاروان را رهگیری کردند و از مسیر و زمان عبور کاروان آگاه شدند. به ناچار ابوسفیان کاروان را از کنار دریا عبور داد 🌊 و مدینه را رد کرد و فرار کرد.‌ در راه بازگشت هم ‌ابوسفیان جاده اصلی را رها کرد و از کنار دریا مدینه را پشت سر گذاشت. 🌏آنها در منطقه ای به نام بدر به جاده اصلی رسیدن. ولی وقتی ابوسفیان متوجه شد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)✨ یکسری نیرو آنجا گذاشت، به جاده کنار دریا رفت، پیکی را به سمت مکه فرستاد تا به مکی ها بگوید محافظانی⚔ را برای کاروان بفرستند. لشکر حفاظتی مکه هم از جاده اصلی حرکت می کرد به همین خاطر در عوض کاروان ابوسفیان با سپاه اسلام روبه رو شدند. چون گفتیم کاروان ابوسفیان کناره رفته بود، اینها رسیدن به سپاه اسلام. 👌یک نکته جالب تاریخی به شما بگویم، ابوسفیان همیشه در طول مسیر مراقب بود مسلمین مدینه کاروان تجاری را رهگیری🔎 نکنن. وقتی به بازار فصلی بدر رسید (بدر اسم منطقه بود) از افرادی که آنجا بودند پرسید کسی سراغ کاروانهای ما را نگرفت که کاروان مکه دارد از شام می‌آید⁉️ رسید اینجا یا نرسید؟؟ 💬آنها گفتند نه، اما دو شتر سوار آمدند به شترهایشان آب دادند رفتند. غریبه بودند، نشناختیم. ابوسفیان گفت کجا آب دادند؟ گفتند آنجا. به آنجا رفت و فضولات شترهای🐫 آنها را بررسی کرد و هسته خرمای مدینه را در آنها پیدا کرد. 👈و فهمید این دو نفر شتر سوار از مدینه آمدند. به همین خاطر کاروانهای تجاری خودش را به سرعت از آنجا دور کرد. 🌟حضرت توانسته بود برای این عملیات 313 نفر را از مدینه همراه خودش بیاورد‌. خیلی ها بهانه کردند❌ که اگر این جنگ برای مواجه شدن با کاروان تجاری و به سبب غنیمت گرفتن است ما نمی آییم، چون جنگ نیست 😕 می خواهید با کاروان تجاری دربیفتید .. اما خُب یک عده هم آمدند. نیمی از این تعداد 313 تا مهاجرین بودند. یعنی مدینه تقریبا 150 نفر در اختیار پیامبر بود، بقیه هم که از انصار بودن. 🗣برخی می گویند جمعیت مدینه آن زمان یعنی سال دوم هجرت، کم بود.. اما نمی‌توانیم این را درست بپنداریم. چرا؟ 👌چون در سال بعد از همین مدینه حدود هزار نیرو برای جنگ احد رهسپار🏇 شدند و بعدش در عملیات خندق سه هزار نفر و بعد در عملیات خیبر شش هزار نفر. پس باید بگوییم مدینه جمعیت داشت، اما ابتدای کار میزان مقبولیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ✨ بین مردم کم بود، به تدریج زیاد شد. 🖇ادامه دارد ... 🎤استاد احسان عبادی 195 ↓↓↓ ✒️📖✒️📖✒️📖✒️ ︽︽︽︽︽︽︽︽︽ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ ❣﷽❣ 🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 #
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣5⃣ كار به خوبى پيش مى رود و سرانجام سه طرف اردوگاه، خندق حفر مى شود. امام از چند روز قبل دستور داده بود تا مقدار زيادى هيزم از بيابان جمع شود. اكنون دستور مى دهد تا هيزم ها را داخل خندق بريزند. با آماده شدن خندق يك مانع طبيعى در مقابل هجوم دشمن ساخته شده و امام از اجراى اين طرح خشنود است. امام به ياران خود مى گويد: "فردا صبح وقتى كه جنگ آغاز شود، دشمن تلاش مى كند كه ما را از چهار طرف مورد حمله قرار دهد، آن هنگام اين چوب ها را آتش خواهيم زد و براى همين دشمن فقط از روبرو مى تواند به جنگ ما بيايد".296 حالا مى فهمم كه امام از اين طرح چه منظورى دارد. برنامه بعدى، آماده شدن براى شهادت است. امام از ياران خود مى خواهد عطر بزنند و خود را براى شهادت آماده كنند.297 فردا روز ملاقات با خداست. بايد معطّر و آراسته و زيبا به ديدار خدا رفت. * * * نگاه كن! امشب، برير، چقدر شاداب است! او زبان به شوخى باز كرده است. همه شگفت زده مى شوند. هيچ كس بُريَر را اين چنين شاداب نديده است. چرا، امشب شورِ جوانى دارد؟ چرا از لبخند و شوخى لب فرو نمى بندد؟ او نگاهى به دوست خود عبد الرّحمان مى كند و مى گويد: "فردا، جوان و زيبا، در آغوش حُور بهشتى خواهى بود". آرى، زلف حوران بهشتى در دست تو خواهد بود. از شراب پاك بهشتى، سرمست خواهى شد. البته تو خود مى دانى كه وصال پيامبر و حضرت على(ع) براى او از همه چيز دلنشين تر است! عبد الرحمان با تعجّب به بُرَير نگاه مى كند: ــ بُرَير، هيچ گاه تو را چنين شوخ و شاداب نديده ام. همواره چنان با وقار بودى كه هيچ كس جرأت شوخى با تو را نداشت. ولى اكنون... ــ راست مى گويى، من و شوخى اين چنينى! امّا امشب، شب شادى و سرور است. به خدا قسم، ما ديگر فاصله اى با بهشت نداريم. فردا روز وصال است و بهشت در انتظار ما است. از همه مهمتر، فردا روز ديدار پيامبر است، آيا اين شادى ندارد؟ عبد الرحمان مى خندد و بُرَير را در آغوش مى گيرد. آرى اكنون هنگامه شادمانى است. اگر چه در عمق اين لحظات شاد، امّا كوتاه غصه تنهايى حسين(ع) و تشنگى فرزندانش موج مى زند.298 نافِع بن هلال از خيمه بيرون مى آيد، او مى خواهد قدرى قدم بزند. ناگهان در دل شب، سايه اى به چشمش مى آيد. خدايا، او كيست؟ نكند دشمن است و قصد شومى دارد. نافع شمشير مى كشد و آهسته آهسته نزديك مى شود. چه مى بينم؟ در زير نور ماه، چقدر آشنا به چشم مى آيد: ــ كيستى اى مرد و چه مى كنى؟ ــ نافع، من هستم، حسين! ــ مولاى من، فدايت شوم. در دل اين تاريكى كجا مى رويد. نكند دشمن به شما آسيبى برساند. ــ آمده ام تا ميدان نبرد را بررسى كنم و ببينم كه فردا دشمن از كجا حمله خواهد كرد. آرى! امام حسين(ع) مى خواهد براى فردا برنامه ريزى كند و نيروهاى خود را آرايش نظامى بدهد. بايد از ميدان رزم باخبر باشد. نافع همراه امام مى رود و كارِ شناسايى ميدان رزم، انجام مى شود. اكنون وقت آن است كه به سوى خيمه ها بازگردند. امام حسين(ع) دست نافع را مى گيرد و به او مى فرمايد: ــ فردا روزى است كه همه ياران من كشته خواهند شد. ــ راست مى گويى. فردا وعده خدا فرا مى رسد. ــ اكنون شب است و تاريكى و جز من و تو هيچ كس اين جا نيست. آنجا را نگاه كن! نقطه كور ميدان است، هر كس از اين جا برود هيچ كس او را نمى بيند; اينك بيا و جان خود را نجات بده، من بيعت خود را از تو برداشتم، برو. عرق سردى بر پيشانى نافع مى نشيند و اندوهى غريب به دلش چنگ مى زند. پاهايش سست مى شود و روى زمين مى افتد. ناگهان صداى گريه اش سكوت شب را مى شكند. ــ چرا گريه مى كنى. فرصت را غنيمت بشمار و جان خود را نجات بده. ــ اى فرزند پيامبر! به رفتنم مى خوانى؟ من كجا بروم؟ تا جانم را فدايت نكنم، هرگز از تو جدا نخواهم شد. شهادت در راه تو افتخارى است بزرگ.299 امام دست بر سر نافع مى كشد و او را از زمين بلند مى كند و با هم به سوى خيمه ها مى روند. آنها به خيمه زينب(س) مى رسند. امام وارد خيمه خواهر مى شود و نافع كنار خيمه منتظر امام مى ماند. صدایی به گوش نافع می رسد که دلش را به درد می آورد. این زینب (س) است که با برادر سخن می گوید:" برادر ! نکند فردا' یارانت تو را تنها بگڌارند؟؛ نافع تاب نمی اورد و اشک در چشم های او حلقه می زند.عجب!عمه سادات در اضطراب است. چنین شتابان کجا می روی ؟ صبر کن من هم می خواهم با تو بیایم. آنجا ؛ خیمه حبیب بن مظاهر'بزرگ این قوم است . ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨