🟢سبک زندگی مهدوی
💠معاشرت و صله ارحام
🔹ارتباط صمیمانه با خاندان و خویشاوندان از راههای مهم رشد و تقرب به خداست.
آنگونه که امام رضا علیه السلام می فرمایند؛
«خداوند به تقوای الهی و صلهرحم فرمان داد. پس هر کسی صله رحم نکند، تقوای الهی را رعایت نکرده است.»( الخصال،شیخ صدوق ص ۱۵۶)
🔹لذا انسان منتظر، در زمانی که بسیاری از مردم به دلیل مشغله فراوان،اهمیت چندانی به صله رحم نمی دهند؛ اولا صمیمانه اقوام و خویشاوندانش را دوست دارد، ثانیاً همیشه سعی دارد تا در برنامههایش،جایگاهی ویژه برای صله رحم باز کند.
او با این عملش، به طور غیرمستقیم، دل های دیگران را به #امام_زمان جلب می کند...
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
#از_او_بگوییم
💠ما به وعدهی خود وفا کردیم، شما چه میکنید؟
🔹ابوبصیر می گوید؛ به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: فلان مرد شراب می خورد و کارهای حرام انجام می دهد.
حضرت فرمودند: هنگامی که به کوفه برگشتی، به دیدن تو می آید. به او بگو: جعفر بن محمد گفت: این کارهایی که می کنی را ترک کن، من ضامن می شوم که خدا بهشت را به تو عنایت کند.
🔹هنگامی که به کوفه برگشتم، او هم به همراه اشخاص دیگر به دیدن من آمد. او را نگهداشتم تا منزل خلوت شد و پیغام حضرت را به او رساندم. او پذیرفت و دست از آن کارها کشید. آن گاه چند روزی بیشتر نگذشت که پیغام داد من بیمارم؛ پیش من بیا.
من به منزل او رفت و آمد کرده و او را مداوا می کردم تا هنگام مرگ او رسید.
موقع جان دادن، کنار بستر او بودم؛ حمله ی غشی به او دست داد و هنگامی که به هوش آمد گفت: ابوبصیر! مولای تو به وعدهی خود وفا کرد.
این را گفت و از دنیا رفت، و چون سال آینده به حج رفتم، خدمت حضرت صادق علیهالسلام رسیدم و هنگامی که اجازه خواسته و وارد شدم، هنوز یک پایم در صحن خانه و پای دیگرم در دالان بود و پیش از آن که سخنی بگویم از داخل اتاق فرمودند: ای ابوبصیر! ما به وعدهیمان در بارهی رفیقت وفا کردیم!
📚 بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۱۴۶
📌دوستداران امام زمان!
فرصت زیادی پیش رو نیست، شاید فردا دیر باشد، و چه بسا دقایقی دیگر نوبت ما برسد، توبه کنیم و به آغوش حجت خدا بازگردیم، این گونه #امام_زمان علیه السلام را خشنود کردهایم…. حضرت صاحب الامر علیه السلام، همیشه به وعده ی خود در مورد مردمان و شیعیان وفا می کنند…
@masirsaadatee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحـــــــــــــــــمن الرحیم
با این سوره خدا همیشه مراقبته
امام صادق صلواتاللهعلیه:
هرکه هنگام خارج شدن از منزلش ۱۰ بار سوره «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ» بخواند، پيوسته در حفظ خدای متعال و مراقبت اوست تا به منزلش بازگردد.
عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ صلواتاللهعلیه: مَنْ قَرَأَ «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ» حِينَ يَخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ عَشْرَ مَرَّاتٍ لَمْ يَزَلْ فِي حِفْظِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كِلاَءَتِهِ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى مَنْزِلِهِ .
📖کافي ج ۲، ص ۵۴۲
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
4_310226054725763515.mp3
3.18M
📌تا به حال شده که از درد آوارگی و
تنهایی امام زمانمان بسوزیم؟
برای او با جدیت تلاش کردهایم؟
ما حتی کمترین کاری که می توانیم
برای او انجام دهیم را به خوبی به جا نمی آوریم...
#پدر_مهربان ۴
#امام_زمان♥
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_پنجاه_و_یکم 🔻 #کیفر_قوم_ثمود 🔹آنگاه که #شترصالح🐪 #کشتهشد، صالح به آ
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖
📝 #پارت_پنجاه_و_دوم
🔻 #نقشه_قتل_حضرتصالح و
#نزول_کیفر😱
🔹 #قوم_صالح آن چنان در #گرداب_گمراهی غوطه ور و تسلیم خودسری های خود گشته بودند که به گفته های صالح #توجه_نکرده😑
☝🏻 #بلکه نقشه #قتل_صالح و #یارانش را طرح کردند و به فکر کشتن ایشان افتادند.😲
👤بیضاوی در تفسیر خود می گوید؛
✍🏻در روایت است که صالح #درمیان_درّه مسجدی🕌 بنا کرده بود و در آن نماز می خواند و
👈🏻 چون به مردم خبر داد که #تا_سه_روز دیگر #عذاب به سراغ شما خواهد آمد،
👥 #مخالفان با خود گفتند؛
صالح خیال کرده سه روز دیگر از دست ما آسوده خواهد شد، و ما پیش از رسیدن این سه روز، خودمان را از دست او و خاندانش #آسوده می سازیم😏،
🔸و به همین منظور به سوی #درّه به راه افتادند و در آنجا #سنگی بر سر راه آنان افتاد که #راه_بازگشت را بر آنها #مسدود_کرد و همانجا ماندند تا #هلاک_شدند.
🔹 #کیفر_خدا به منظور
👈🏻 #تصدیق_تهدید_صالح و
👈🏻 #حمایت_از_رسالت_او
فرود آمد و
⚡ #صاعقه_آسمانی قوم صالح را فرا گرفت تا به کیفر ستمگری خود برسند
🔸 و به این ترتیب #مخالفین_صالح پس از صاعقه⚡ در خانه های خود به صورت جسمی بی جان درآمدند.
🔹آری☝🏻 #طبق_گفته_صالح ↪️
⏪ #رنگ_چهره آنان تغییر کرد و
⏪ #روز_سوم به امر خداوند، جبرئیل با #فریادی_آسمانی که
🔻 پرده قلب هایشان را پاره کرد و 💔
🔻گوشهایشان را کر نمود، و👂🏻
🔻خانههایشان برسرشان خرابشد🏚️
🔸 آن قوم را به #هلاکت رساند و بعد از آن #آتشی🔥 بر آنها انداخت که #همگی در آن #سوختند و #هیچ_اثری از آن قوم کافر و گنهکار #باقی_نماند.✋🏻
🔹 صالح #شاهد_نزول_عذاب بر قوم خود بود
و پس از لحظاتی⏳ مشاهده کرد که #بدنهای_مخالفین او همه
#سیاه و #خشکیده و خانه هایشان خراب گشته است،
👈🏻 لذا از کنار آنان عبور کرد و #با_خاطری_غمگین😔
و #روحی_افسرده😞 و #قلبی_سرشار_از_حسرت💔 به آن اجساد خطاب کرده و گفت:
🍃« #ای_قوم_من!
☝🏻 #بدون_تردید رسالت خدای خود را به شما ابلاغ کردم و به شما #پند_دادم ولی شما از روی غرور و نادانی، ناصحان و خیرخواهان را دوست نمی داشتید.»
ادامه دارد.....
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاهکن پارت105 بار آخر گوشیاش زنگ خورد کوتاه صحبت کرد و سوار ماشینش شد و راه افتاد. خ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت106
–روم نشد بپرسم. ولی سنش بالاست. مثل این که چند سال پیش یکی رو میخواسته بعدا فهمیدن طرف زن داشته، با یه بچه، دیگه دختره ولش کرده، ولی انگار قید ازدواج رو هم زده. مادرش میگه از اون موقع هر چی خواستگار امده رد کرده، یه مدتم بنده خدا افسردگی داشته دارو مصرف میکرده، ولی الان انگار بهتر شده.
رستا نگاه معنیداری خرجم کرد و پرسید:
–خب وقتی پسره زن و بچه داره و دنبال زندگیشه، این چرا نرفته دنبال زندگی خودش؟
مادر اتو را از برق کشید و به نادیا که تازه از اتاق بیرون آمد و میخواست کنار من بشیند گفت:
–برو چند تا چایی بریز بیار بعد بشین. بعد از رفتن نادیا پچ پچ کنان گفت:
–لابد خواستگاراش دندونگیر نبودن دیگه، وگرنه زن بند محبته، مرد که یه کم زبون بریزه و محبت کنه زن همه چی یادش میره.
رستا نفسش را محکم بیرن داد و زیر چشمی نگاهم کرد.
–بله زن گیر محبته ولی در صورتی که مهر یکی دیگه رو بندازه دور تا بتونه محبت اون یکی رو ببینه. وقتی صبح تا شب تو ذهنش تصویر یکی دیگس دیگه جایی واسه خواستگار قبول کردن و فکر کردن بهش نمیمونه.
من و منی کردم.
–خب شاید بنده خدا نمیتونه فکرش رو بندازه بیرون.
رستا اخم کرد، عمق خطهای اخمش آنقدر عمیق بود که ترسیدم مادر شک کند.
–یعنی چی؟ طرف دنبال کیف و عشق خودشه، دنبال زندگیشه، اونوقت این نمیتونه؟ حماقتم حدی داره؟ این اینجا خودشو مریض کنه و مشت مشت دارو بخوره، بگه من نمیتونم فکرش رو بندازم دور، آدمم در این حد...
مادر نگاه متعجبش را به رستا دوخت.
–خب حالا، تو چرا حرص میخوری؟ واسه بچه خوب نیست. ول کن حرف مردم رو.
رستا پوفی کرد.
–آخه مامان، دیدم که میگم، امثال این مدل دخترای ساده زیادن. آدم رو فقط حرص میدن.
مادر نگاهی به نادیا که در آشپزخانه مشغول چای ریختن بود انداخت.
–مادر همه جوره آدم هست. برعکسشم شنیدیم که دختره اونقدر گرگه که مرد بدبخت رو که زن و چند تا بچه داشته رو جوری از زندگیش سرد میکنه که کلا یه زندگی به هم میریزه، اسمشم میزاره عشق، میگه من عاشق این مرد شدم نمیتونم ولش کنم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت107
زیر چشمی به رستا نگاه کردم و گفتم:
–خب اگه واقعا عاشقش شده باشه چی؟
رستا با عجله جواب داد.
–خب چطوری عاشقش شده؟ حتما یه جاهایی نبایدها رو رعایت نکرده.
یا تو فضای مجازی باهاش چت کرده که نباید میکرده، یا ملاقاتهایی کردن که نباید میکردن و مهرش افتاده تو دلش.
نگاهم را زیر انداختم.
–شاید دختره فکر کرده طرف مجرده. یعنی بعد از عاشق شدن فهمیده طرف متاهله. این که ربطی به گرگ بودن نداره. دیگه شده خب.
مادر رو به رستا گفت:
– راست میگه ها، شاید دختر خانم بهاری هم اینجوری شده باشه، به نظر من وقتی اینجوری بشه باید دختره بره پیزندگی خودش. مثل همین دختر خانم بهاری، حداقل اینجوری یه نفر آسیب میبینه ولی اونجوری یه خانواده از بین میره، گاهی کلا زندگی اون مرد به طلاق میکشه و بچهها آواره میشن.
سرم را به نشانه تایید تکان دادم و آهی کشیدم.
–درسته، یه نفر آسیب ببینه بهتره.
نادیا سینی چای را روی زمین گذاشت و کنارم نشست.
–به نظر من که عشق و عاشقی همش چرته، اصلا ازدواج کنی که چی بشه؟
همه با چشمهای گرد شده نگاهش کردیم.
رستا با نگرانی گفت:
–کی گفته چرته؟
این بار همه با چشمهای گرد شده به رستا نگاه کردیم و او ادامه داد:
–عشق وقتی به جا و درست باشه خیلی هم چیز خوبیه، توام پاشو برو اون نقاشیهایی که امروز قاب کردی رو بیار ببینم اصلا ارزش فروختن داره.
بعد از رفتن نادیا،
رستا سرش را کمی جلوتر آورد و آرام به من و مادر گفت:
–شک نکنید همین ساچی این حرفها رو زده که نادیام تکرار میکنه، الان کلا همه جا دارن همین حرفهایی که نادیا زد رو بین جوونها و نوجوونها رواج میدن، آخرشم کار این جوونها به ازدواج نمیکشه که...
مادر گفت:
–یعنی چی؟ پس چی میشه؟
رستا صاف نشست.
–همون چیزی میشه که الان تو چندتا کشور آزاد شده دیگه ملت علنی هر کاری دوست دارن میکنن.
–وا؟! خب اگه جوونا ازدواج نکنن چی به اونا میرسه؟
–همون چیزی که به ابلیس میرسه. شیطون داره واسه خودش آدم جمع میکنه دیگه، شنیدم همین ساچی هم کارمند عالی رتبهی شیطان شده،
مادر پرسید:
–خب اینجوری که بازم همه چی به شیطون میرسه، آدمها واسه چی این کارارو میکنن.
گفتم:
–مامان جان به آدمها هم همه چی میرسه، شیطون روحشون رو میخره، بعد بهشون همه چی میده، پول، شهرت، یا هر چیزی که خودشون بخوان.
مادر لبش را گاز گرفت.
–بسمالله، مگه میشه؟ خب روح اینا به چه درد شیطون میخوره.
–خب سرباز شیطون میشن دیگه، اگرم از حرفهاش سرپیچی کنن کشته میشن. البته من شنیدم آخرش خیلی فجیح کشته میشن چون درخواستهای شیطون اونقدر به جاهای باریک میکشه که کسی نمیتونه انجام بده.
مادر با لکنت گفت:
–پناه...بر...خدا...
خدا لعنتشون کنه.
بعد دستهایش را بالا برد و دعا کرد.
–خدایا بچههای من رو از ابن بلاها حفظ کن.
بعد مثل کسی که میخواهد خودش را دلداری بدهد رو به رستا گفت:
– ولی من دقت کردما دیگه نادیا الانا بیشتر دنبال کاره، حواسم هست. دیگه با اون دختر گردن شکسته کاچیه، ساچیه، چیه کاری نداره.
از جملهی آخر مادر خندهام گرفت.
وسط خندهام یاد امیرزاده افتادم و حرفهای قبلی مادر...ناگهان بغض کردم و دیگر نتوانستم حرفی بزنم.
آخر این بغض های یهویی میان خنده هایم نفسم را میگیرد.
چقدر سخت است عاشق باشی و فقط برای خودت تنها عاشقی کنی.
تا کی باید این بغضهایم را زنده زنده قورت بدهم.
تا کی باید عاشقی را فقط برای قلب خودم نگهش دارم؟
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸