حقیقت لیلة الرغائب.pdf
491K
آیت الله مکارم شیرازی
◀️ شب جمعه اول ماه رجب
#لیله_الرغائب
💠حقیقت لیلة الرغائب 💠
📌فضیلت و اعمال «ليله الرغائب»
◇معنای واژه لیلة الرغائب
■از نخستین شب جمعه ماه رجب غفلت نکنید
◇«لیله الرغائب» شب پاداش های فراوان
■اعمال «لیلة الرغائب» در کلام پیامبر مهربانی ها
◇وعدههای شیرین پیامبر(صلی الله علیه و آله) در یک شب روحانی
■لیله الرغائب ؛ شب قبولی حاجات و بخشش گناهان
◇فلسفۀ پاداش هاى عظیم در لیله الرغایب
■پاداشهاى عظیم در لیله الرغایب؛ استحقاق با تفضل؟
◇اعمال لیله الرغایب و طرح یک نکته
■لزوم دعا برای تعجیل در فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
#ماه_رجب
╭┅─────────┅╮
@masirsaadatee
╰┅─────────┅╯
فضیلت لیله الرغائب
#اعمال_لیله_الرغائب 🔻🔻🔻
(شب جمعه اول ماه رجب)
🌺بدان كه اولين شب جمعه ماه رجب را «ليلة الرغاب» (يعنى شب دلدادگان) مي گويند و براى آن عملى با فضيلت بسيار
🍃از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله وارد شده كه آن را سيّد در كتاب «اقبال» و علاّمه حلى در «اجازه بنى زهره» نقل كرده اند، بعضى از فضيلت آن اينكه به سبب انجام آن گناهان بسيار آمرزيده مى شود،
و نيز نمازى در آن وارد شده كه هركه آن را به جاي آورد
💠 هنگام شب اوّل قبرش حق تعالى ثواب آن را به نيكوترين صورت و با روى گشاده و درخشان و زبانى گويا به سوي او مي فرستد، پس به او مي گويد:
🔻اى حبيب من تو را بشارت باد كه از هر شدّت و سختى نجات يافتى، بنده مي گويد: تو كيستى؟ به خدا سوگند من چهره اى زيباتر از چهره تو نديدم، و سخنى شيرين تر از سخن تو نشنيدم، و بويى بهتر از بوي تو نبوييدم! ! پاسخ مي دهد: من ثواب آن نمازم كه در فلان شب، از فلان ماه، از فلان سال به جاى آوردي، امشب نزد تو آمدم تا حقّت را ادا كنم، و مونس تنهايى تو باشم، و هراس را از تو برگيرم و هنگامي كه در صور (شيپور قيامت) دميده شود، در عرصه قيامت سايه اى بر سرت خواهم افكند، پس خوشحال باش كه خير هرگز از تو جدا نخواهد شد.
📢كيفيت اين نماز چنين است:
👌 اولين پنجشنبه ماه رجب را روزه مي دارى، چون شب جمعه داخل شود،
🔖 ما بين نماز مغرب و عشاء دوازده ركعت نماز بجاى مى آورى، هر دو ركعت با يك سلام، به اين ترتيب كه در هر ركعت يك مرتبه سوره «حمد» و سه مرتبه «سوره قدر» و دوازده مرتبه «سوره توحيد» مي خوانى و هنگامى كه از نماز فارغ شدى هفتاد مرتبه مى گويى:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ وَ عَلَى آلِهِ [وَ آلِ مُحَمَّدٍ] .
خدايا! بر محمّد پيامبر درس ناخوانده و خاندانش درود فرست
⭕️سپس به سجده مي روى و هفتاد مرتبه مي گويى:
سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ
پاك و منزّه است پروردگار فرشتگان و روح
⭕️آنگاه سر از سجده بر مي دارى و هفتاد مرتبه مى گويى:
رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجَاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ، إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيُّ الْأَعْظَمُ
پروردگارا! مرا بيامرز و بر من مهرورز و از آنچه از من مي دانى بگذر، تو خداى برتر و بزرگ ترى
⭕️دوباره به سجده مى روى و هفتاد مرتبه مى گويى:
سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ
پاك و منزّه است پروردگار فرشتگان و روح
سپس حاجت خود را مي طلبى كه به خواست خدا برآورده خواهد شد.
(حاجت اصلی ما شیعیان فرج امام زمان علیه السلام باشد ان شاءالله )
♨️منبع :مفاتیح الجنان
#لیله_الرغائب
#ماه_رجب
╭┅─────────┅╮
@masirsaadatee
╰┅─────────┅╯
ghaflat 4.mp3
21.14M
#غفلت۴
🎙#استاد_شجاعی
♦️غفلت یعنی هر چیزی که انسان را از خدا دور نگه داره..
♦️یک لحظه غفلت موجب فریب و هلاکت انسان میشه....
♦️اگر خواهان نجات هستید، از غفلت به دور باشید....
❌از کجا بدونیم که در مسیر غفلت قرار نداریم❗️
⏰مدت زمان: ۱۴:۳۶
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_وسوم 🔻 #آخرین_هشدار_یونس_علیه_السلام 🍃 #یونس_گفت؛ ✨من با زبان
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖
📝 #پارت_دویست_وچهارم
🔻 #یونس_در_شکم_ماهی
⬅️«پس یونس با سرنشینان کشتی قرعه انداخت و خود از #بازندگان شد.»
🔹یونس چون دید #سه_بار قرعه به نامش درآمد، دریافت🤔 که در این پیشامد #رازی_نهفته است و خدا در این حادثه تدبیر و حکمتی دارد✅.
☝️🏻سپس به اشتباه خود پی برد و دریافت که
🔸 قبل از اینکه #اجازه هجرت و ترک شهر و مردمش 👥را داشته باشد و #پیشاز_صدور_امر_الهی، قوم و دیار خود را ترک کرده است.
👈🏻به همین جهت خود را در میان دریا🌊 انداخت و جان خویش را تسلیم🙌🏻 امواج خروشان دریا کرد و در اعماق دریا و در آغوش متلاطم امواج دریا فرو رفت.
✨«و او را به دریا افکندند و #عنبر_ماهی🐳 (نهنگی) او را بلعید،
☝️🏻در حالی که مردمان هم ملامتش میکردند و اگر او از زمره #تسبیح_کنندگان📿 بود،
قطعا تا روزی که برانگیخته میشوند، در شکم آن ماهی میماند.»
🔸چون یونس را به دریا افکندند، #نهنگی او را بلعید.
🐳 نهنگ در #دریای_سرخ به طرف #نیل
👈🏻و سپس به #دریای_طبرستان
👈🏻 و بعد به #دجله رفت
👈🏻و از آنجا به #اعماق_زمین🌍 تا جایی
🔹که #قارون در آن به زنجیر⛓ کشیده بود، رفت.
🌸خداوند #فرشته ای را مأموریت داده بود، که هر روز به اندازه یک قامت قارون را پایین ببرد.
🔸هنگامی که او صدایی🔉 را از میان #شکم_نهنگ شنید،
🍃پرسید چه کسی هستی؟⁉️
☝️🏻 و بعد متوجه شد
✨ او #یونس_بن_متی است،
🔹قارون از یونس در موردی #موسی و #هارون و #آل_عمران پرسید ⁉️
☝️🏻و هنگامی که متوجه شد همگی به #دیار_باقی شتافتند، بر فقدان آنها افسوس😔 خورد و خدا را به خاطر نعمت هایش سپاس 🤲🏻گفت.
ادامه دارد...
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🎙️سخنرانی #استاد_عالی
📋 #موضوع: آنچه برای خود نمیپسندی برای دیگران هم مپسند!
#یازینب
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📋 #موضوع : غیبت ...
🎙 سخنرانی #استاد_دانشمند
#یازینب
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت110 بی بی چادر سفیدی را روی سرم انداخت و همراهی ام کرد تا کنار سف
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت111
مردها که بیرون رفتند ما هم بعد از جمع کردن سفره برای نماز جماعت آماده شدیم.
اولین نمازی بود که من قرار بود پشت سر محرم ترینم بخوانم.
بعد از نماز و خالی شدن مسجد با ملوک همراه شدیم تا به خانه برگردیم که
بی بی مانع شد و با ملوک مشغول صحبت شدند.
من و نرگس هم به حیاط دوست داشتنی مسجد رفتیم حیاطی که خلوت شده بود.
کنار حوض خاطراتم ایستادیم
که نرگس رو به من گفت:
- زهراجان امشب قرار هست یک شام درست و حسابی از عموجان بگیریم پس ندای رفتن را کنار بگذار.
آمدم اعتراض یا تعارفی کنم که صدای همیشه ملایم و گرمی که این بار صمیمی تر شده بود را از پشت سرم شنیدم.
- خانم ها بفرمایید برویم.
- عموجان قرار هست مارا کدام رستوران خارجی ببری؟
- خارجی؟!
فقط سنتی..
- قبول از املت هایی که مهمانم کردی بهتر باشد من خدا را شکر می کنم.
برای اولین بار بود خنده ی سید را میدیدم.
همان طور که می خندید به نرگس گفت:
- نمک نشناس نباش!
یادت رفته چه جوری از املت هایم تعریف می کردی؟؟
- از دوست داشتن عموی گلم بود نه از دوست داشتن املت!
تعجب من بیشتر شد وقتی دستش را دور نرگس پیچید و او را به سینه اش چسباند و بعد بوسه ای روی پیشانی اش نشاند.
- عمو جان همیشه کارتان که به بن بست می خورد با یک بوسه جمع اش می کنید.
- همان طور که خنده ی روی لب هایش را حفظ می کرد گفت:
- برو، برو بی بی و ملوک خانم را صدا کن دیر شد.
نرگس که رفت من گیج و سردرگم فقط نظارگر بودم.
آخر هیچ وقت فکر نمی کردم حاج آقا هم شوخی و خنده بلد باشد همیشه احساس می کردم مردهای مذهبی خشک و رسمی اند.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت112
دختره با اعتماد به نفسی بودم ولی الان با موقعیت پیش آمده کامل دست و پایم را گم کرده بودم.
سرم را پایین انداختم و با لبه ی چادرم بازی می کردم. صدایش که حالا مخاطبش من بودم را شنیدم ولی نمی دانم چرا همچنان با لبه ی چادرم درگیر بودم.
- خانم علوی می توانم از شما خواهشی داشته باشم.
در دلم خدا خدا می کردم.
الان چه می خواد بگوید؟
حتما هزارتا اما و اگر و فلسفه می بافد.
- بله حاج آقا بفرمایید...
- میشود من را حاج آقا صدا نکنید؟
ناباورانه سرم را بالا آوردم فکر نمی کردم این خواهشش باشد.
برای اولین بار بود که ایشان سرش پایین نبود خدا را شکر که به گردنش رحم کرد.
حواسم بود نگاه مستقیمی به من نمی کرد ولی خب احساس می کنم دیگر معذب نبود.
- خب حاج آقا هستید!
ولی مشکلی نیست هرچه خواستید صدا می کنم.
- حاجی که نشدم پس اگر ممکن هست
سید یا سید علی صدایم کنید.
یا خود خداااااا
من چه طور، طول سفر حاج آقا، روحانی مسجد را خلاصه صدا کنم.
سکوتم را که دید گفت:
درسته ؛ اولش شاید کمی سخت باشد ولی اینجوری بهتره هست.
می توانم یک خواهش دیگر هم داشته باشم؟
- هنوزخواهش اولتان استجابت نشده ولی بفرمایید...
ریز خندید و گفت:
- پس بعد از استجابت اولی به دومی می پردازیم.
آمدم چیزی بگویم که بفهمم دومی چه بود نرگس و بی بی و ملوک آمدند.
لعنت به دهانی که بی موقع باز شود
کل حواسم پی این بود که درخواست دومی چی می توانست باشه ؟؟؟
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت113
به رستوران باغ باصفایی که بیرون از شهر و در دامنه ی کوه بود رفتیم.
آلاچیق های کوچک نقلی، درختان بزرگ،
نورهای رنگی، صدای آبشاری که احتمالا نزدیک بود همه و همه زیبا و شگفت انگیز بودند.
محو تماشای محیط اطرافمان بودیم که نرگس آرام گفت:
به جان خودم فکر هم نمی کردم عمو این جور جاها را بلد باشد.
پیش خودم گفتم احتمالا ما را به فلافلی سرکوچه می برد.
من هم آرام کنارگوشش گفتم:
- مثل اینکه کارهای حاج آقا امشب برای تو هم جالب است.
سریع گفت:
- کلک کارهای عموی خوشکل من واسه تو جالب بود و هیچی نمی گفتی؟!
خواستم چیزی بگویم ولی فایده ای نداشت نرگس دنبال سوژه بود
شام را در کنار هم و در آرامش با شوخی های نرگس و عمویش خوردیم.
صدای آب خیلی نزدیک بود که به نرگس گفتم:
- صدای آب از آبشار است؟
- نمی دانم صبرکن...
عموجان زهرا میپرسد آبشار این نزدیکی هاست؟!
- بله فاصله ی زیادی ندارد اگر دوست دارید با هم برویم.
حالا کاملا نگاهش سمت من بود و انگار با زهرای نگون بخت حرف میزد.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت114
من که چیزی نگفتم نرگس به کمکم آمد و گفت:
- آره عموجان برویم خیلی هم خوب است.
بی بی و ملوک تو آلاچیق بودند که سید بلند شد و بیرون رفت. منتظر ما بود که
نرگس روبه من گفت:
- زهرا، دختر خوبی؟
چرا مثل شوک زده هایی!؟
جواب عموی بیچاره ام را چرا ندادی؟
چیزی شده؟
- نه!؛حواسم نبود.
بیرون آلاچیق بودیم نرگس سرش پایین بود و بند کفش هایش را می بست که اطرافم را نگاهی کردم و در دل از خود پرسیدم اعتماد به نفست کجا رفته؟!
چند نفس عمیق حالم را بهتر کرده بود و به خود دلداری دادم که رفتار آنها تغییر کرده و باعث تعجب من شده.
سید که کنارمان آمدتمام رشته هایم برباد رفت و دلهره امان ام را بریده بود.
سید کمی جلو تر از ما می رفت و من هم با نرگس راهی شدم.
طولی نکشید، آبشار خیلی قشنگی که مردم زیادی را دور خود جمع کرده بود را دیدیم.
کلی با نرگس عکس گرفتیم.
برای خوردن بلال گوشه ای ایستادیم.
حالا دیگر سنگینی نگاه سید را، هرچند کوتاه حس می کردم.
این مرا معذب و هُل می کرد.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸