eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 پرسمان مهدوی 🔻 👇🏻 🔹آيا ممكن است (عجل الله) را در شكل و شخص ديگري ببينيم؟⁉️ ❇️ 👇🏻 🔸حکمت الهي چنين اقتضا کرده که حضرت به وسيله ماندن، از خطرات احتمالي ستمگران و ظالمان در امان بماند👌🏻. ▪️از امام صادق(علیه السلام) روايت شده است: 🌺✨در صاحب اين امر [حضرت مهدي] سنتهايي از پيامبران است. ↩️جايي ديگر فرمود: 🌺✨صاحب الامر از اين جهت با يوسف شباهت دارد که برادران يوسف با اينکه عاقل و دانا بوده، در گذشته هم با وي معاشرت داشتند، وقتي به محضرش شرفياب شدند، تا خودش را معرفي نكرد، او را نشناختند و با اينكه ميان او و يعقوب(علیه السلام) بيش از هجده روز راه فاصله نبود، يعقوب از وي اطلاعي نداشت؛ پس چرا اين مردم انکار ميکنند خداوند همين عمل را دربارة حجت خويش [امام زمان(عجل الله) ] صاحب الامر نيز انجام دهد؟ ⏪ او هم ميان مردم تردد کند و در بازارشان راه برود و بر فرشهايشان قدم بگذارد؛ ولي و به همين وضع زندگي کند تا هنگامي که خداوند به او اذن معرفي به مردم را بدهد. ✔️ 🔸با اين بيان مشخص ميشود امام‌زمان(عجل الله) هم، مانند همه انسانها و امامان گذشته، فردي است با بدن فيزيکي و شکل و قيافه مخصوص به خود و هرگز به شکل فرد ديگر درنمي‌آيد.❌ 🔍📑 بررسی روایات نشان می‌دهد امکان رؤیت حضرت مهدی در شکل و قیافه دیگری وجود ندارد.✖️ ↩️ در روايات 📑 نيز مطلبي كه اشاره به اين داشته باشد كه حضرت تغيير قيافه مي‌دهند وجود ندارد✖️؛ ☝️🏻بلكه خلاف آن قابل استفاده است. _ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
🍃 🌺امام صادق(علیه السلام) ✨کسی که ده مرتبه بگویید📿 به او خطاب شود ✋🏻لبیک بنده من حاجتت را بخواه تا اجابت کنم✔️ 📗وسائل الشیعه ج ۷ ص ۸۷ _ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@masirsaadatee 💠🔹امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام⇩ 《صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ وَالْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ وَالِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ》 سينه عاقل مخزن راز اوست گشاده روئی دام محبت و تحمل آزار ديگران پوشاننده عيوب انسان است ↲نهج البلاغه حکمت ۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
‍ 🍃🍂دعـــــــای جـــوشن کبیــ9⃣5⃣ـــر🍂🍃   🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 🌸✨یَا
‍ 🍃🍂دعـــــــای جـــوشن کبیــ0⃣6⃣ـــر🍂🍃   🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 🌸✨يَا كَافِـیَ مَـنِ اسْتَكْفَـاهُ يَا هَـادِیَ مَـنِ اسْتَهْـدَاهُ يَا كَالِـیَ مَـنِ اسْتَكْلاهُ يَا رَاعِـیَ مَـنِ اسْتَرْعَـاهُ يَا شَـافِیَ مَـنِ اسْتَشْفَـاهُ يَا قَاضِـیَ مَـنِ اسْتَقْضَـاهُ يَا مُغْنِـیَ مَـنِ اسْتَغْنَـاهُ يَا مُـوفِیَ مَـنِ اسْتَوْفَـاهُ يَا مُقَـوِّیَ مَـنِ اسْتَقْـوَاهُ يَا وَلِیَّ مَـنِ اسْتَـوْلاهُ 《سُبْحانَکَ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَب》 🍃بنام خداوند بخشنده بخشایشگر🍃 🌸✨اى کفایت کننده آنکس که از او کفایت خواهد اى رهنماى کسى که از او راهنمایى خواهد اى نگهبان کسى که از او نگهبانى خواهد اى مراعات کننده کسى که از او رعایت خواهد اى بهبود دهنده کسى که از او بهبودى خواهد اى داور کسى که از او داورى جوید اى بی‌نیاز کننده کسى که از او بی‌نیازى خواهد اى وفا کننده کسى که از او وفا خواهد اى نیرو ده آنکس که از او نیرو خواهد اى سرور کسى که او را به سرورى خواهد 《پاک و منـزهی تـو ای که جز تـو معبـودی نیست فریـاد رس فریـاد رس ما را از آتش برهان ای پروردگارم》 〰⚜️ خــــواص این بنـــد ⚜️〰 ◀️ برای رفع زهر ▶️ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
‍ 🍃🍂دعـــــــای جـــوشن کبیــ0⃣6⃣ـــر🍂🍃   🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 🌸✨يَا
‍ 🍃🍂دعــــــای جـــوشن کبیــ1⃣6⃣ـــر🍂🍃   🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 🌸✨اَللّٰهُـمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِـکَ يَا خَالِـقُ يَا رَازِقُ يَا نَاطِـقُ يَا صَـادِقُ يَا فَالِـقُ يَا فَـارِقُ يَا فَاتِـقُ يَا رَاتِـقُ يَا سَابِـقُ [فَائِقُ‏] يَا سَامِـقُ 《سُبْحانَکَ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَب》 🍃بنام خداوند بخشنده بخشایشگر🍃 🌸✨خدایا از تو می‌خواهم به حق نامت اى آفریننـده، اى روزى ده اى گویـا، اى راستگـو اى شکافنـده، اى جدا کننـده اى باز کننـده، اى پیوست دهنـده اى سبقت جوینـده، اى بلنـد مرتبـه 《پاک و منـزهی تـو ای که جز تـو معبـودی نیست فریـاد رس فریـاد رس ما را از آتش برهان ای پروردگارم》 〰⚜️ خــــواص این بنـــد ⚜️〰 ◀️برای کسی که سرخک گرفته است▶️ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ‍ 🍃🍂دعـــــــای جـــوشن کبیــ2⃣6⃣ـــر🍂🍃   🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 🌸✨يَا مَـنْ يُقَلِّبُ اللَّيْـلَ وَالنَّهَـارَ يَا مَـنْ جَعَـلَ الظُّلُمَـاتِ وَالْأَنْـوَارَ يَا مَـنْ خَلَقَ الظِّلَّ وَالْحَـرُورَ يَا مَـنْ سَخَّـرَ الشَّمْـسَ وَالْقَمَـرَ يَا مَـنْ قَـدَّرَ الْخَيْـرَ وَالشَّـرَّ يَا مَنْ خَلَـقَ الْمَـوْتَ وَالْحَيَـاةَ يَا مَـنْ لَهُ الْخَلْـقُ وَالْأَمْـرُ يَا مَـنْ لَمْ يَتَّخِـذْ صَاحِبَـةً وَلا وَلَدا يَا مَـنْ لَيْـسَ لَهُ شَرِیکُ فِی الْمُلْکِ يَا مَـنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِیُّ مِـنَ الذُّلِّ 《سُبْحانَکَ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَب》 🍃بنام خداوند بخشنده بخشایشگر🍃 🌸✨اى که جابجا کنى شب و روز را اى که مقرر ساختى تاریکی‌ها و نور را اى که آفریدى سایه و گرما را اى که مسخر خود کردى مهر و ماه را اى که مقدر کردى خیر و شر را اى که آفریدى مرگ و زندگى را اى که آفریدن و فرمان از او است اى که نگرفته است براى خود همسر و فرزندى اى که شریکى در فرمانروایى ندارد اى که نیست برایش سرپرستى از خوارى 《پاک و منـزهی تـو ای که جز تـو معبـودی نیست فریـاد رس فریـاد رس ما را از آتش برهان ای پروردگارم》 〰⚜️ خــــواص این بنـــد ⚜️〰 ◀️ برای وارد شدن بـه دریا ▶️ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
‍ 🍃🍂دعـــــــای جــــوشن کبیــ3⃣6⃣ـــر🍂🍃   🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 🌸✨يَا مَـنْ يَعْلَـمُ مُـرَادَ الْمُـرِيدِينَ يَا مَـنْ يَعْلَـمُ ضَمِيـرَ الصَّامِتِيـنَ يَا مَـنْ يَسْمَـعُ أَنِيـنَ الْوَاهِنِيـنَ يَا مَـنْ يَـرَى بُـكَاءَ الْخَائِفِيـنَ يَا مَـنْ يَمْلِکُ حَوَائِـجَ السَّائِلِيـنَ يَا مَـنْ يَقْبَلُ عُـذْرَ التَّائِبِيـنَ يَا مَـنْ لا يُصْلِحُ عَمَـلَ الْمُفْسِـدِينَ يَا مَـنْ لا يُضِيـعُ أَجْـرَ الْمُحْسِنِينَ يَا مَـنْ لا يَبْعُـدُ عَـنْ قُلُوبِ الْعَارِفِيـنَ يَا أَجْـوَدَ الْأَجْوَدِيـنَ 《سُبْحانَکَ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَب》 🍃بنام خداوند بخشنده بخشایشگر🍃 🌸✨اى که می‌داند خواسته دل هر خواهنده را اى که آگاه است از نهاد خاموشان اى که می‌شنود ناله خسته دلان اى که می‌بیند گریه ترسناکان اى که دارد خواسته‌هاى خواستاران را اى که بپذیرد عذر توبه کنندگان اى که اصلاح نکند کار مفسدان را اى که از بین نبرد پاداش نیکوکاران اى که دور نباشد از دل عارفان اى بخشنده ترین بخشندگان 《پاک و منـزهی تـو ای که جز تـو معبـودی نیست فریـاد رس فریـادرس ما را از آتش برهان ای پروردگارم》 〰⚜️ خــــواص این بنـــد ⚜️〰 ◀️موقع سردرد دست روی سر گذاشته▶️ ۷۰ يا ۴۱ مرتبه خواکده شود °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🍃🍂دعـــــــای جــوشن کبیــ4⃣6⃣ـــر🍂🍃   🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 🌸✨يَا دَائِـمَ الْبَقَـاءِ يَا سَامِـعَ الدُّعَـاءِ يَا وَاسِـعَ الْعَـطَاءِ يَا غَافِـرَ الْخَطَاءِ يَا بَدِيـعَ السَّمَـاءِ يَا حَسَـنَ الْبَـلاءِ يَا جَمِيـلَ الثَّنَـاءِ يَا قَدِيـمَ السَّنَـاءِ يَا كَثِيـرَ الْوَفَـاءِ يَا شَـرِيفَ الْجَـزَاءِ 《سُبْحانَکَ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَب》 🍃بنام خداوند بخشنده بخشایشگر🍃 🌸✨اى همیشـه باقى اى شنـواى دعـا اى وسیـع بخشش اى آمـرزنده خطا و لغزش اى پدید آرنده آسمـان اى نیک آزمایش اى زیبـا ستایش اى دیرینـه والا اى زیاد وفـادار اى ارجمنـد پاداش 《پاک و منـزهی تـو ای که جز تـو معبـودی نیست فریـاد رس فریـاد رس ما را از آتش برهان ای پروردگارم》 〰⚜️ خــــواص این بنـــد ⚜️〰 ◀️ برای چشم درد ▶️ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان عشق باطعم سادگی 💗 قسمت10 سعی می کردم آرامش داشته باشم... دستم سر خورد و چنگ شد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان عشق باطعم سادگی 💗 قسمت 11 لحن آرومش باعث ریختن قلبم شدوسرم که پایین تر اومد و چسبید به قفسه سینه ام! به زور دهن باز کردم: _بفرمایین! امیر علی نفسش رو فوت کرد: _می تونم راحت حرف بزنم؟ فقط سرتکون دادم بدون نگاه کردن به امیر علی که خیلی دلم می خواست بدونم اون تو چه حالیه؟! خیلی خیلی بی مقدمه گفت: _میشه جواب منفی بدی؟! برای چند ثانیه حتی کوبش قلبم هم وایستاد و سریع نگاهم چرخید روی امیر علی که فکر میکردم شوخی میکنه... ولی نگاه جدیش قلبم رو از جا کند و بهت زده گفتم: _متوجه منظورتون نمیشم؟! کلافگی از چشمهاش میبارید: _ببین محیا مکث کرد و اینبار نگاهش مستقیم چشمهام رو نشونه رفت: _وقتی می گم محیا بی پسوند ناراحت که نمیشی؟ به نشونه منفی سر تکون دادم ... چه حرفی!! از خدام بود و اگر امیر علی می دونست با این محیا گفتنش بدون اون خانومی که همیشه جلوی بقیه بهم میگه چه آشوبی توی قلبم به پا کرده دیگه نمیپرسید ناراحت میشم یانه! آروم گفت: _خوبه بازم با کلافگی دست کشید به موهای معمولی و مرتبش که نه بهشون ژل میزدو نه واکس مو... ساده بود و ساده... و من چه دلم رفته بود برای این سادگی... که این روزها دیگه خریدار نداشت! _ببین محیا راستش من فکر می کردم همون شب اول به من و تو فرصت حرف زدن بدن ولی متاسفانه همه چی زود جلو رفت و من انتظارش رو نداشتم ... می دونی من اصلا قصد ازدواج ندارم امیدوارم فکر اشتباه نکنی... نه فقط تو.. بلکه هیچ وقت و هیچ کس دیگه رو نمی خوام شریک زندگیم بکنم...! و اگر اومدم فقط به اصرار مامان و بابا بود که خیلی هم دوستت دارن! دیگه حاالا قلبم تند نمیزد انگار داشت از کار می ایستاد! پریدم وسط حرفش _االان من باید چیکار کنم نمی فهمم؟؟! عصبی نفس کشید _میشه تو بگی نه!؟ حرف امیرعلی توی سرم چرخ می خورد و آرزوهام چه زود داشت دود میشدو به هوا میرفت!... باسردی قطره اشک روی گونه ام به خودم اومدم و نفهمیدم باز کی اشک جمع کردم توی چشمهام برای گریه! امیرعلی عصبی و کلافه تر فقط گفت: محیاجان! امیرعلی می خواست من بگم نه و نمی دونست چه ولوله ای به پا کرده توی دلم با این جان گفتن بی موقعش که همه وجودم رو گرم کرد! غمزده گفتم: _حاالا؟االان میشه؟ آخه چرا شما... نزاشت تموم کنم حرفم رو _نپرس محیا نپرس جوابی ندارم فقط بدون این نه گفتن به خاطر خودته! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان عشق باطعم سادگی 💗 قسمت 12 نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آروم باشم ولی لحنم رنگ و بوی طعنه داشت _یعنی من نه بگم به خاطر اینکه برای خودم خوبه؟؟! بلند شدو نزدیکترین مبل کنار من جا گرفت و قلب من باز شروع کرده بود بی تابی رو! امیر علی _ آره محیا باورکن فقط خودت!! نگاهم رو از روی میز گرفتم و به صورت امیر علی که منتظر جواب مثبت من برای نه گفتن بود دوختم و نمیدونم زبونم چطور چرخیدولی مطمئنا از قلبم فرمان گرفته بود که گفتم: _نه نمیتونم! عصبی نفس کشید و من داشتم باخودم فکر می کردم عجب حرفی ما امروز راجع به علاقمون زدیم... از همین اول تفاوت بود!! توی جواب مثبت من و ناراضی بودن امیرعلی! سعی میکرد کنترل کنه لحن عصبیش رو _اما محیا ...!!!! بلند شدم ... بودنم دیگه جایز نبود من مطمئن بودم به حرفم به جواب مثبت خواستگاری و جواب منفی امروزم.. زیر لب متاسفمی گفتم و قدم تند کردم سمت بیرون که امیرعلی پرحرص گفت: _محیا... و من اون روز صبر نکردم برای قانع شدن جواب منفی و هفته بعد شدم خانوم امیر علی!... درست تو شبی که فرق داشت باهمه رویاهای من !!!... همون شبی که دلم زمزمه عاشقانه می خواست اما فقط حرف از پشیمونی و اشتباه نصیبم شده بود... و به جای تجربه یک آغوش گرم یک اخم همیشگی روی پیشونی ! من اونشب بینابین گریه های نیمه شبم هرچی فکر کردم نرسیدم به اینکه چرا امیرعلی حرف از پشیمونی من میزنه !... با اینکه چیزی برای پشیمون شدن نبود!... من با خودم فکر کردم شاید نفرت باشه اما نه اونم نبود امیرعلی فقط فراری بود از همه پیوندها ! چرا؟؟!!! با صدای بلند باز شدن در اتاق از خاطره ها به بیرون پرتاب شدم و گیج به عطیه نگاه کردم که طلبکارو دست به سینه نگاهم می کرد....! نم اشک توی چشمهام رو گرفتم: _چیزی شده؟؟ یک تای ابروش رفت بالا: _تمام خونه رو دنبالت گشتم تازه میگی چیزی شده؟ لبخند محوی زدم که عطیه جلو اومدو لبه تخت نشست_پاشو بریم که شوهر جونت امر کرده هرخانومی که می خواد نذری رو هم بزنه همین االن بیاد که بیشتر آقاها رفتن استراحت و خلوته! قلبم تیر کشید امسال وسط هم زدن دیگ نذری باید چه آرزویی می کردم ...حاال که امسال آرزوی هرساله ام کنارم بود ولی بازم انگار نبود! همراه عطیه بیرون اومدم و به این فکر می کردم که امسال باید آرزو کنم قلب امیرعلی رو که با قلبم راه بیاد!... برای یک ثانیه نفسم رفت..... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان عشق باطعم سادگی 💗 قسمت13 سرم رو بلند کردم رو به آسمون... خدایا نکنه دعای امیرعلی بگیره مطمئنا بهتر از منه و تو بیشتر دوستش داری! ولی میشه این یک بار من! یعنی اینبار هم من و حاجتهای امیرعلی خواستنم! _بیا دیگه محیا داری استخاره میگیری؟ نگاه از آسمون ابری گرفتم و رفتم سمت عطیه.. کفگیر بزرگ چوبی رو به دستم دادو من به زحمت تکونش دادم ... بازم دعا کردم و دعا ! یک قطره یخ زده نشست روی صورتم بازم نگاهم رفت سمت آسمون یعنی داشت بارون می اومدو بازم اولین قطره اش شده بود هدیه من؟! انگار امشب شب خاطره ها بود... که باز یک خاطره از بچگی هام جون گرفت جلوی چشمهام... انگار توی آسمون سیاه اون روز رو میدیدم، شفاف! همون روزی که توی حیاط خونه عمه یک قطره بارون نشست روی صورتم وامیرعلی باور نمیکردحرفم رو که داره بارون میاد!... میگفت وسط حرف زدن حواسم نبوده و آب دهن خودم پریده روی صورتم ولی این جور نبود، واقعا بارون بود! این خاطره خاص نبود ولی بازم من بزرگ شده بودم با فکرش و از اون روز هر وقت اولین قطره بارون رو هدیه میگیرم بازم قلبم پرمیزنه برای امیرعلی و میشم دلتنگش! چهارمین قطره سرد بارون با اشک داغم یکی شدو افتاد روی دستم که بی حواس کفگیر چوبی رو می چرخوند و دلم باز دیدن امیر علی رو می خواست! سرم رو که چرخوندم نگاهم بازم گره خورد به نگاهش ولی سریع نگاه دزدید ازمن وقلب من لرزید... پس امیر علی هم نگاهم میکرد حالاوقت حاجت خواستن بود.... پای دیگ نذری شب عاشورا ... زیر بارون و قلبی که پر از عشق امیر علی بود! خدایا میشه دلش بادلم بشه! حاشیه بلندروسریم رو روی شونه ام مرتب کردم و بعد با کلی وسواس کش چادرم رو روی سرم مرتب... لبخند محوی به خودم توی آینه زدم! یک هفته ای از شب عاشورامیگذشت و من امیرعلی رو خیلی کم دیده بودم ! همیشه بهونه داشت و بهونه! ولی حاالا قرار بود اولین مهمونی رو باهم بریم... خونه عموی بزرگ امیرعلی! تازه به خودم اومده بودم و انگار دعای شب عاشورام گرفته بود که از خودم بپرسم چرا من بارفتارهای امیرعلی کوتاه میام و سکوت میکنم بی اون که بپرسم حداقل علتش رو! حالا امشب مصمم بودم برای اینکه حداقل به امیرعلی نشون بدم دل عاشقم رو وبپرسم چرا نه؟! من و نه هیچکس همون سوالی که حاضر نبود جوابش رو بده ولی حاالا من می خواستم بدونم! _محیا مامان بدو آقا امیرعلی منتظره... با آخرین نگاه به آینه قدمهام رو تند کردم وبا صدای بلند از بابا و محمدو محسن دوتا داداش دوقلوی یازده ساله ام خداحافظی کردم ! مامان هنوز منتظرم بود من هم با گفتن خداحافظ محکم گونه اش رو بوسیدم و بعد از خونه زدم بیرون... پشت در حیاط کمی مکث کردم تا این قلب بی قرار م کمی آروم بگیره .. زیر لب خدا رو صدا زدم اروم زنجیر پشت در رو کشیدم وبیرون رفتم!.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸