⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
باهم بخوانیم کتاب #مکیال_المکارم 📘 را 👇🏻 📝 #45 ...و هيچ سرزميني نماند☝🏻 #مگر اينكه در آن #بانگش
باهم بخوانیم کتاب #مکیال_المکارم
📘 را 👇🏻
📝 #46
...همچنين
در بحار📗 به نقل از عللالشرايع به سند خود از عبدالرحيم قصير از ↪️
🌸 حضرت ابوجعفر امام باقر عليهالسلام روايت كرده كه فرمود:
✨☝️🏻 #هرگاه_قائم_ما_بپاخيزد ، حميرا به سوي او بازگردانده شود تا حد تازيانه به او بزند و تا #انتقام فاطمه دخت محمد صلي الله عليه وآله وسلم را از اوبگيرد✨ .
👤گفتم : فدايت شوم؛ چرا حد تازيانه به او مي زند ؟⁉️
🌸فرمود : به #خاطرتهمتي كه بر مادر ابراهيم زد .
👤گفتم : پس چطور شد كه اين كار ( حد زدن ) را خداوند براي زمان حضرت قائم تأخير انداخت ؟⁉️🤔
🌸 فرمود :به تحقيق خداوند تبارك و تعالي محمد صلي االله عليه وآله وسلم را رحمت فرستاد ، (2)
#ولي☝️🏻 #قائمعليهالسلام را به منظور #نقمت_و_كيفردهي برمي انگيزد
و
📗در همان كتاب بحار از مزار كبير به سند خود از حضرت ابوعبداللَّه صادق عليه السلام آورده كه فرمود : (3)
✨☝️🏻 #هرگاه_قائم_ما_بپاخيزد براي خدا و رسول او و همه ما خاندان پيغمبر #انتقامخواهدگرفت✔️✨
و
📗در همان كتاب به نقل از ارشاد ديلمي از امام صادق عليه السلام آمده :
✨ و🖐🏻 #دست_بنيشيبه را مي بُرد و بر در كعبه🕋مي آويزد و بر آن #مينويسد✍🏻 : (4)
🔹 #اينها_دزدان_كعبه_هستند🔹
و
در احتجاج 📙از پيغمبر صلي االله عليه وآله وسلم در #خطبه_غدير چنين نقل شده كه فرمود :
✨📌 #توجه_كنيد : ↘️
✨ #خاتم_امامان_از_ما ، #مهديصلواتاللَّهعليه_ميباشد .
🔹 #آگاه_باشيد 📢
🔻 #اوست چيرهشونده بر همه دين ،
🔻 #اوست انتقامگيرنده از ظالمين ،
🔻 #اوست فاتح و منهدمكننده دژها ،
🔻 #اوست كه تمام قبائل اهلشرك را نابود ميسازد ،
🔻 #اوست كه خونبهاي تمام اولياي حقّ را ميگيرد ،
🔻 #اوست كه از دريايژرف مينوشاند،
🔻 #اوست كه هركسي را براساس☝️🏻 فضل و شايستگي سِمَت ميدهد ،
💗 #اوبرگزيدهومنتخبخداونداست،💗
🔻 #او_وارث همهعلوم و محيط بر همه
آنها است ،
🔻 #اوست كه از پروردگار خود خبر ميدهد وحقايق ايمانِ به او را مطلّع ميسازد[برپاي مي دارد] ،
🔻 #اوست كه صاحب رشاد و سداد در رأي و عمل مي باشد ، امور دين به او تفويض و واگذار شده ، و پيغمبران قبل و امامان پيشين به او مژده داده اند ،
🔻 #او_حجّتباقي_است و بعد از اوحجتي نيست ❌ ،
🌸و #حقينيست_مگر_با_او☝️🏻
🌺 و #نوري_نيست_جز_نزد_او ،
كسي براو غالب و منصورنمي شود ❌،
🔻او #وليّخداوند در زمين و حاكم الهي بر خلايق و امين پروردگار در ظواهر و اسرار است♥️
📄ص: 93
ادامه دارد.....
_______________
1) کمال الدین،1، 252
2) الشرایع 2، 267 و بحارالانوار314
3) بحارالانوار 52، 376
4) بحارالانوار، 52، 338
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
╭┅───••••••••••••••───┅╮
@masirsaadatee | ڪانال ایتا
╰┅───••••••••••••••───┅╯
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_دویست_هشتادودوم 🔻 #ماجرای_لیلة_المبیت 💫پیغمبر پس از سفر ناموفق خود
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖
📝 #پارت_دویست_هشتادوسوم
🔻 #جنگهای_پیامبر_اسلام_صلی_الله_علیه_و_آله
🔹پس از هجرت پیامبر به مدینه و تشکیل حکومت اسلامی، دین اسلام با ⚔شمشیر پیش نرفت ✖️و با عدالت و صلح و دوستی به پیش رفت. ✅
🍃اسلام برای نجات محرومان موانع و عناصر پلید را برداشت. ✅
💫پیامبر کسی را وادار به قبول اسلام نکرد.✅
⏪حتی کسانی که در کنار 💫پیامبر می جنگیدند⚔ مثل صفوان بن امیه، که بعد از فتح مکه 🕋از نزد پیامبر گریخت🏃♂ و پیامبر عمامه خویش را به عنوان امان برای او فرستاد و به او چهار ماه، مهلت🤔 فکر کردن داد.😊✅
⏪ تا آنکه سرانجام به طور ارادی به اسلام گروید.☺️✅
🛡 #نبردهای_پیامبر_صلی الله علیه و آله به منظور گسترش عقاید اسلامی و گسترش عدالت اجتماعی بود. ✔️
↩️در دوران پس از هجرت پیامبر به مدینه تا رحلت آن بزرگوار 74 جنگ روی داد
👈🏻 که بیست و هفت #غزوه و
👈🏻 چهل و هفت #سریه بود.
✳️ #غزوه_آن_جنگهایی_بود_که پیامبر شخصا در آن شرکت می فرمود
✳️ #ولی_سریه_آن_جنگهایی بود که پیامبر فقط رهبری آنها را داشته و در آن شرکت نمی کردند.✨
⏪ مهمترین غزوات پیامبر عبارت بودند از؛ غزوه بدر، اُحُد، خندق... و..
⏪سریه های ایشان عبارتند از؛ جنگ موته و جنگ ذات السلاسل.
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🔻 #جنگ_بدر
⚔ جنگ بدر که پس از هجرت پیامبر انجام شد برای دفاع از مسلمانان که زیر😫 آزار مشرکان قرار داشتند بود، و هر گونه حمل کالا به مدینه از طرف مخالفین قطع می شد. 🤦🏻♂
⬅️در چنین اوضاعی در سال دوم هجرت پیامبر برای دفاع از حقوق مسلمانان به ⚔جنگ پرداخت و✌️🏻 پیروزی نصیب مسلمانان شد.✅
↩️ در سال دوم هجرت در ماه رجب به #امر_خدا قبله مسلمین از بیت المقدس جدا شد و 🕋مکه قبله آنها گردید و از آن روز به بعد بطرف مکه نماز بپا می داشتند.✔️
⬅️ و همچنین در این سال بود که #روزه_گرفتن واجب گردید و
⬅️ از دیگر اتفاقات این سال این بود که به حکم پروردگار🕌 #مسجد_قبا به اتمام رسید.✔️
⬅️همچنین از اتفاقات مهم دیگری که در این سال به وقوع پیوست این بود که #حضرت_علی علیه السلام #حضرت_فاطمه علیهاالسلام دختر پیغمبر (پسر عموی خویش) را به #هسمری انتخاب کرد.💍✔️
🧕🏻فاطمه زهرا علیهاالسلام که چون 💎گوهری گرابنها برای پیامبر می ماند،👌🏻
🍃 خواستگارهای زیادی از طوائف عرب داشت که به خواستگاری او می آمدند ولی💫 پیامبر در جواب آنها می گفت؛
🌺 هرکس که به درگاه♥️ خدوند قبول اُفتد او شوهر بتول (فاطمه زهرا علیهاالسلام ) می شود🌺
⏪ که این چنین بود که🧚🏻♂ جبرئیل برای رسول خدا وحی فرستاد که خداوند فرموده زهرا علیهاالسلام زوجه مرتضی علی علیه السلام آن مرد میدان و شیر خدا می باشد و بدین گونه بود که این 💍ازدواج صورت گرفت و از این ازدواج عرش خدا به شادمانی پرداخت و در آسمان جشن و حیاهوئی برپا شد.🎊😍
↩️در این سال پیغمبر مسلمین برای اینکه دشمنی عمر با خود را از بین ببرد و برای احیاء امور دین اسلام با دختر او ازدواج می کند.✔️
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
#جنگ_اُحُد
⚔در جنگ احد در سال سوم هجرت، قریش #به_منظور_انتقام کشته شدگان خود در جنگ، به مدینه لشگر کشیدند و به خاطر نافرمانی گروهی از سربازان که برای جمع آوری غنیمت رفته بودند، پیروزی از آن مشرکان شد.😢
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨
🔻 #جنگ_خندق
⚔جنگ احزاب یا خندق که در #سال_پنجم هجرت انجام شد، گروهی از یهودیان بنی نضیر را بر ضدّ مسلمانان تحریک کردند. 😔
🔹مخالفان در🕋 مکه از فرصت استفاده کرده و با 👥👥👥لشگری در حدود هزار نفر مدینه را محاصره کردند.😢
☝️🏻 در این جنگ به خاطر خندقی🕳 در اطراف شهر و سرداری امیرالمؤمنین، دشمنان پا به فرار گذاشتند و شکست خوردند.😉✔️
ادامه دارد ...
_☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
💠 پرسمان مهدوی
🔻 #سوال 👇🏻
🔹️مقصود از #انتظار_فرج چيست⁉️🤔
❇ #پاسخ 👇🏻
♦️ #فرج_يعني؛ نصرت، پيروزي و گشايش.
🔸مقصود از فرج، نصرت و پيروزي حكومت ⚖ عدل علوي بر حكومت هاي كفر و شرك و بي داد است؛ ✔️
⏪بنابراين، #انتظار_فرج_يعني انتظار تحقق يافتن اين آرمان بزرگ و 🌏جهاني.😍
✴ #منتظر_حقيقي_كسياست_كه به حقيقتخواهان تشكيل چنين حكومتي باشد.✔️ اين خواسته، آن گاه جدي و راست است كه 👤 #شخص_منتظر، عامل به ⚖عدل و گريزان از ⚔ستم و تباهي باشد .
☝️🏻وگرنه انتظار فرج، در حد يك #ادعا و شعار بي محتوا باقي خواهد بود.☹️
↩️ از اين رو، در 📑روايات آمده است كه
✨ #انتظار_فرج، #خود_فرج است؛ ✨
☝️🏻زيرا كسي كه حقيقتاً منتظر فرج و #ظهور حجت خدا و تاسيس حكومت ⚖عدل-گستر او است، زندگي خود را بر پايه عدل و داد استوار مي سازد.👌🏻او، انساني است كه حضور و غيبت امام، در نحوه رفتار و سير و سلوكش تفاوتي ايجاد نميكند✖️ و پيش از تشكيل حكومت عدل او، چنين حكومتي را در زندگي خود پايدار ساخته است.✔😊
💚 #انتظار_فرج_يعني: 👇🏻
🔻 معرفت امام معصوم و عادل و پيشواي فضيلت؛
🔻عشق به ⚖ عدالت و ارزشهاي انساني؛
🔻 اميد به آينده اي روشن و نويد بخش؛
🔻 تلاش براي برقراري حكومتي عدلپيشه و عدل گستر؛
🔻داشتن روحيه تعهد و مسؤوليتپذيري.
✅اين نوع انتظار فرج است كه #بهترين_اعمال و #بهترين_عبادت است و چنين منتظري، #مقامي_عالي دارد. 😍
☝🏻و هرگاه در زمان غيبت از ⚰دنيا برود، به منزله كسي است كه پس از ظهور✨ حضرت حجت(ع) زنده✨ و تحت فرمان او در راه خدا جهاد مي كند.😇
⁉️ #پرسش_وپاسخ_مهدوی
#مجنون_الحسین
_ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
╰─┈➤↴
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌤️❀•❀⊱━━╮
@masirsaadatee
╰━━⊰❀•❀🌤❀•❀⊱━━╯
➯ @masirsaadatee
💢↶ نهی از تشریفات بیجا
💠🔹امیرالمؤمنین علی علیهالسلام⇩
هنگامى كه امام به شام میرفت
دهقانان شهر انبار به ديدارش آمدند
از اسبها پياده شدند و پيشاپيش او دويدند
پرسيد: اين چه كار است كه میکنید؟
گفتند كه اين عادت ماست در بزرگداشت
فرمانروايانمان
امام علیه السلام فرمود: اين كارى است
كه اميرانتان از آن سود نبردند و شما
خود را در زندگى خود به مشقت میافكنید
و در آخرت به بدبختى گرفتار میآئید
چه زيانبار است مشقتى كه در پى آن
عذاب باشد و چه سودمند است
آسودگى همراه با ايمنى از عذاب خدا
↲نهج البلاغه، حکمت ۳۷
➯ @masirsaadatee
⬅️ تسبيح جبرئيل عليه السلام
《سُبْحانَ الدّائِمِ الْقائِمِ، سُبْحانَ الْقائِمِ الدّائِمِ
سُبْحانَ الْواحِدِ الاَْحَدِ، سُبْحانَ الْفَرْدِ الصَّمَدِ
سُبْحانَ الْحَىِّ الْقَيُّومِ، سُبْحانَ اللهِ وَ بِحَمْدِه
سُبْحانَ الْحَىِّ الَّذى لا يَمُوتُ، سُبْحانَ الْمَلِکِ
الْقُدُّوسِ، سُبْحانَ رَبِّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوحِ
سُبْحانَ الْعَلِىِّ الاَْعْلى، سُبْحانَهُ وَ تَعالى》
◻️هر کس اين تسبيح را
هر روز تا يک سال بگويد
از دنيا نمیرود تا آنکه
جايگاه خويش را در بهشت ببيند
↲بحارالانوار، 84 / 6
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ابوحلما💗 قسمت20 (یک ماه بعد-بیمارستان فوق تخصصی مغز و اعصاب) محمد سرش را پایین
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان ابوحلما💗
قسمت21
پایین آمد. صورتش را به صورت پسرش نزدیک کرد. نفس به نفسش، خیره در چشم هایی که او را نمی دید، گفت: هیچ وقت بهت نگفتم چشمات چقدر شبیه چشمای مامانته و من چقدر این پاکی که تو نگاهتونه رو دوست دارم!
به همسرش نگاه کرد که تند تند قرآن میخواند و تمام تلاشش را میکرد جام لبریز اطلسی چشم هایش، اضطراب وجودش را برملا نکند. حسین لبخندی زد و همینکه اراده کرد، اوج گرفت. از بیمارستان گذشت. از شهر گذشت. بالا رفت بالاتر...دنیا چقدر برایش کوچک شده بود! تا اینکه ذرات نور را دید که دل ابرها را شکافتند و به یکدیگر پیوستند. در کمتر از لحظه ای راهی ابریشمی و درخشان تا انتهای افق مقابلش پدیدار شد. روی ذره های معلق و سبک نور، قدم گذاشت و پله پله بالا رفت.
در همین هنگام به اسم کوچک صدایش زدند. سرش را بلند کرد. هم سنگرش بود، با همان لباس خاکی بسیج در اوج جوانی و شادابی مقابلش ایستاده بود. دوید بغلش کرد گفت:
-سید کجا بودی این همه وقت؟
+منکه همش کنارت بودم مرد مومن
-دلم برات تنگ شده بود...سید نمیدونی چقدر...
+میدونم...آقا رو که تنها نذاشتید؟
-به مولا قسم نه
+حق هم همینه، حق با سیدعلیِ ما باخونمون گواهی دادیم
-مرتضی
+جونم حاج حسین
-منم بلاخره اومدم
سیدمرتصی خندید. صدای خنده های معصومانه اش آسمان را پرکرد. آمد جلو، دهانش را نزدیک گوش حسین آورد و گفت: هنوز نه، یه کاری هست که باید انجام بدی حاج حسین
بغض حسین در کلامش جوانه زد:
-عباس هست...من میخوام بیام
+هزاران حسین و عباس باید تو راه حق سر بدن تا حقیقت جهانی برپا بشه
-نمیتونم دیگه طاقت دوری ندارم
+مگه نمی خواین زمینه رو برای ظهور امام زمان(عج) آماده کنین؟ باید این انقلاب و جمهوری اسلامی رو حفظ کنین، فقط اینجوری میتونین زمینه حکومت عدل و حقیقت جهانی امام زمان(عج) رو آماده کنین.
کم کم تاریکی از اطراف به سمت حسین آمد. سیاهی نور را بلعید و همه چیز محو شد تا اینکه باز نور عمق نیستی را با تلالو هستی، شکافت و حسین چشم هایش را آهسته از هم باز کرد. اولین صدایی که شنید صدای اذان بود:
" اشهد ان علی ولی الله"
🍁نویسنده بانو سین.کاف 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 رمان ابوحلما💗
قسمت22
+مامورای پلیس رفتن؟
-آره ولی دو سرباز موندن...عمو عباس
+بله
-من حلما رو فرستادم خونه پیش مامانم گفتم شاید اینجا موندنشون ...
+کار درستی کردی محمدجان
- پرستاری که مهاجمو دیده بود قبل از پلیس با من حرف زد
+خب؟
-چیزی بهم گفت که به پلیسا نگفت!
+چی؟
-گفت آخرین کلمه ای که از زبون بابا شنیده این بوده"شبیخون"... تو این مدت سر پرونده خاصی کار میکردین؟ بابا خیلی بهم ریخته بود!...عمو...عمو عباس
+بله، جانم
-پرسیدم پرونده مهمی بازه؟
+حتما
-عمو عباس متوجه شدی چی پرسیدم؟ میگم شاید مربوط به پرونده ای باشه که بابا این مدت روش کار میکرد. بابا بخاطر حساسیت و امنیتی بودن پرونده ها چیزی به کسی نمیگه هیچ چیزی رو هم از دفتر کارش خارج نمیکنه ولی قبل از اینکه حالش بد بشه حدود یه ماه پیش یه فلش دستش بود که بادیدن محتویاتش اعصابش بهم ریخت و نذاشت کسی هم ببیندش !
+اون فلش الان کجاست؟
-خونه...میگم شاید منظورش شبیخون فرهنگی بوده هان؟
+یه زنگ بزن حاج خانم بگو میرم از جلو در فلشو تحویل میگیرم
-شاید اصلا پرستاره اشتباه شنیده!
+نه
-نه؟
+آره پسرم نه
محمد موبایلش را از جیبش برداشت و به مادرش زنگ زد. یک ساعت بعد عباس فلش سبز رنگ را تحویل گرفت و به طرف خانه اش رفت. در راه مدام به کلمه ای که ذهنش را درگیر کرده بود فکر میکرد"شبیخون"یعنی حسین میخواسته چه پیامی را به او منتقل کند؟
وقتی جلوی درِ خانه اش رسید، پشیمان شد. دور زد و به طرف محل کارش رفت. لشکر، مقر، دفتر کار حسین، هیچ جا هیچ اثری از پرونده ای که میدانست دست حسین بوده، خبری نبود. یکدفعه یاد دانشکده افسری افتاد وقتی آنجا رسید تقریبا شب شده بود. با وجود محدودیتهایی که وجود داشت بلاخره توانست کمد کوچک فلزی حسین را در اتاق استراحت اساتید باز کند. یک حافظه دو ترابایتی آنجا پیدا کرد که لای روزنامه هشت سال پیش پیچیده شده بود. بی اختیار سرتیتر روزنامه را خواند:" کاهش قدرت نظامی و نفوذ ایران در منطقه "
با وسواس خاصی جمله به جمله سر ستون را هم خواند:
"پس از گفتگو و دیدار امروز رییس جمهور دکتر سیدمحمد خاتمی با مقامات غربی، تحلیل گران کاهش نفوذ و قدرت ایران را در پی اتخاذ روش های عملکرد رییس دولت ایران، حتمی دانستند"
یکدفعه عباس با شنیدن صدای موبایلش به خود آمد. تلفنش را جواب داد:
-الو عباس کجایی پس؟
+سلام خانم کمی دیگه میام
-این کمی دیگه شما از اذان صبح تا اذان مغرب طول کشید والا به خدا زشته امشب بله برون پسرِ بزرگته پاشو بیا دیگه دیره!!!
+الان راه میفتم
عباس حافظه الکترونیکی را در روزنامه پیچید و آن را در کیفش گذاشت اما بعد پشیمان شد و حافظه سیاه رنگ را که درست به اندازه یک کف دستش بود، در جیب داخلی آورکتش پنهان کرد و بیرون رفت.
🍁نویسنده؛ بانو سین.کاف🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸