eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
باهم بخوانیم کتاب #مکیال_المکارم 📘 را 👇🏻 📝 #45 ...و هيچ سرزميني نماند☝🏻 #مگر اينكه در آن #بانگ‌ش
باهم بخوانیم کتاب 📘 را 👇🏻 📝 ...همچنين در بحار📗 به نقل از علل‌الشرايع به سند خود از عبدالرحيم قصير از ↪️ 🌸 حضرت‌ ابوجعفر امام‌ باقر‌ عليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: ✨☝️🏻 ، حميرا به سوي او بازگردانده شود تا حد تازيانه به او بزند و تا فاطمه دخت محمد صلي الله عليه وآله وسلم را از اوبگيرد✨ . 👤گفتم : فدايت شوم؛ چرا حد تازيانه به او مي زند ؟⁉️ 🌸فرمود : به كه بر مادر ابراهيم زد . 👤گفتم : پس چطور شد كه اين كار ( حد زدن ) را خداوند براي زمان حضرت قائم تأخير انداخت ؟⁉️🤔 🌸 فرمود :به تحقيق خداوند تبارك و تعالي محمد صلي االله عليه وآله وسلم را رحمت فرستاد ، (2) ☝️🏻 را به منظور برمي انگيزد و 📗در همان كتاب بحار از مزار كبير به سند خود از حضرت ابوعبداللَّه صادق عليه السلام آورده كه فرمود : (3) ✨☝️🏻 براي خدا و رسول او و همه ما خاندان پيغمبر ✔️✨ و 📗در همان كتاب به نقل از ارشاد ديلمي از امام صادق عليه السلام آمده : ✨ و🖐🏻 را مي بُرد و بر در كعبه🕋مي آويزد و بر آن ✍🏻 : (4) 🔹 🔹 و در احتجاج 📙از پيغمبر صلي االله عليه وآله وسلم در چنين نقل شده كه فرمود : ✨📌 : ↘️ ✨ ، . 🔹 📢 🔻 چيره‌شونده‌ بر همه‌ دين ، 🔻 انتقام‌گيرنده‌ از ظالمين ، 🔻 فاتح‌ و‌ منهدم‌كننده‌ دژها ، 🔻 كه‌ تمام‌ قبائل‌ اهل‌شرك‌ را نابود مي‌سازد ، 🔻 كه‌ خونبهاي‌ تمام‌ اولياي حقّ‌ را مي‌گيرد ، 🔻 كه‌ از درياي‌‌ژرف‌ مي‌نوشاند، 🔻 كه هركسي‌ را براساس☝️🏻 فضل و شايستگي سِمَت‌ مي‌دهد ، 💗 ،💗 🔻 همه‌علوم‌ و محيط‌ بر‌ همه‌ آنها است ، 🔻 كه‌ از پروردگار خود خبر مي‌دهد وحقايق‌ ايمانِ‌ به‌ او را مطلّع‌ مي‌سازد[برپاي مي دارد] ، 🔻 كه صاحب رشاد و سداد در رأي و عمل مي باشد ، امور دين به او تفويض و واگذار شده ، و پيغمبران قبل و امامان پيشين به او مژده داده اند ، 🔻 و بعد از اوحجتي‌ نيست ❌ ، 🌸و ☝️🏻 🌺 و ، كسي براو غالب و منصورنمي شود ❌، 🔻او در زمين و حاكم الهي بر خلايق و امين پروردگار در ظواهر و اسرار است♥️ 📄ص: 93 ادامه دارد..... _______________ 1) کمال الدین،1، 252 2) الشرایع 2، 267 و بحارالانوار314 3) بحارالانوار 52، 376 4) بحارالانوار، 52، 338 _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ╭┅───••••••••••••••───┅╮   @masirsaadatee |  ڪانال ایتا ╰┅───••••••••••••••───┅╯ •┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_دویست_هشتادودوم 🔻 #ماجرای_لیلة_المبیت 💫پیغمبر پس از سفر ناموفق خود
📘 📖 📝 🔻 🔹پس از هجرت پیامبر به مدینه و تشکیل حکومت اسلامی، دین اسلام با ⚔شمشیر پیش نرفت ✖️و با عدالت و صلح و دوستی به پیش رفت. ✅ 🍃اسلام برای نجات محرومان موانع و عناصر پلید را برداشت. ✅ 💫پیامبر کسی را وادار به قبول اسلام نکرد.✅ ⏪حتی کسانی که در کنار 💫پیامبر می جنگیدند⚔ مثل صفوان بن امیه، که بعد از فتح مکه 🕋از نزد پیامبر گریخت🏃‍♂ و پیامبر عمامه خویش را به عنوان امان برای او فرستاد و به او چهار ماه، مهلت🤔 فکر کردن داد.😊✅ ⏪ تا آنکه سرانجام به طور ارادی به اسلام گروید.☺️✅ 🛡 الله علیه و آله به منظور گسترش عقاید اسلامی و گسترش عدالت اجتماعی بود. ✔️ ↩️در دوران پس از هجرت پیامبر به مدینه تا رحلت آن بزرگوار 74 جنگ روی داد 👈🏻 که بیست و هفت و 👈🏻 چهل و هفت بود. ✳️ پیامبر شخصا در آن شرکت می فرمود ✳️ بود که پیامبر فقط رهبری آنها را داشته و در آن شرکت نمی کردند.✨ ⏪ مهمترین غزوات پیامبر عبارت بودند از؛ غزوه بدر، اُحُد، خندق... و.. ⏪سریه های ایشان عبارتند از؛ جنگ موته و جنگ ذات السلاسل. 🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 🔻 ⚔ جنگ بدر که پس از هجرت پیامبر انجام شد برای دفاع از مسلمانان که زیر😫 آزار مشرکان قرار داشتند بود، و هر گونه حمل کالا به مدینه از طرف مخالفین قطع می شد. 🤦🏻‍♂ ⬅️در چنین اوضاعی در سال دوم هجرت پیامبر برای دفاع از حقوق مسلمانان به ⚔جنگ پرداخت و✌️🏻 پیروزی نصیب مسلمانان شد.✅ ↩️ در سال دوم هجرت در ماه رجب به قبله مسلمین از بیت المقدس جدا شد و 🕋مکه قبله آنها گردید و از آن روز به بعد بطرف مکه نماز بپا می داشتند.✔️ ⬅️ و همچنین در این سال بود که واجب گردید و ⬅️ از دیگر اتفاقات این سال این بود که به حکم پروردگار🕌 به اتمام رسید.✔️ ⬅️همچنین از اتفاقات مهم دیگری که در این سال به وقوع پیوست این بود که علیه السلام علیهاالسلام دختر پیغمبر (پسر عموی خویش) را به انتخاب کرد.💍✔️ 🧕🏻فاطمه زهرا علیهاالسلام که چون 💎گوهری گرابنها برای پیامبر می ماند،👌🏻 🍃 خواستگارهای زیادی از طوائف عرب داشت که به خواستگاری او می آمدند ولی💫 پیامبر در جواب آنها می گفت؛ 🌺 هرکس که به درگاه♥️ خدوند قبول اُفتد او شوهر بتول (فاطمه زهرا علیهاالسلام ) می شود🌺 ⏪ که این چنین بود که🧚🏻‍♂ جبرئیل برای رسول خدا وحی فرستاد که خداوند فرموده زهرا علیهاالسلام زوجه مرتضی علی علیه السلام آن مرد میدان و شیر خدا می باشد و بدین گونه بود که این 💍ازدواج صورت گرفت و از این ازدواج عرش خدا به شادمانی پرداخت و در آسمان جشن و حیاهوئی برپا شد.🎊😍 ↩️در این سال پیغمبر مسلمین برای اینکه دشمنی عمر با خود را از بین ببرد و برای احیاء امور دین اسلام با دختر او ازدواج می کند.✔️ 🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ⚔در جنگ احد در سال سوم هجرت، قریش کشته شدگان خود در جنگ، به مدینه لشگر کشیدند و به خاطر نافرمانی گروهی از سربازان که برای جمع آوری غنیمت رفته بودند، پیروزی از آن مشرکان شد.😢 🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨ 🔻 ⚔جنگ احزاب یا خندق که در هجرت انجام شد، گروهی از یهودیان بنی نضیر را بر ضدّ مسلمانان تحریک کردند. 😔 🔹مخالفان در🕋 مکه از فرصت استفاده کرده و با 👥👥👥لشگری در حدود هزار نفر مدینه را محاصره کردند.😢 ☝️🏻 در این جنگ به خاطر خندقی🕳 در اطراف شهر و سرداری امیرالمؤمنین، دشمنان پا به فرار گذاشتند و شکست خوردند.😉✔️ ادامه دارد ..‌. _☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 پرسمان مهدوی 🔻 👇🏻 🔹️مقصود از چيست⁉️🤔 ❇ 👇🏻 ♦️ ؛ نصرت، پيروزي و گشايش. 🔸مقصود از فرج، نصرت و پيروزي حكومت ⚖ عدل علوي بر حكومت هاي كفر و شرك و بي داد است؛ ✔️ ⏪بنابراين، انتظار تحقق يافتن اين آرمان بزرگ و 🌏جهاني.😍 ✴ به حقيقت‌خواهان تشكيل چنين حكومتي باشد.✔️ اين خواسته، آن گاه جدي و راست است كه 👤 ، عامل به ⚖عدل و گريزان از ⚔ستم و تباهي باشد . ☝️🏻وگرنه انتظار فرج، در حد يك و شعار بي محتوا باقي خواهد بود.☹️ ↩️ از اين رو، در 📑روايات آمده است كه ✨ ، است؛ ✨ ☝️🏻زيرا كسي كه حقيقتاً منتظر فرج و حجت خدا و تاسيس حكومت ⚖عدل-گستر او است، زندگي خود را بر پايه عدل و داد استوار مي سازد.👌🏻او، انساني است كه حضور و غيبت امام، در نحوه رفتار و سير و سلوكش تفاوتي ايجاد نمي‌كند✖️ و پيش از تشكيل حكومت عدل او، چنين حكومتي را در زندگي خود پايدار ساخته است.✔😊 💚 : 👇🏻 🔻 معرفت امام معصوم و عادل و پيشواي فضيلت؛ 🔻عشق به ⚖ عدالت و ارزش‌هاي انساني؛ 🔻 اميد به آينده اي روشن و نويد بخش؛ 🔻 تلاش براي برقراري حكومتي عدل‌پيشه و عدل گستر؛ 🔻داشتن روحيه تعهد و مسؤوليت‌پذيري. ✅اين نوع انتظار فرج است كه و است و چنين منتظري‌، دارد. 😍 ☝🏻و هرگاه در زمان غيبت از ⚰دنيا برود، به منزله كسي است كه پس از ظهور✨ حضرت حجت(ع) زنده✨ و تحت فرمان او در راه خدا جهاد مي كند.😇 ⁉️ _ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ ╰─┈➤↴ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌤️❀•❀⊱━━╮      @masirsaadatee                 ╰━━⊰❀•❀🌤❀•❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@masirsaadatee 💢↶ نهی از تشریفات بیجا 💠🔹امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام⇩ هنگامى كه امام به شام میرفت دهقانان شهر انبار به ديدارش آمدند از اسبها پياده شدند و پيشاپيش او دويدند پرسيد: اين چه كار است كه می‌کنید؟ گفتند كه اين عادت ماست در بزرگداشت فرمانروايانمان امام علیه السلام فرمود: اين كارى است كه اميرانتان از آن سود نبردند و شما خود را در زندگى خود به مشقت می‌افكنید و در آخرت به بدبختى گرفتار می‌آئید چه زيانبار است مشقتى كه در پى آن عذاب باشد و چه سودمند است آسودگى همراه با ايمنى از عذاب خدا ↲نهج البلاغه، حکمت ۳۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@masirsaadatee ⬅️ تسبيح جبرئيل عليه السلام 《سُبْحانَ الدّائِمِ الْقائِمِ، سُبْحانَ الْقائِمِ الدّائِمِ سُبْحانَ الْواحِدِ الاَْحَدِ، سُبْحانَ الْفَرْدِ الصَّمَدِ سُبْحانَ الْحَىِّ الْقَيُّومِ، سُبْحانَ اللهِ وَ بِحَمْدِه سُبْحانَ الْحَىِّ الَّذى لا يَمُوتُ، سُبْحانَ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ، سُبْحانَ رَبِّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوحِ سُبْحانَ الْعَلِىِّ الاَْعْلى، سُبْحانَهُ وَ تَعالى》 ◻️هر کس اين تسبيح را هر روز تا يک سال بگويد از دنيا نمی‌رود تا آنکه جايگاه خويش را در بهشت ببيند ↲بحارالانوار، 84 / 6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ابوحلما💗 قسمت20 (یک ماه بعد-بیمارستان فوق تخصصی مغز و اعصاب) محمد سرش را پایین
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ابوحلما💗 قسمت21 پایین آمد. صورتش را به صورت پسرش نزدیک کرد. نفس به نفسش، خیره در چشم هایی که او را نمی دید، گفت: هیچ وقت بهت نگفتم چشمات چقدر شبیه چشمای مامانته و من چقدر این پاکی که تو نگاهتونه رو دوست دارم! به همسرش نگاه کرد که تند تند قرآن میخواند و تمام تلاشش را میکرد جام لبریز  اطلسی چشم هایش، اضطراب وجودش را برملا نکند. حسین لبخندی زد و همینکه اراده کرد، اوج گرفت. از بیمارستان گذشت.  از شهر گذشت. بالا رفت بالاتر...دنیا چقدر برایش کوچک شده بود! تا اینکه ذرات نور را دید که دل ابرها را شکافتند و به یکدیگر پیوستند. در کمتر از لحظه ای راهی ابریشمی و درخشان تا انتهای افق مقابلش پدیدار شد. روی ذره های معلق و سبک نور، قدم  گذاشت و پله پله بالا رفت. در همین هنگام به اسم کوچک صدایش زدند. سرش را بلند کرد. هم سنگرش بود، با همان لباس خاکی بسیج در اوج جوانی و شادابی مقابلش ایستاده بود. دوید بغلش کرد گفت:  -سید کجا بودی این همه وقت؟ +منکه همش کنارت بودم مرد مومن -دلم برات تنگ شده بود...سید نمیدونی چقدر... +میدونم...آقا رو که تنها نذاشتید؟ -به  مولا قسم نه +حق هم همینه، حق با سیدعلیِ ما باخونمون گواهی دادیم -مرتضی +جونم حاج حسین -منم بلاخره اومدم سیدمرتصی خندید. صدای خنده های معصومانه اش آسمان را پرکرد. آمد جلو، دهانش را نزدیک گوش حسین آورد و گفت: هنوز نه، یه کاری هست که باید انجام بدی حاج حسین بغض حسین در کلامش جوانه زد: -عباس هست...من میخوام بیام +هزاران حسین و عباس باید تو راه حق سر بدن تا حقیقت جهانی برپا بشه -نمیتونم دیگه طاقت دوری ندارم +مگه نمی خواین زمینه رو برای ظهور امام زمان(عج) آماده کنین؟ باید این انقلاب و جمهوری اسلامی رو حفظ کنین، فقط اینجوری میتونین زمینه حکومت عدل و حقیقت جهانی امام زمان(عج) رو آماده کنین. کم کم تاریکی از اطراف به سمت حسین آمد. سیاهی نور را بلعید و همه چیز محو شد تا اینکه باز نور عمق نیستی را با تلالو هستی، شکافت و حسین چشم هایش را آهسته از هم باز کرد. اولین صدایی که شنید صدای اذان بود: " اشهد ان علی ولی الله" 🍁نویسنده بانو سین.کاف 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 رمان ابوحلما💗 قسمت22 +مامورای پلیس رفتن؟ -آره ولی دو سرباز موندن...عمو عباس +بله -من حلما رو فرستادم خونه پیش مامانم گفتم شاید  اینجا موندنشون ... +کار درستی کردی محمدجان - پرستاری که مهاجمو دیده بود قبل از پلیس با من حرف زد +خب؟ -چیزی بهم گفت که به پلیسا نگفت! +چی؟ -گفت آخرین کلمه ای که از زبون بابا شنیده این بوده"شبیخون"... تو این مدت سر پرونده خاصی کار میکردین؟ بابا خیلی بهم ریخته بود!...عمو...عمو عباس +بله، جانم -پرسیدم پرونده مهمی بازه؟ +حتما -عمو عباس متوجه شدی چی پرسیدم؟ میگم شاید مربوط به پرونده ای باشه که بابا این مدت روش کار میکرد. بابا بخاطر حساسیت و امنیتی بودن پرونده ها چیزی به کسی نمیگه هیچ چیزی رو هم از دفتر کارش خارج نمیکنه ولی قبل از اینکه حالش بد بشه حدود یه ماه پیش یه فلش دستش بود که بادیدن محتویاتش اعصابش بهم ریخت و نذاشت کسی هم ببیندش ! +اون فلش الان کجاست؟ -خونه...میگم شاید منظورش شبیخون فرهنگی بوده هان؟ +یه زنگ بزن حاج خانم بگو میرم از جلو در فلشو تحویل میگیرم -شاید اصلا پرستاره اشتباه شنیده! +نه -نه؟ +آره پسرم نه محمد موبایلش را از جیبش برداشت و به مادرش زنگ زد. یک ساعت بعد عباس فلش  سبز رنگ را تحویل گرفت و به طرف خانه اش رفت. در راه مدام به کلمه ای که ذهنش را درگیر کرده بود فکر میکرد"شبیخون"یعنی حسین میخواسته چه پیامی را به او منتقل کند؟ وقتی جلوی درِ خانه اش رسید، پشیمان شد. دور زد و به طرف محل کارش رفت. لشکر، مقر، دفتر کار حسین، هیچ جا هیچ اثری از پرونده ای که میدانست دست حسین بوده، خبری نبود. یکدفعه یاد دانشکده افسری افتاد وقتی آنجا رسید تقریبا شب شده بود. با وجود محدودیتهایی که وجود داشت بلاخره توانست کمد کوچک فلزی حسین را در اتاق استراحت اساتید باز کند. یک حافظه دو ترابایتی آنجا پیدا کرد که لای روزنامه هشت سال پیش پیچیده شده بود. بی اختیار سرتیتر روزنامه را خواند:" کاهش قدرت نظامی و نفوذ ایران در منطقه " با وسواس خاصی جمله به جمله سر ستون را هم خواند: "پس از گفتگو و دیدار امروز رییس جمهور  دکتر سیدمحمد خاتمی با مقامات غربی، تحلیل گران کاهش نفوذ و قدرت ایران را در پی اتخاذ روش های عملکرد رییس دولت ایران، حتمی دانستند" یکدفعه عباس با شنیدن صدای موبایلش به خود آمد. تلفنش را جواب داد: -الو عباس کجایی پس؟ +سلام خانم کمی دیگه میام -این کمی دیگه شما از اذان صبح تا اذان مغرب طول کشید والا به خدا زشته امشب بله برون پسرِ بزرگته پاشو بیا دیگه دیره!!! +الان راه میفتم عباس حافظه الکترونیکی را در روزنامه پیچید و آن را در کیفش گذاشت اما بعد پشیمان شد و حافظه سیاه رنگ را که درست به اندازه یک کف دستش بود، در جیب داخلی آورکتش پنهان کرد و بیرون رفت. 🍁نویسنده؛ بانو سین.کاف🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ابوحلما💗 قسمت23 (سه روز بعد-خانه کوروش) +سلام -چیکار کردم که افتخار حضور سرادر رو توی خونه ام دارم؟ +پس رفتی سر اصل مطلب -چراکه نه من امروز یه جلسه مهم دارم دقیقا بیست دقیقه دیگه عباس از پشت عینکش نگاهی به دستان باریک کوروش انداخت که به سرعت روی صفحه موبایلش جابه جامیشدند بعد از مکث کوتاهی گفت: +ظاهرا باید جلسه رو یه مقدار عقب بندازی -اگه کاری داری میشنوم +شاید نخوای جلوی مستخدم و این نگهبانات بگم. شاید برات خوشایند نباشه که... یکدفعه صدای پارس بلندی باعث شد عباس کمی جابه جا شود و همان موقع سگ بلند و سیاهی از پشت سرش به طرف کوروش پرید. بعد سرش زیر دستان استخوانی کوروش آرام گرفت. عباس اخمی کرد و از جیب لباس نظامی اش یک فلش سبز رنگ بیرون آورد و گفت: +اینم امانتی شما -پس محتویاتشو دیدی؟ درست کردن اینجور فیلم و عکسای دستکاری درمورد خانواده شماهم برای خیلیا کار آسونیه! +قبل از تهدید کردن یه نگاه به محتویاتش بنداز پسر -میدونم چی توشه خودم... +چیه؟ ساکت شدی! نگران نباش من نه گوشی همراهمه نه وسیله ای برای ضبط صدا و فیلم  آوردم.  تو اینقدرها هم که فکر میکنی مهم نیستی. -البته مطمئنم تو مثل حاجی خودتو تو بازی که از قبل برنده اش معلومه نمیندازی +زیادی مطمئن نباش! محتویات این فلش فقط یک صدم پرونده تو یکی بیشتر نیست... یکدفعه چهره کوروش برافروخته شد. با اشاره دستش لب تاپی برایش آوردند فلش را که به لب تاپ متصل کرد، مردمک چشمانش بزرگ شد. برق عجیبی چشم های درشتش را ترسناک کرد و گفت: دنبالم بیا سردار بعد به طرف راهروی کاخ اشرافی اش راه افتاد. عباس نگاهی به اطراف انداخت و با فاصله دنبالش رفت. حدود ده متر جلوتر وارد یک اتاق بزرگ که دیوارهایش پوشیده از قفسه های کتاب و روزنامه بود، شدند. عباس پوسخندی زد و گفت: +ظاهرا اهل مطالعه هم هستی -کتابخونه همسر مرحوممه...و جایی که تو ایستادی دقیقا جاییه که سرش با قفسه ها برخورد کرد. دیدن این صحنه برای منکه عاشقش بودم یکی از وحشتناک ترین اتفاقا.... +من نیومدم با ابهامات پرونده پزشکی قانونی همسر سابقت تهدیدت کنم. -البته این کار ناجونمردانه از سرداری که به درستی و فداکاری مشهوره بعیده، منظور من چیز دیگه ای بود. چیزی که حاج حسین نفهمید! +مطمئن نبودم سوء قصد کار تو باشه...میدونی آخرین چیزی که قبل از رفتن به کما گفت چی بود؟فامیلی تو رو گفت البته قبل از اینکه عوضش کنی، راستی چرا فامیلی تو با پدر و سه تا برادرات فرق داره؟ یعنی چرا ... -مثل اینکه تو هم حالیت نشد سر...دار! +عاشقان را سرشوریده به پیکر عجب است دادنِ سر نه عجب، داشتنِ سر عجب است 🍁نویسنده؛ بانو سین.کاف🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸