eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣3⃣ امروز يكشنبه و پنجم محرّم است. لحظه به لحظه بر تعداد سربازان عمرسعد افزوده مى شود. هر گروه هزار نفرى كه به كربلا مى رسد، جشن و سرورى در لشكر عمرسعد بر پا مى شود، امّا آيا كسى به يارى حق و حقيقت خواهد آمد؟ راه ها بسته شده و اطراف كربلا نيز كاملا محاصره شده است. آنجا را نگاه كن! سه اسب سوار با شتاب به سوى ما مى آيند. آنها كه هستند؟ سه برادر كه در جنگ صفيّن و نهروان در ركاب حضرت على(ع) شمشير زده اند، اكنون مى آيند تا امام حسين(ع) را يارى كنند. شجاعت آنها در جنگ صفيّن زبانزد همه بوده است. كُرْدوس و دو برادرش! آنها شيران بيشه ايمان هستند كه از كوفه حركت كرده اند و حلقه محاصره دشمنان را شكسته و اكنون به كربلا رسيده اند.202 دوستان به استقبال آنها مى روند و به آنها خوش آمد مى گويند. پيوستن اين سه برادر، شورى تازه در سپاه حق آفريد. خبر آمدن اين جوانان به همه مى رسد. زنان و كودكان هم غرق در شادى مى شوند. خدا به شما خير دهد كه امام حسين(ع) را تنها نگذاشتيد. آنها نزد امام حسين(ع)مى آيند. سلام عرضه مى دارند و وفادارى خويش را اعلام مى كنند. اما در طرفى ديگر كسانى نيز، هستند كه روزى در ركاب حضرت على(ع) شمشير زدند و در صفيّن رشادت و افتخار آفريدند، امّا اكنون براى كشتن امام حسين(ع)، لباس رزم پوشيده و در سپاه كوفه جمع شده اند. به راستى كه در اين دنيا، هيچ چيزى بهتر از عاقبت به خيرى نيست. بياييد همواره دعا كنيم كه خدا عاقبت ما را ختم به خير كند. به هر حال، هر كس كه مى خواهد به يارى امام حسين(ع) بيايد، فقط امروز را فرصت دارد. از فردا حلقه محاصره بسيار تنگ تر، و راه رسيدن به كربلا بسيار پرخطر مى شود. من نگاه خود را به راه كوفه دوخته ام. آيا ديگر كسى به يارى ما خواهد آمد؟ اين در حالى است كه يك لشكر هزار نفرى به كربلا مى رسد. آنها براى كشتن امام حسين(ع)مى آيند. يك نفر هم براى يارى او نمى آيد. در سپاه كوفه هياهويى بر پا شده است. همه نيروها شمشير برهنه به دست، منتظرند تا دستور حمله صادر شود. خدايا! چه شده و مگر آنها چه بدى از امام حسين(ع) ديده اند كه براى كشتن او، اين همه بى تابى مى كنند. من ديگر طاقت ندارم اين صحنه ها را ببينم. آنجا را نگاه كن! آنجا را مى گويم، راه بصره، اسب سوارى با شتاب به سوى ما مى آيد. او كيست كه توانسته است حلقه محاصره را بشكند و خود را به ما برساند. او حَجّاج بن بَدْر است كه از بصره مى آيد. او نامه اى از خوبان بصره در دست دارد. او فرستاده مردم بصره است و آمده تا جواب نامه را براى آنها ببرد. حَجّاج بن بَدْر خدمت امام حسين(ع) مى رسد. اشك امانش نمى دهد. و به اين وسيله، اوج ارادتش را به امام نشان مى دهد. نامه را به امام مى دهد. امام آن را باز مى كند و مشغول خواندن نامه مى شود. اكنون حجّاج بن بدر رو به من مى كند و مى گويد: "وقتى امام حسين(ع) هنوز در مكّه بود براى شيعيان بصره نامه نوشت و از آنها طلب يارى كرد. هنگامى كه نامه امام به دست ما رسيد، در خانه يزيد بن مسعود جمع شديم و همه براى يارى امام خود، اعلام آمادگى كرديم. يزيد بن مسعود اين نامه را براى امام حسين(ع) نوشت و از من خواست تا آن را براى امام بياورم. چه شب ها و روزهايى را كه در جستجوى شما بودم. همه بيابان ها پر از نگهبان بود. من در تاريكى شب ها به سوى شما شتافتم و اكنون به شما رسيدم".203 همسفرم! حتماً شما هم مثل من مى خواهيد بدانيد كه در اين نامه چه نوشته شده است. گوش كن: "اى امام حسين! پيام تو را دريافت كرديم و براى يارى كردن تو آماده ايم. باور داريم كه شما نماينده خدا در روى زمين هستيد و تنها يادگار پيامبرمى باشيد. بدان كه همه دوستان شما در بصره تا پاى جان آماده يارى شما هستند".204 امام بعد از خواندن نامه در حقّ يزيدبن مسعود دعا مى كند و از خداوند براى او طلب خير مى كند.205 .. ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣3⃣ امروز يكشنبه و پنجم محرّم است. لحظه به لحظه بر تعداد سربازان عمرسعد افزوده مى شود. هر گروه هزار نفرى كه به كربلا مى رسد، جشن و سرورى در لشكر عمرسعد بر پا مى شود، امّا آيا كسى به يارى حق و حقيقت خواهد آمد؟ راه ها بسته شده و اطراف كربلا نيز كاملا محاصره شده است. آنجا را نگاه كن! سه اسب سوار با شتاب به سوى ما مى آيند. آنها كه هستند؟ سه برادر كه در جنگ صفيّن و نهروان در ركاب حضرت على(ع) شمشير زده اند، اكنون مى آيند تا امام حسين(ع) را يارى كنند. شجاعت آنها در جنگ صفيّن زبانزد همه بوده است. كُرْدوس و دو برادرش! آنها شيران بيشه ايمان هستند كه از كوفه حركت كرده اند و حلقه محاصره دشمنان را شكسته و اكنون به كربلا رسيده اند.202 دوستان به استقبال آنها مى روند و به آنها خوش آمد مى گويند. پيوستن اين سه برادر، شورى تازه در سپاه حق آفريد. خبر آمدن اين جوانان به همه مى رسد. زنان و كودكان هم غرق در شادى مى شوند. خدا به شما خير دهد كه امام حسين(ع) را تنها نگذاشتيد. آنها نزد امام حسين(ع)مى آيند. سلام عرضه مى دارند و وفادارى خويش را اعلام مى كنند. اما در طرفى ديگر كسانى نيز، هستند كه روزى در ركاب حضرت على(ع) شمشير زدند و در صفيّن رشادت و افتخار آفريدند، امّا اكنون براى كشتن امام حسين(ع)، لباس رزم پوشيده و در سپاه كوفه جمع شده اند. به راستى كه در اين دنيا، هيچ چيزى بهتر از عاقبت به خيرى نيست. بياييد همواره دعا كنيم كه خدا عاقبت ما را ختم به خير كند. به هر حال، هر كس كه مى خواهد به يارى امام حسين(ع) بيايد، فقط امروز را فرصت دارد. از فردا حلقه محاصره بسيار تنگ تر، و راه رسيدن به كربلا بسيار پرخطر مى شود. من نگاه خود را به راه كوفه دوخته ام. آيا ديگر كسى به يارى ما خواهد آمد؟ اين در حالى است كه يك لشكر هزار نفرى به كربلا مى رسد. آنها براى كشتن امام حسين(ع)مى آيند. يك نفر هم براى يارى او نمى آيد. در سپاه كوفه هياهويى بر پا شده است. همه نيروها شمشير برهنه به دست، منتظرند تا دستور حمله صادر شود. خدايا! چه شده و مگر آنها چه بدى از امام حسين(ع) ديده اند كه براى كشتن او، اين همه بى تابى مى كنند. من ديگر طاقت ندارم اين صحنه ها را ببينم. آنجا را نگاه كن! آنجا را مى گويم، راه بصره، اسب سوارى با شتاب به سوى ما مى آيد. او كيست كه توانسته است حلقه محاصره را بشكند و خود را به ما برساند. او حَجّاج بن بَدْر است كه از بصره مى آيد. او نامه اى از خوبان بصره در دست دارد. او فرستاده مردم بصره است و آمده تا جواب نامه را براى آنها ببرد. حَجّاج بن بَدْر خدمت امام حسين(ع) مى رسد. اشك امانش نمى دهد. و به اين وسيله، اوج ارادتش را به امام نشان مى دهد. نامه را به امام مى دهد. امام آن را باز مى كند و مشغول خواندن نامه مى شود. اكنون حجّاج بن بدر رو به من مى كند و مى گويد: "وقتى امام حسين(ع) هنوز در مكّه بود براى شيعيان بصره نامه نوشت و از آنها طلب يارى كرد. هنگامى كه نامه امام به دست ما رسيد، در خانه يزيد بن مسعود جمع شديم و همه براى يارى امام خود، اعلام آمادگى كرديم. يزيد بن مسعود اين نامه را براى امام حسين(ع) نوشت و از من خواست تا آن را براى امام بياورم. چه شب ها و روزهايى را كه در جستجوى شما بودم. همه بيابان ها پر از نگهبان بود. من در تاريكى شب ها به سوى شما شتافتم و اكنون به شما رسيدم".203 همسفرم! حتماً شما هم مثل من مى خواهيد بدانيد كه در اين نامه چه نوشته شده است. گوش كن: "اى امام حسين! پيام تو را دريافت كرديم و براى يارى كردن تو آماده ايم. باور داريم كه شما نماينده خدا در روى زمين هستيد و تنها يادگار پيامبرمى باشيد. بدان كه همه دوستان شما در بصره تا پاى جان آماده يارى شما هستند".204 امام بعد از خواندن نامه در حقّ يزيدبن مسعود دعا مى كند و از خداوند براى او طلب خير مى كند.205 .. ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣4⃣ شمر كه احساس مى كند بازى را باخته است، سرش را پايين مى اندازد. عمرسعد خيلى زيرك است و مى داند كه شمر تشنه قدرت و رياست است و اگر او را به حال خود رها كند، مايه درد سر خواهد شد. بدين ترتيب تصميم مى گيرد كه از راه رفاقت كارى كند تا هم از شرّ او راحت شود و هم از او استفاده كند. ــ اى شمر! من تو را فرمانده نيروهاى پياده مى كنم. هر چه سريع تر برو و نيروهايت را آماده كن.255 ــ چشم، قربان! بدين ترتيب، عمرسعد براى رسيدن به اهداف خود بزرگ ترين رقيب خود را اين گونه به خدمت مى گيرد. سپاه كوفه سراسر جوش و خروش است. همه آماده اند تا به سوى امام حسين(ع)حمله كنند. سواره نظام، پياده نظام، تيراندازها و نيزه دارها همه آماده و مرتّب ايستاده اند. عمرسعد با تشريفات خاصّى در جلوى سپاه قرار مى گيرد. آنجا را نگاه كن! امروز او فرمانده بيش از سى و سه هزار نيرو است. همه منتظر دستور او هستند. آيا شما مى دانيد عمرسعد چگونه دستور حمله را مى دهد؟ اين صداى عمرسعد است كه مى شنوى: "اى لشكر خدا، پيش به سوى بهشت"!256 درست شنيديد! اين صداى اوست: "اگر در اين جنگ كشته شويد شما شهيد هستيد و به بهشت مى رويد. شما سربازانى هستيد كه در راه خدا مبارزه مى كنيد. حسين از دين خدا خارج شده و مى خواهد در امّت اسلامى اختلاف بيندازد. شما براى حفظ و بقاى اسلام شمشير مى زنيد". همسفرم! مظلوميّت امام حسين(ع) فقط در تشنگى و كشته شدنش نيست. يكى ديگر از مظلوميّت هاى او اين است كه دشمنان براى رسيدن به بهشت، با او جنگيدند. براى اين مصيبت نيز، بايد اشك ماتم ريخت كه امام حسين(ع) را به عنوان دشمن خدا معرّفى كردند. تبليغات عمرسعد كارى كرد كه مردم نادان و بی وفاى كوفه، باور كردند كه امام حسين(ع) از دين خارج شده و كشتن او واجب است. آنها با عنصر دين به جنگ امام حسين(ع) آمدند. به عبارت ديگر، آنها براى زنده كردن اسلامِ ساختگى، با اسلام واقعى جنگيدند . امام حسين(ع) كنار خيمه نشسته است. بی وفايى كوفيان دل او را به درد آورده است. لحظاتى خواب به چشم آن حضرت مى آيد. در خواب مهمان جدّش پيامبرمى شود. پيامبر به ايشان مى فرمايد: "اى حسين! تو به زودى، مهمان ما خواهى بود".257 صداى هياهوى سپاه كوفه به گوش مى رسد! زينب(س) از خيمه بيرون مى آيد و نگاهى به صحراى كربلا مى كند. خداى من! حمله كوفيان آغاز شده است. آنها به سوى ما مى آيند. شمشيرها و نيزه ها در دست، همچون سيل خروشان در حركت اند. زينب(س) سراسيمه به سوى خيمه برادر مى آيد، امّا مى بيند كه برادرش، سر روى زانو نهاده و گويى خوابش برده است. نزديك مى آيد و كنار او مى نشيند و به آرامى مى گويد: "برادر! آيا اين هياهو را مى شنوى؟ دشمنان به سوى ما مى آيند".258 امام سر خود را از روى زانوهايش بلند مى كند. خواهر را كنار خود مى بيند و مى گويد: "اكنون نزد پيامبر بودم. او به من فرمود: به زودى مهمان من خواهى بود". زينب(س) نگاهى به برادر دارد و نيم نگاهى به سپاهى كه به اين طرف مى آيند. او متوجّه مى شود كه بايد از برادر دل بكند. برادر عزم سفر دارد. اشكى كه در چشمان زينب(س) حلقه زده بود فرو مى ريزد. گريه او به گوش زن ها و بچّه ها مى رسد و موجى از گريه در خيمه ها به پا مى شود. امام به او مى فرمايد: "خواهرم، آرام باش!".259 سپاه كوفه به پيش مى آيد. امام از جا برمى خيزد و به سوى برادرش عبّاس مى رود و مى فرمايد: "جانم فدايت!". درست شنيدى، امام حسين(ع) به عبّاس چنين مى گويد: "جانم فدايت، برو و ببين چه خبر شده است؟ اينان كه چنين با شتاب مى آيند چه مى خواهند؟".260 عبّاس بر اسب سوار مى شود و همراه بيست نفر از ياران امام به سوى سپاه كوفه حركت مى كند. چهره مصمّم و آرام عبّاس، آرامش عجيبى به خيمه نشينان مى دهد. آرى! تا عبّاس پاسدار خيمه هاست غم به دل راه ندارد. * * * عباس، پسر على(ع)، شير بيشه ايمان مى غرّد و مى تازد. گويا حيدر كرّار است كه حمله ور مى شود. صداى عبّاس در صحراى كربلا مى پيچد. سى و سه هزار نفر، يك مرتبه، در جاى خود متوقّف مى شوند. ــ شما را چه شده است؟ از اين آشوب و هجوم چه مى خواهيد؟ ــ دستور از طرف ابن زياد آمده است كه يا با يزيد بيعت كنيد يا آماده جنگ باشيد. ــ صبر كنيد تا پيام شما را به امام حسين(ع) برسانم و جواب بياورم. عبّاس به سوى خيمه امام حسين(ع) بر می گردد. 261 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣5⃣ حُرّ رياحى يكى از فرماندهان عمرسعد است. همان كه با هزار سرباز راه را بر امام حسين(ع) بسته بود. او فرمانده چهار هزار سرباز است. لشكر او در سمت راست ميدان جاى گرفته و آماده حمله اند. حُرّ از سربازان خود جدا مى شود و نزد عمرسعد مى آيد: ــ آيا واقعاً مى خواهى با حسين بجنگى؟ ــ اين چه سؤالى است كه مى پرسى. خوب معلوم است كه مى خواهم بجنگم، آن هم جنگى كه سرِ حسين و يارانش از تن جدا گردد.331 حُرّ به سوى لشكر خود باز مى گردد، امّا در درون او غوغايى به پاست. او باور نمى كرد كار به اين جا بكشد و خيال مى كرد كه سرانجام امام حسين(ع) با يزيد بيعت مى كند، امّا اكنون سخنان امام حسين(ع) را شنيده است و مى داند كه حسين بر حق است. او فرزند پيامبر است كه اين چنين غريب مانده است. او به ياد دارد كه قبل از رسيدن به كربلا، در منزل شَراف، امام حسين(ع) چگونه با بزرگوارى، او و يارانش را سيراب كرد. با خود نجوا مى كند: "اى حُرّ! فرداى قيامت جواب پيامبر را چه خواهى داد؟ اين همه دور از خدا ايستاده اى كه چه بشود؟ مال و رياست چند روزه دنيا كه ارزشى ندارد. بيا توبه كن و به سوى حسين برو". بار ديگر نيز، با خود گفتوگو مى كند: "مگر توبه من پذيرفته مى شود؟! من بودم كه راه را بر حسين بستم و اين من بودم كه اشك بر چشم كودكان حسين نشاندم. اگر آن روز كه حسين از من خواست تا به سوى مدينه برگردد اجازه مى دادم، اكنون او در مدينه بود. واى بر من! حالا چه كنم. ديگر برگشتن من چه فايده اى براى حسين دارد. من بروم يا نروم، حسين را مى كشند". اين بار نداى ديگرى درونش را نشانه مى گيرد. اين نداى شيطان است: "اى حرّ! تو فرمانده چهار هزار سرباز هستى. تو مأموريّت خود را انجام داده اى. كمى صبر كن كه جايزه بزرگى در انتظار تو است. اى حرّ! توبه ات قبول نيست، مى خواهى كجا بروى. هيچ مى دانى كه مرگى سخت در انتظار تو خواهد بود. تا ساعتى ديگر، حسين و يارانش همه كشته مى شوند". حُرّ با خود مى گويد: "من هر طور كه شده بايد به سوى حسين بروم. اگر اين جا بمانم جهنّم در انتظارم است". حُرّ قدم زنان در حالى كه افسار اسب در دست دارد به صحراى كربلا نگاه مى كند. از خود مى پرسد كه چگونه به سوى حسين برود؟ ديگر دير شده است. كاش ديشب در دل تاريكى به سوى نور رفته بودم. خداى من، كمكم كن! ناگهان اسب حُرّ شيهه اى مى كشد. آرى! او تشنه است. حُرّ راهى را مى يابد و آن هم بهانه آب دادن به اسب است. يكى از دوستانش به او نگاه مى كند و مى گويد: ــ اين چه حالتى است كه در تو مى بينم. سرگشته و حيرانى؟ چرا بدنت چنين مى لرزد؟ ــ من خودم را بين بهشت و جهنّم مى بينم. به خدا قسم بهشت را انتخاب خواهم كرد، اگر چه بدنم را پاره پاره كنند.332 حُرّ با تصميمى استوار، افسار اسب خود را در دست دارد و آرام آرام به سوى فرات مى رود. همه خيال مى كنند كه او مى خواهد اسب خود را سيراب كند. او اكنون فرمانده چهار هزار سرباز است كه همه در مقابل او تعظيم مى كنند. او آن قدر مى رود كه از سپاه دور مى شود. حالا بهترين فرصت است! سريع بر روى اسب مى نشيند و به سوى اردوگاه امام پيش مى تازد. آن قدر سريع چون باد كه هيچ كس نمى تواند به او برسد. اكنون وارد اردوگاه امام حسين(ع) شده است. او شمشير خود را به زمين مى اندازد. آرام آرام به سوى امام مى آيد. هر كس به چهره او نگاه كند، درمى يابد كه او آمده است تا توبه كند. وقتى روبروى امام قرار مى گيرد مى گويد: ــ سلام اى پسر رسول خدا! جانم فداى تو باد! من همان كسى هستم كه راه را بر تو بستم. به خدا قسم نمى دانستم كه اين نامردان تصميم به كشتن شما خواهند گرفت. من از كردار خود پشيمانم. آيا خدا توبه مرا قبول مى كند.333 ــ سلام بر تو! آرى، خداوند توبه پذير و مهربان است. آفرين بر تو اى حُرّ! امام از حُرّ مى خواهد كه از اسب پياده شود، چرا كه او مهمان است. گوش كن! حُرّ در جواب امام اين گونه مى گويد: "من آمده ام تا تو را يارى كنم. اجازه بده تا با كوفيان سخن بگويم".334 صداى حرّ در دشت كربلا مى پيچد. همه تعجّب مى كنند. صداى حُرّ از كدامين سو مى آيد: "اى مردم كوفه! شما بوديد كه به حسين نامه نوشتيد كه به كوفه بيايد و به او قول داديد كه جان خويش را فدايش مى كنيد. اكنون چه شده است كه با شمشيرهاى برهنه او را محاصره كرده ايد؟".335 سپاه كوفه متعجّب شده اند و نداى بر حق حرّ را مى شنوند. در حالى كه سخنى از آنها به گوش نمى رسد. سخن حق در دل آنها كه عاشق دنيا شده اند، هيچ اثرى ندارد. حرّ باز مى گردد و كنار ياران امام در صف مبارزه مى ايستد.336 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ ❣﷽❣ 🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 #
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣6⃣ حبيب، رَجَز مى خواند: "من حبيب هستم، من يكّه تاز ميدان جنگم! مرگ در كام من همچون عسل است".382 صف هاى سپاه كوفه همچون موجى سهمگين، حبيب را در برمى گيرد. باران سنگ و تير و نيزه است كه مى بارد. حلقه محاصره نيز، تنگ تر مى شود. حبيب مى غرّد و شمشير مى زند، امّا نيزه ها و شمشيرها...، جويبارى از خون، بر موى سپيد حبيب جارى مى كنند. اكنون سر حبيب را بر گردن اسبى كه در ميدان مى تازانند آويخته اند.383 دل امام با ديدن اين صحنه، به درد مى آيد و اشك از چشمانش جارى مى شود. اى حبيب! تو چه يار خوبى برايم بودى. تو هر شب ختم قرآن مى كردى! آن گاه سر به سوى آسمان مى گيرد و مى فرمايد: "خدايا! ياران مرا پاداشى بزرگ عطا فرما".384 * * * جنگ را متوقّف كنيد! حسين مى خواهد نماز بخواند. اين دستور عمرسعد است. خنده اى همراه با مكر و حيله بر لبان عمرسعد نقش مى بندد. او نقشه اى در سر دارد. آرى! او به تيراندازان مى گويد كه آماده دستور او باشند. او مى خواهد حسين(ع) را به هنگام نماز خواندن شهيد كند. امام حسين(ع) آماده نماز مى شود. اين آخرين نمازى است كه امام به جا مى آورد. اكنون كه آن حضرت به نماز ايستاده است، گويى دريايى از آرامش را در تلاطم ميدان جنگ شاهد است. ياران و جوانان بنى هاشم پشت سر امام ايستاده اند. چه شكوهى دارد اين نماز! آنجا را نگاه كن! يكى از ياران كنار امام حسين(ع)ايستاده است. آيا او را مى شناسى؟ او سعيد بن عبدالله است. چرا او نماز نمى خواند؟ آرى! او امروز نماز نمى خواند، زيرا ظهر امروز نماز او با ديگران فرق مى كند. او مى خواهد پروانه شمع وجود امام باشد. عمرسعد اشاره اى به تيراندازان مى كند. آنها قلب امام را نشانه گرفته اند و سعيد بن عبد الله، سپر به دست، در جلوى امام ايستاده است. از هر طرف تير مى بارد. او سپر خود را به هر طرف مى گيرد، امّا تعداد تيرها بسيار زياد است و از هر طرف تير مى آيد. سعيد خود را سپر بلاى امام مى كند و همه تيرها را به جان و دل مى پذيرد. نبايد هيچ تيرى مانع تمام شدن نماز امام بشود. اين نماز، طولانى نيست. تو مى دانى كه در هنگام جنگ، نماز چهارركعتى را دو ركعت مى خوانند و به آن نماز خَوف مى گويند. همه آسمان چشم به اين نماز و اين حماسه دارند. نماز تمام مى شود و پروانه عاشق روى زمين مى افتد. او نماز عشق خويش را تمام كرد. سيزده تير بر پيكر او نشسته و خون از بدنش جارى است. زير لب دعايى مى خواند. آرى دعاى بعد از نماز مستجاب مى شود. آيا مى خواهى دعاى او را بشنوى؟ گوش كن: "بار خدايا! من اين تيرها را در راه يارى فرزند پيامبر تو به جان خريدم".385 امام به بالين او مى آيد و سر سعيد بن عبد الله را به سينه مى گيرد. او چشم خود را باز مى كند، لبخند مى زند و مى گويد: "اى پسر رسول خدا! آيا به عهد خود وفا كردم؟" اشك در چشم امام حلقه مى زند و در جواب مى فرمايد: "آرى! تو در بهشت، پيش من خواهى بود". چه وعده اى از اين بهتر! چشم هاى او بسته مى شود.386 * * * اكنون نوبت زُهير است كه جان خود را فداى امام حسين(ع) كند. با آنكه او بيست روز است كه شيعه شده، امّا در اين مدّت، سخت عاشق و دلباخته امام خود گرديده است. او نزديك امام مى شود و مى گويد: "آيا اجازه مى دهى به ميدان مبارزه بروم؟". امام به زُهير اجازه مى دهد و زُهير به ميدان مى آيد و چنين رَجَز مى خواند: "من زُهيرم كه با شمشيرم از حريم حسين پاسدارى مى كنم".387 رقص شمشير زُهير و طنين صداى او، لرزه بر اندام سپاه كوفه مى اندازد. او مى رزمد و شمشير مى زند و عدّه زيادى را به خاك زبونى مى نشاند. عطش بيداد مى كند و زُهير نيز تشنه است، امّا تشنه ديدار يار! با خود مى گويد دلم مى خواهد يك بار ديگر امام خود را ببينم. پس به سوى امام باز مى گردد. همه ايمان و عشق و باور خويش را در يك نگاه خلاصه و تقديم امام مى كند. او به امام مى گويد: "جانم به فداى تو! امروز جدّت پيامبر را ملاقات خواهم كرد".388 امام نگاهى به او مى كند و مى فرمايد: "آرى، اى زُهير! من نيز بعد از تو مى آيم". زُهير به ميدان برمى گردد. دشمن او را محاصره مى كند و به سويش تيرها و نيزه ها پرتاب مى كند. بدين ترتيب پس از لحظاتى، او پر مى كشد و به ديدار پيامبر مى شتابد.389 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣7⃣ منادى در آسمان ندا مى دهد: "واى حسين كشته شد".483 آرى! تو درخت اسلام را سيراب نمودى! تو شقايق هاى صحرا را با خون خود، سرخ كردى! و از گلوى تشنه خود، آزادى و آزادگى را فرياد زدى! * * * همه نگاه ها به سوى آسمان است. چرا آسمان تيره و تاريك شده است؟ چه خبر شده است؟ نگاه كن! تا به حال مهتاب را در روز ديده اى؟ آنجا را مى گويم سرِ امام را بر بالاى نيزه كرده اند و در ميان سپاه دور مى زنند. همه زن ها و بچّه ها مى فهمند كه امام شهيد شده است. صداى شيون، همه جا را فرا مى گيرد. شمر با لشكر خود نزديك خيمه ها رسيده است. عدّه اى از سربازان او آتش به دست دارند. واى بر من! مى خواهند خيمه هاى عزيزان پيامبر را آتش بزنند. آتش شعله مى كشد و زنان همه از خيمه ها بيرون مى زنند.484 نامردها به دنبال زن ها و دختران هستند. چادر از سر آنها مى كشند و مقنعه آنها را مى ربايند.485 هيچ كس نيست از ناموس خدا دفاع كند. همه جا آتش، همه جا بى رحمى و نامردى! زنان غارت زده با پاى برهنه، گريه كنان به سوى قتلگاه امام مى دوند. بدن پاره پاره برادر در قتلگاه افتاده است. خواهر چگونه طاقت بياورد، زمانى كه برادر را اين گونه ببيند؟ زينب(س) چون نگاهش به پيكر صد چاك برادر مى افتد، از سوز دل فرياد برمى آورد: "اى رسول خدا! اى كه فرشتگان آسمان به تو درود مى فرستند، نگاه كن، ببين، اين حسين توست كه به خون خود آغشته است".486 مرثيه جانسوز زينب(س)، همه را به گريه واداشته است. خواهر به سوى پيكر برادر مى رود و كنار پيكر برادر مى نشيند. همه نگاه مى كنند كه زينب(س) مى خواهد چه كند؟ او دست مى برد و بدن چاك چاك برادر را از روى زمين برمىدارد و سر به سوى آسمان مى كند: "بار خدايا! اين قربانى را از ما قبول كن".487 به راستى، تو كيستى! همه جهان را متعجّب از صبر خود كرده اى! اى الهه صبر و استقامت! اى زينب(س)! تو حماسه اى بزرگ آفريدى و كنار جسم برادر، تو هم اين گونه رَجَز مى خوانى! از همين جا، كنار جسم صد چاك برادر، رسالت خود را آغاز مى كنى تا جهانى را بيدار كنى. * * * يكى از سربازان به عمرسعد مى گويد: ــ قربان، يادت نرود دستور ابن زياد را اجرا كنى؟ ــ كدام دستور؟ ــ مگر يادتان نيست كه او در نامه خود دستور داده بود تا بعد از كشتن حسين، بدن او را زير سم اسب ها پايمال كنى. ــ راست مى گويى. آرى! عمرسعد براى اينكه مطمئن شود كه به حكومت رى مى رسد، براى خوشحالى ابن زياد مى خواهد اين دستور را هم اجرا كند. در سپاه كوفه اعلام مى كنند: "چه كسى حاضر است تا بدن حسين را با اسب لگد كوب نمايد و جايزه بزرگى از ابن زياد بگيرد؟".488 وسوسه جايزه در دل همه مى نشيند، امّا كسى جرأت اين كار را ندارد. سرانجام ده نفر براى اين كار داوطلب مى شوند.489 آنجا را نگاه كن! آن نامرد، طلاهاى فاطمه ( دختر امام حسين(ع) ) را غارت مى كند. مى بينم كه او گريه مى كند. اين نامرد را مى گويم، ببين اشك در چشم دارد و طلاى دختر حسين را غارت مى كند. دختر امام حسين(ع) در بين تلاطم يتيمى و ترس رو به او مى كند و مى گويد: ــ گريه هاى تو براى چيست؟ ــ من دارم طلاى دختر رسول خدا را غارت مى كنم، آيا نبايد گريه كنم؟ ــ اگر مى دانى من دختر رسول خدا هستم، پس رهايم كن. ــ اگر من اين طلاها را نبرم، شخص ديگرى اين كار را خواهد كرد.490 از كار اين مردم تعجّب مى كنم. اشك در چشم دارند و بر غربت و مظلوميّت اين خاندان اشك مى ريزند، امّا بزرگ ترين ظلم ها را در حق آنها روا مى دارند. سپاه كوفه امام حسين(ع) را به خوبى مى شناختند، ولى عشق به دنيا و دنيا طلبى، در آنها به گونه اى بود كه حاضر بودند براى رسيدن به پولِ بيشتر، هر كارى بكنند. آنجا را نگاه كن! نامرد ديگرى با تندى و بى رحمى گوشواره از گوش دخترى مى كشد. خون از گوش او جارى است.491 تو چقدر سنگ دلى كه تنها براى يك گوشواره، اين گونه گوش ناموس خدا را پاره كرده اى. هيچ كس نيست تا از ناموس پيامبر دفاع كند؟ گويى شير زنى پيدا مى شود. آن زن كيست كه شمشير به دست گرفته است؟ او به سوى خيمه ها مى آيد و مقابل نامردان كوفه مى ايستد و فرياد مى زند: "غيرت شما كجاست؟ آيا خيمه هاى دختران رسول خدا را غارت مى كنيد؟". او زن يكى از سپاهيان كوفه است كه اكنون به يارى زينب آمده است. شوهر او مى آيد و به زور دست او را گرفته و او را به خيمه خود باز مى گرداند.492 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣8⃣ دختر ابن عفيف آمدن سربازان را به پدر خبر مى دهد. ابن عفيف شمشير به دست مى گيرد: ــ دخترم، نترس، صبور باش و استوار! اكنون ابن عفيف به ياد روزگار جوانى خويش مى افتد كه در ركاب حضرت على(ع) شمشير مى زد. پس بار ديگر رَجَز مى خواند: "من آن كسى هستم كه در جنگ ها چه شجاعانى را به خاك و خون كشيده ام". پدر، نابيناست و دختر، پدر را هدايت مى كند: "پدر! دشمن از سمت راست آمد" و پدر شمشير به سمت راست مى زند. دختر مى گويد: "پدر مواظب باش! از سمت چپ آمدند" و پدر شمشير به سمت چپ مى زند. تاريخ گفتار اين دختر را هرگز از ياد نخواهد برد كه به پدر مى گويد: "پدر! كاش مرد بودم و مى توانستم با اين نامردها بجنگم، اينها همان كسانى هستند كه امام حسين(ع) را شهيد كردند".540 دشمنان او را محاصره مى كنند و از هر طرف به سويش حمله مى برند. كم كم بازوان پيرمرد خسته مى شود و چند زخم عميق، پهلوان روشن دل را از پاى درمى آورد. او را اسير مى كنند و دست هايش را با زنجير مى بندند و به سوى قصر مى برند. ابن زياد به ابن عفيف كه او را با دست هاى بسته مى آورند، نگاه مى كند و مى گويد: ــ من با ريختن خون تو به خدا تقرّب مى جويم و مى خواهم خدا را از خود راضى كنم!541 ــ بدان كه با ريختن خون من، غضب خدا را بر خود مى خرى! ــ من خدا را شكر مى كنم كه تو را خوار نمود. ــ اى دشمن خدا! كدام خوارى؟ اگر من چشم داشتم هرگز نمى توانستى مرا دستگير كنى، امّا اكنون من خدا را شكر مى كنم چرا كه آرزوى مرا برآورده كرده است. ــ پيرمرد! كدام آرزو؟ ــ من در جوانى آرزوى شهادت داشتم و هميشه دعا مى كردم كه خدا شهادت را نصيبم كند، امّا از مستجاب شدن دعاى خويش نااميد شده بودم. اكنون چگونه خدا را شكر كنم كه مرا به آرزويم مى رساند.542 ابن زياد از جواب ابن عفيف بر خود مى لرزد و در مقابل بزرگى ابن عفيف احساس خوارى مى كند. ابن زياد فرياد مى زند: "زودتر گردنش را بزنيد" و جلاد شمشير خود را بالا مى گيرد و لحظاتى بعد، پيكر بى سر ابن عفيف در ميدان شهر به دار آويخته مى شود تا مايه عبرت ديگران باشد.543 اسيران هيچ خبرى از بيرون زندان ندارند و هيچ ملاقات كننده اى هم به ديدن آنها نيامده است. كودكان، بهانه پدر مى گيرند و از اين زندان تنگ و تاريك خسته شده اند. شب ها و روزها مى گذرند و اسيران هنوز در زندان هستند. به ابن زياد خبر مى رسد كه مردم آرام آرام به جنايت خويش پى برده اند و كينه ابن زياد به دل آنها نشسته است. او مى داند سرانجام روزى وجدان مردم بيدار خواهد شد و براى نجات از عذاب وجدان، قيام خواهند كرد. پس با خود مى گويد كه بايد براى آن روز چاره اى بينديشم. در اين ميان ناگهان چشمش به عمرسعد مى افتد كه براى گرفتن حكم حكومت رى به قصر آمده است. ناگهان فكرى به ذهن ابن زياد مى رسد: "خوب است كارى كنم تا مردم خيال كنند همه اين جنايت ها را عمرسعد انجام داده است". آرى! ابن زياد مى خواهد براى روزى كه آتش انتقام همه جا را فرا مى گيرد، مردم را دوباره فريب دهد و به آنها بگويد كه من عمرسعد را براى صلح فرستاده بودم، امّا او به خاطر اينكه نزد يزيد، عزيز شود و به حكومت و رياست برسد، امام حسين(ع) را كشته است. حتماً به ياد دارى موقعى كه عمرسعد در كربلا بود، ابن زياد نامه اى براى او نوشت و در آن نامه به او دستور كشتن امام حسين(ع) را داد، اگر ابن زياد بتواند آن نامه را از عمرسعد بگيرد، كار درست مى شود. اكنون ابن زياد نگاهى به عمرسعد مى كند و مى گويد: "اى عمرسعد، آن نامه اى كه روز هفتم محرّم برايت نوشتم كجاست، آن را خيلى زود برايم بياور". البته عمرسعد هم به همان چيزى مى انديشد كه ابن زياد از آن نگران است. آرى! عمرسعد به اين نتيجه رسيده است كه اگر روزى مردم قيام كنند، من بايد نامه ابن زياد را نشان بدهم و ثابت كنم كه ابن زياد دستور قتل حسين را به من داده است. براى همين، عمرسعد با لبخندى دروغين به ابن زياد مى گويد: "آن نامه را گم كرده ام. وقتى در كربلا بودم، در ميان آن همه جنگ و خونريزى، نامه شما گم شد". ابن زياد مى داند كه او دروغ مى گويد پس با صدايى بلند فرياد مى زند: "گفتم آن نامه را نزد من بياور!". عمرسعد ناراحت مى شود و مى فهمد كه اوضاع خراب است. براى همين از جا برمى خيزد و به ابن زياد مى گويد: "آن نامه را در جاى امنى گذاشته ام، تا اگر كسى در مورد قتل حسين به من اعتراضى كرد، آن نامه را به او نشان بدهم". نگاه كن! عمرسعد از قصر بيرون مى رود. او مى داند كه ديگر از حكومت رى خبرى نيست! به راستى، چه زود نفرين امام حسين(ع) در حق او مستجاب شد.544 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 ❣️﷽❣️ 🌴🌹#حوادث_فاطمیه 🌹🌴 #قسمت8️⃣ 41 ـ خشم عُمَر عدّه اى از همراهان عُمَر چون
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣ 49 ـ تهديد به قتل على(عليه السلام) ابوبكر به فكر فرو مى رود و جوابى ندارد. عُمَر از جا بلند مى شود و رو به ابوبكر مى كند و فرياد مى زند: "چرا بالاى منبر نشسته اى و هيچ نمى گويى؟ آيا دستور مى دهى تا من گردن على(ع) را بزنم؟".92 شمشيرها در دست هواداران خليفه مى چرخد. عُمَر رو به على(ع)مى كند و مى گويد: "تو هيچ چاره اى ندارى، تو حتماً بايد با خليفه بيعت كنى".93 على(ع) رو به او مى كند و مى گويد: "شيرِ خلافت را خوب بدوش كه نيمى از آن براى خودت است، به خدا قسم، حرصِ امروز تو، براى رياست فرداست".94 آنگاه رو به جمعيّت مى كند و مى گويد: "اگر ياورانى وفادار داشتم هرگز كار من به اينجا نمى كشيد".95 50 ـ دفاع اُمّ سَلَمه و امّ اَيمَن امّ سَلَمه، همسر پيامبر و امّ اَيمَن وارد مسجد مى شوند و به عُمَر مى گويند: "چقدر زود حسد خود را نسبت به آل محمّد نشان داديد؟" عُمر فرياد مى زند: "ما چه كار به سخن زنان داريم؟"، او دستور مى دهد تا آنها را از مسجد بيرون كنند.96 51 ـ فرياد فاطمه(عليها السلام) در مسجد ابوبكر بار ديگر فرياد مى زند: "اى على! برخيز و بيعت كن، زيرا اگر اين كار را نكنى ما گردن تو را مى زنيم". به راستى چه خواهد شد؟ آيا على(ع) بيعت خواهد كرد؟ شمشير را بالاى سر على(ع) نگاه داشته اند، همه منتظر دستور خليفه اند. ناگهان فريادى بلند مى شود: "پسرعمويم، على را رها كنيد! به خدا قسم، اگر او را رها نكنيد، نفرين خواهم كرد". اين فاطمه(س) است كه (با بدن زخمى و پهلوى شكسته) به يارى على(ع) آمده است! او بار ديگر فرياد مى زند: "به خدا قسم، اگر على را رها نكنيد، گيسوان خود را پريشان مى كنم، پيراهنِ پيامبر را بر سر مى افكنم و شما را نفرين مى كنم...".97 52 ـ فاطمه(عليها السلام) آماده نفرين است لرزه بر ستون هاى مسجد مى افتد، گويا زلزله اى در راه است، همه نگران مى شوند، نكند فاطمه(س) نفرين كند!! خليفه و هواداران او مى فهمند كه اينجا ديگر فاطمه(س) صبر نخواهد كرد، فاطمه(س) آماده است تا نفرين كند، ترس تمام وجود آنان را فرا مى گيرد، چشم هاى آنان به ستون هاى مسجد خيره مانده است كه چگونه به لرزه در آمده اند! عذاب خدا نزديك است.98 53 ـ سخن سلمان فارسى(رضي الله عنه) سلمان (به دستور على(ع)) به سوى فاطمه(س) مى دود تا با او سخن بگويد، او مى بيند كه فاطمه(س)دست هاى خود را به سوى آسمان گرفته است و مى خواهد نفرين كند، سلمان با فاطمه(س)سخن مى گويد: "بانوى من! پدر تو براى مردم، مايه رحمت و مهربانى بود...". فاطمه(س) به ياد مهربانى هاى پدر مى افتد و دست هاى خود را پايين مى آورد، لرزش ستون هاى مسجد تمام مى شود، همه جا آرام مى شود.99 54 ـ رها كردن على(عليه السلام) خليفه با ترس و دلهره دستور مى دهد كه على(ع) را رها كنند، اكنون آنان شمشير از سر على(ع)برمى دارند و ريسمان را هم از گردنش باز مى كنند. على(ع)مى تواند به خانه خود برود. آرى، تا زمانى كه فاطمه(س)هست، نمى توان از على(ع) بيعت گرفت!100 55 ـ رفتن فاطمه(عليها السلام) به زيارت حمزه(عليه السلام) روزهاى دوشنبه و جمعه كه فرا مى رسد، فاطمه(س) از مدينه به سوى قبرستان اُحُد مى رود. فاصله بين مدينه تا آنجا تقريباً شش كيلومتر است، او با پاى پياده و آرام آرام اين مسافت را طى مى كند تا به زيارت قبر حمزه(ع)برود. حمزه(ع)عموى پيامبر بود و همواره پيامبر را يارى مى كرد. در جنگ اُحد كه در سال سوم هجرى روى داد او مظلومانه شهيد شد.101 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 🌴🌴🌴 https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ #ظهور_و #قیام #قسمت8⃣ 🍃و نیز ایشان فرمودند: «یَخْرُجُ السُّفیانِیّ
‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ ⃣ 🍃رسول اکرم(ص) هم فرمودند: «لا یَزالُ النّاسُ فی مُدَّةٍ حَتّی یُقرَعَ الرَّاسُ. فَإذا فُرِعَ الرَّأُسُ هَلَکَ النّاسُ!؛ مردم در وسعت و مهلت هستند تا روزی که مرکز مورد تهاجم قرار نگرفته است، چون مرکز زده شود همه نابود میشوند».21 منظور از مرکز «دمشق» است که توسط رژیم اشغالگر قدس یا هر نیروی ستمگر دیگری مورد تهاجم قرار می‌گیرد و شعله‌های آن منطقه را به خاک و خون می‌کشد. و نیز رسول اکرم(ص) فرمودند: «... وَ یُبعَثُ إِلَیهِ بَعثٌ مِن أَهلِ الشّامِ فَیُخْسَفُ بِهِم بِالبَیداءِ بَینَ مَکَّةَ وَ المَدینَةِ؛ سپاهی از شام برای مقابله با آن حضرت فرستاده میشود که در سرزمین «بیدا» در میان مکّه و مدینه در کام زمین فرو میرود».22 ٭٭٭ همچنین رسول اکرم(ص) فرمودند: «یَکُونُ قَبلَهُ بِایّامٍ وَقعَهٌ بِالمَدینَةِ، تَغرُقُ فیها اَحجارُ‌الزَّیتِ بِالجَحرِ، مَا الحَرَّةُ عِندَها إِلّا کَضَربَةِسَوطٍ!. فَیَنتَحیِ الجَیشُ عَنِ المَدینَةِ قَدرَ بَریدَینَ، ثُمَّ یُبایِعُ لِلمَهدِِیّ؛ پیش از آن حادثهای در مدینه روی میدهد که احجار زیت23 با خون کشتگان رنگین میشود و در زیر اجساد پنهان میگردد، که فاجعة حرّه در مقابل آن یک ضربت به شمار میآید. آنگاه سپاه سفیانی به مقدار دو منزل که از مدینه دور شوند، با حضرت مهدی بیعت میشود».24 📚پی نوشتها 21. الملاحم و الفتن، ص 37. 22. الامام المهدی، ص 71. 23. «احجار الزّیت» نام منطقه‌ای در مدینة منوّره است و «حرّه» فاجعة جانگدازی است که یزید بن معاویه یکسال بعد از واقعة عاشورا در مدینة منوّره انجام داد و جان و مال و ناموس مردم را سه روز برای لشکریانش مباح اعلام کرد. 24. بشارةالاسلام، صص 30 و 184؛ الحاوی للفتاوی، ج 2، ص 143. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea