🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_شصت_هشتم
ـ خب میگی واسه خودته ... چرا فکر میکنی توصیه های خدا برای تو نیست ؟
بقول تو برای دکتر هیچ فرقی نداره که تو بعد از نتیجه طبابت چیکار میکنی ، چرا فکر میکنی عبادات تو برای خدا تاثیری داره ؟
اینکه تو بهشتی باشی یا جهنمی چه کمکی به خدا میکنه ؟
اونی که بخدا و تعلیماتش نیاز داره تو هستی !
مهدا : بیاین این جوری به قضیه نگاه کنیم ... خانم شما اگه دارو هاتو نخوری دقیقا چه اتفاقی میافته ؟
ـ خب بیماریم تشدید میشه
مرصاد : حتی ممکنه موجب مرگ بشه
مهدا : دقیقا ، حالا اگه شما خدایی نکرده در اثر مصرف نکردن دارو ها و بی توجهی به توصیه های دکتر از دنیا بری تقصیر دکتره ؟
یا تقصیر دارو ها ؟
دختر : خب هیچ کدوم تقصیر خودم
مرصاد : دقیقا ، پس بنظرتون دکتر مرگو براتون انتخاب کرده یا اون بوده که بخاطر عدم رعایت مواجب بقول خودتون ، شما رو مجازات کرده ؟
مهدا : اگه به مجازات و آخرت هم همین طور نگاه کنیم متوجه میشیم خدا هیچ وقت مجازاتو خلق نکرده بلکه جهنمی شدن نتیجه اعمال خودمونه ، دانشمندان فیزیک معتقدن سرما و تاریکی وجود مادی نداره و نتیجه نبود گرما و روشناییه .
خدا راه رو به ما نشون داده و به ما اختیار داده که تصمیم بگیریم ولی اینم گفته که هر کار و تصمیمی یه عقوبتی داره !
جمع در فکر فرو رفته بود که دختر در تنگنا قرار گرفته ، گفت :
خب اینهمه سختی کشیدن لازمه ؟ چرا باید از لذت هامون دور باشیم ؟ به چادر مهدا اشاره کرد و گفت :
مثلا چرا باید تو این چادرا عذاب بکشیم ؟
اصلا چرا برای کاری که دلمون میخواد بکنیم باید جواب پس بدیم ... ؟ مگه خدا خودش ما رو این جوری خلق نکرده ؟ پس چرا نمیذاره راحت باشیم ؟
ندا غضب آلود به او نگاه کرد و با لحنی تند با اشاره به سر و وضع آزادی که داشت گفت :
کسی مجبورت نکرده بیای که ! راه باز جاده دراز ... با این ریخت و قیافه چطور به خودت اجازه دادی بیای هیئت ما ؟
حتما اومدی با خدا معامله کنی پوزخندی زد و ادامه داد :
میدونم دردت چیه بیا این حلوا رو هم بزن شاید خدا نگات کرد .
رو به مائده گفت : دوست تو بوده نه ؟! دو تا خواهر نمونه هستین ... !
خواهرتم بخاطر همکلاسی مسیحیش با من دشمنه ....
دختر با چشم هایی که از اشک و کینه سرخ شده بود به ندا خیره شد و همان طور که جمع را ترک میکرد گفت :
دختره ی عوضی ... به تو چه ؟! مگه تو خدایی ؟ مگه من با تو حرف زدم ؟ یه مشت آدم از خود متشکر متحجر بدبخت ... ! حالم از خودتون و فکر زنگ زده و پوسیده تون بهم میخوره !
مهدا با صدایی که از شدت خشم می لرزید رو به ندا گفت :
خالقی یا قاضی ؟ چطور به خودت اجازه میدی مردمو قضاوت کنی برای جزا و کیفرشون اندازه تعیین کنی ؟ .... چی از حق الناس میدونی ؟ هیئت ما ؟ نکنه فکر کردی اینجا ملک شخصیته ؟!
کی گفته اون دختر مسیحی جهنمیه تو دربست بهشتی ؟
چطور به خودت اجازه میدی به خواهر من بخاطر دوستش توهین کنی ؟
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀