eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
216 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕🥀 ✍ به قلم : 🍃 راه رو مقابل اتاق عمل را برای چندمین بار قدم زنان می گذرم که دکتر همراه حسنا بیرون می آید ، با اضطراب بسمت میروم و می گویم : آقای دکتر حالش چطوره ؟ ـ عملش خوب پیش رفت شاید دور از انتظار بود ولی الان حالش خوبه ، خانم حسینی لطفا برای ایشون توضیح بدید ! عمل طولانی بوده من باید برم به بیمار هام برسم ، بعد از انتقال بیمار به بخش و چک کردن وضعیتش به اتاق ۱۱۲ سر بزنید ببنید بهوش اومده حسنا : چشم ـ خسته نباشید ـ شما هم همین طور استاد دکتر که از جمعمان جدا می شود دست حسنا را می گیرم و با غم می گویم : حسنا حالش چطوره ؟ خوب میشه ؟ چه بلایی سرش اومده ؟ ـ یواش بابا ، دونه دونه بیا بریم تو اتاق من تا بهت بگم روی صندلی جا میگیرم که شروع میکند و مختصر توضیحی میدهد . ـ خب الان باید چیکار کنیم ؟ ـ هیچی تو لازم نیست کاری بکنی ... نگران نباش عمل خیلی خوب پیش رفت برو خونه استراحت کن ناهار خوردی ؟ ـ نه بابا ، اصلا مهمه ؟ تو این وضعیت ؟ ـ چه وضعیتی ؟ تو چه ربطی به کارن داری که الان حرص میخوری ؟ ـ حسنا ، الان وقتش نیست ـ خب توام برو رد کارت منم کار دارم با اصرار های آقای قادری و حسنا به خانه برمیگردم و با دیدن هیربد با دلتنگی به سمتش میروم و برادر کوچکم را در آغوش میگیرم . به اتاقش میروم و شروع میکنم به نق زدن این قدر حرف میزنم که به ستوه می آید و می گوید . ـ وای هانا زبون به دهن بگیر مگه رفتم شهید شدم ـ نه پس میخوای برو ! مامان دیگه طاقت نداره هیربد بفهم ـ باشه ببخشید گریه نکن که میشی مثل خر شرک ـ خیلی پرویی من بخاطر تو مردم از استرس ـ پس بخاطر استرس تخت خوابیده بودی ؟ ـ تو از کجا میدونی ؟ &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀