🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_صد_سی_پنجم
با سختی های فراوان توانستند موقعیت را فراهم کنند کارن که عرصه را بر خود تنگ دید هانا را قربانی کرد همان چیزی که آنها می خواستند .
هانا باید می فهمید کارن فقط یک مدیر عامل ساده نیست و قاتل خواهرش ، هیوا ، است . مهدا و امیر به پاسگاه نزدیک مکان برگزاری میهمانی رفتند و ثمین را که مدتی برای ایفای نقشش آزاد کرده بودند به میهمانی فرستادند .
سجاد که از غیبت ناگهانی ثمین متعجب شده بود و در پی فهمیدن علت آن بود که ثمین برای منحرف کردن ذهنش او را به رقص و نوشیدن مشروب مشغول می کرد .
برای دومین بار جام سجاد را پر کرد و با ناز و عشوه بسمتش رفت که سجاد دستش را گرفت و کشیده گفت :
بشیــــن ببـــــــــــینم .... کجا ؟
بایـــــــــد بر...ام تعریف کنی کجااااا بودی !
ـ من باغچه باغ بابام بودم ... با خانم هم هماهنگ کردم
ـ مروارید خبـــــــــــر داشـــــــــــــت ؟
ـ آره ، مروارید مگه میتونه از صداش بی خبر باشه
ـ ثمیــــــــــــــ....ن
ـ بله ؟
ـ نظررررررت چیه محمدحســـــــین و مهداااا رو بکشیم ؟
ـ برای آزاری که به منو تو دادن حقشونه بمیرن
ـ ولی من لعــــــــنتی هنوزززز دوسش دارم
اااااگه قرااار باشه با من نیااااد انگلیس میکشششسمش
ـ سجاد فکر کنم حالت خوب نیست میخوای برسونمت خون...
ـ خونه ؟ برمممم پیشششش حاج رسوووووول بگم مستم ؟
برم پیش هادددددی ؟ هاااان ؟؟؟؟؟
ـ میخوای ببرمت خونه خودت ؟
ـ بببببریم
سجاد نباید به دام می افتاد برای همین او را از میدان خارج کردند تا همچنان نقشه راه بماند . ثمین بعد از هماهنگی با مهدا از میهمانی بیرون زدند .
سجاد را به خانه اش رساند و به خانه ای که مهدا برایش آدرس فرستاده بود رفت .
شیطان پرستان با اعمال حقیرانه کارشان را شروع کرده بودند که هانا رو به کارن با اعتراض گفت :
اینا دیگه چه خرین ؟
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀