⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕#محا
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_صد_چهل_یکم
هانا گیج به دیوار مقابلش زل زده بود ، حرف های مهدا خیلی برایش سنگین بود آنقدر که توانایی صحبت کردن از او گرفته بود .
ـ مط...مئنی ... کارن تو این ماجرا ها مقصره ؟
شاید براش پاپوش درست کردن !
ـ هیچ پاپوشی در کار نیست خانم جاوید ما بار ها ایشون رو امتحان کردیم
بار ها راهی برای بازگشت گذاشتیم
اما ...
متاسفم ، آخرین کمکی که می تونستیم به نامزدتون بکنیم سناریو امشب بود ....
ـ محاله ...
محاله کارن هیوا رو کشته باشه
محاله بخواد منو بکشتن بده ...
مگه نه ؟
ـ کاش این طور بود
ـ ینی چی ؟
اصلا همش تقصیر شماهاست ...
شما ها که ....
ـ سفسته نکن هانا خانم
من کارگاه این پروندم ، فک نکن با این حرفا و حرکتا کاری از پیش میبری
ـ من تو رو یه جایی ندیدم ؟
چشمات آشناست ...
ـ چرا دیدی !
فکر کن ، یادت میاد
ببین خانم جاوید ، تمام مدارک علیه شماست و بی شک کیفر قاضیت کمتر از ده سال حبس نیست اونم تو بند سیاسی ، کنار یه مشت آدم ته خط ... اصلا جای مناسبی برای دختری مثل شما نیست
من میدونم تو بی تقصیری و جرمت در حد همون مهمونیاست ، بقول خودت مهمونیای معمولی
ولی در محدوده وظایف من این مشکلات پیش پا افتاده نیست
من اینجام برای رواج شیطان پرستی ، بهاییت ، قتل ، ترور و چیزایی که به گوشتم نرسیده
پس بهتره با من همکاری کنی
اگه ذره ای وجدان از اون مهمونیای معمولیت برات باقی مونده ، کمک کن هیوا های دیگه ای کشته نشن
هیوا با شرافت مرد ولی خیلیا....
هنوز زنیت وجودت بیداره ؟
ـ کمکتون میکنم
فقط بخاطر هیوام
اشکی روی گونه اش غلتید و شوری روزگار را سهم دهانش کرد .
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀