eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 🗓به مدت 10 شب 🔻کیفیت خواندن نماز 🔸« دو رکعت نماز بجا آورد، در هر رکعت پس از حمد، سوره توحید و سپس آیه ۱۴۲ از سوره اعراف را می خواند: 🔹«وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْنا‌ها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً وَ قالَ مُوسى لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدین» ✅ در روایتی که در کتاب اقبال الاعمال نقل شده، امام باقر علیه السلام به فرزندش امام صادق علیه السلام سفارش کرده که این نماز را در دهه اول ذی‌ الحجه ترک نکند، چرا که اگر آن را در این دهه بخواند در ثواب حاجیان شریک خواهد بود، هرچند که به حج نرفته باشد. 📚 سیدبن طاووس، الاقبال، ۱۴۰۹ق، ج۱، ص۳۱۷ حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
از سفیر ابلیس🔥 تا سفیر پاکی🌸 فصل دو📚 نام این فصل: ماجراهای سال 94 من #قسمت_بیست_و_چهارم نکته ای که
از سفیر ابلیس🔥 تا سفیر پاکی🌸 فصل دو📚 نام این فصل: ماجراهای سال 94 من بخاطر همین فقط تلاشم این بود که عامل به حرفام باشم و عمل کنم به دونسته هام. فرق من با بقیه این بود... بعضی ها کلا از همون بچگی با نماز و قران بزرگ شده بودن... ولی من تو خونه ای بودم که همش پا ماهواره بودم و فیلم... و خیابون و... اما از بس تو این سالها خودسازی کردم که کمتر بچه مذهبی رو دیدم که ایمان و امیدش مثل من باشه... تا دیروز بی ایمانی در من بیداد میکرد ولی الان انقدر ایمان و اعتمادم به خدا زیاد شده بود که کسی باورش نمیشد این منم... بارها تو خیابون گشت ارشاد منو میگرفت و بخاطر تیپم میرفتم کلانتری و مامانم با شناسنامه آزادم میکرد... حالا همین آدم شد سفیر پاکی و ایمانش به خدا روز به روز داره بیشتر میشه و مراحل تکامل خودشو عالی طی میکنه... اینارو میگم تا متوجه بشید خواستن توانستن است... نگاه به شرایط اکنونت نکن... واقعا وضع من از همتون بدتر بود... تورو خدا برو سایت مطالبو بخون تا با من بیشتر اشنا بشی و بفهمی چی بود وضعیتم... همین... خواستم از سال ۹۴ خودم بگم... امیدوارم که لذت برده باشی... به زودی میریم سراغ سال ۹۵ پایان فصل دو ✍🏻نویسنده: ادامه دارد... حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منزلت و اعمال روز هشتم ذی الحجه هشتم ذی الحجه روز ترویه است و این روزی است که حجاج نیت حج تمتع می‌نمایند و محرم شده از مکه سمت منی حرکت می‌نمایند و شب را در آنجا بیتوته می‌کنند و صبح عرفه به جانب عرفات رهسپار می‌گردند حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
مهدے جانم چشمم به زیارت تو باز است بیا ذڪر فرج ات به هر نماز است بیا با آنڪه بدے زِمن تو دیدے بسیار با مِهر تو دل،گلشن راز است بیا 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(سلام الله علیها) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 •[ @masirsaadatee ]• •~ 💚🍃~•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_هفتادودوم 🔻 #ساخت_خانه_کعبه 🌸روزی از سوی خداوند جلیل
📘 📖 📝 🔻 🔹خداوند برای ملک الموت✨ را به نزد وی فرستاد، ▪️ابراهیم پرسید 🍃 آیا می شود را زندگی کنم و را به عبادت خداوند بپردازم❓ 💫ملک الموت گفت؛ ✨تو مجبور به پذیرش هستی، ▪️ابراهیم گفت، 🍃 تو دیده‌ای خلیلی مرگ خلیل خود را آرزومند باشد❓ 💫ملک الموت نزد خداوند آمد و موضوع را گفت، ♥️پروردگار فرمود؛ ✨بگو بنده ما دیده‌ای که خلیلی با خلیل خود ❓ 🔹و ابراهیم با شنیدن این فرموده پروردگار .✔️ ↩️و هنگامی که او از آخرین به سوی باز میگشت در سنّ دیده از جهان فرو بست.⚰ 🔸 و در شهر واقع در کشور مدفون گشت.⚰ 🔹 نیز بعد از ابراهیم در سنّ دنیا را گفت و دفن شد (در جوار خانه خدا). 🔸 نیز در سن دنیا را وداع گفت.⚰ ادامه دارد.... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت205 – من از همون روزایی که با هم آشنا شدیم شما رو زیر ذره بین گذاشتم. راستش
🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت206 –شما اعتقادی به عشق دارید؟ نگاهش را بالا کشید و چشم‌هایش بازتر شدند. چند لحظه‌ای نگاهش را در صورتم چرخاند، متوجه‌ی ناراحتی‌ام شد. نگاهم را با دلخوری از چشم‌هایش گرفتم و به سیبی که نیمه مانده بود و داخل بشقابش دهن کجی می‌کرد دادم. به آرامی جوری که از صدایش آثار پشیمانی هویدا بود گفت: –فکر کنم دوباره منظورم رو درست نتونستم برسونم. شما بد برداشت کردید. من اصلا منظورم این چیزایی که شما... این بار با جدیت بیشتری پرسیدم. –میشه جواب سوالم رو بدید؟ بعد گوشی‌ام را روشن کردم تا صدایش را ضبط کند. دوباره با کنترل بیشتری و آرام تر پرسیدم. –شما اعتقادی به عشق دارید؟ نگاه سنگینش را احساس می‌کردم و این کنترل احساساتم را سخت می‌کرد. ولی هر بار حرف هایش را در ذهنم مرور می‌کردم تا بتوانم آرام شوم. خودم را منتظر شنیدن جوابش نشان دادم و نگاهم را به گوشی‌ام دادم که تند تند ثانیه‌ها پشت هم رد می‌شدند. سینه‌اش را صاف کرد و پیش دستی میوه را کمی با دستش به عقب هول داد. –مگه میشه به عشق اعتقادی نداشت وقتی انسان ذاتا عاشقه و پرستنده به دنیا اومده. به خاطر عشق ذاتی و عقلی که خود انسان ها دارن هر کسی معشوقه‌ی خودش رو پیدا خواهد کرد. کلا هر استعدادی که خدا به انسان ها داده برای پیدا کردن معشوق واقعیش هست. چندان متوجه‌ی حرف هایش نشدم، به نظرم آمد خیلی کلی صحبت کرد. شاید هم من سوالم خیلی کلی بوده، در ذهنم دنبال سوال جزیی‌تری گشتم. –اگه این جوری بخوایم به قضیه نگاه کنیم، همه‌ی انسان ها با فطرتی پاک آفریده شدن، ولی بعضی آدم ها کارایی می کنن که می شن شبیه شیطان. یعنی بعضی ها اصلا اعتقادی به این حرف ها ندارن من سوالم در مورد خودتون و همسر آیندتونه. زیر چشمی به گوشی‌ام نگاه کرد. فهمیدم می‌خواهد حرفی بزند که نمی‌خواهد صدایش ضبط شود. ولی اهمیتی ندادم چون جوابش برایم مهم بود. سرش را پایین انداخت. –وقتی همسر آینده ام رو خدا دوست داشته باشه منم دوستش دارم. بعد سرش را بلند کرد و نگاهم کرد. پرسیدم: –از کجا می‌دونید خدا کی رو دوست داره؟ –خدا آدم های پرتلاش رو دوست داره، آدم هایی که فخر فروشی نمی کنن و دل رحم هستن، اونایی که صبورن و دل نمی شکنن و حواسشون همش به بالاست. اونایی که ساده هستن، هم زمان نگاهش را در اتاق چرخاند. خدا سادگی رو دوست داره، مگه میشه خدا بنده‌ای رو که خودش در عین نیازه ولی دنبال باز کردن گره‌ی زندگی دیگرانه رو دوست نداشته باشه؟ پس منم دوستت دارم. همین که این جمله‌ی آخر از دهانش خارج شد تمام تنم داغ شد، سرخ شدن گونه‌هایم را احساس کردم و دیگر نتوانستم سرم را بلند کنم یا حرفی بزنم. به طرفم خم شد دستش را دراز کرد و از کنارم گوشی‌ام را برداشت و ضبط را متوقف کرد. بوی عطرش تمام مشامم را پر کرد و تپش قلبم را بیشتر از قبل به رخم کشید. حالا دیگر احساس می‌کردم او هم صدای قلبم را می‌شنود. صدای گرمش این بار مهربان تر از قبل بود. –تلما خانم. نگاهم را به یقه‌ی پیراهنش دادم و سکوت کردم. کت تک و شلوار کتان هم‌رنگش آنچنان برازنده‌اش بود که گویی قالب تنش دوخته بودند. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت207 همین طور که با گوشی‌ام بازی می‌کرد گفت: شما فرض کنید می خواید مسافتی رو با کسی هم مسیر باشید. چی باعث میشه شما با اون فرد توی یه مسیر مشترک حرکت کنید؟ منتظر ماند تا جواب بدهم. با تردید گفتم: –خودتون گفتین دیگه، وقتی مسیر یکی باشه یعنی مقصدشونم یکیه. –حالا اگر یکی از این دو نفر ، مقصد خودش رو ندونه چه اتفاقی میوفته؟ نگاهی به گوشی‌ام که هنوز در دستش بود انداختم. –یعنی ندونه کجا میخواد بره؟ سرش را به علامت مثبت تکان داد. –اونجوری که گیج میزنه، ممکنه به هر جایی سرک بکشه و فکر کنه اون جا مقصدشه. –این چیزی که گفتین در خوشبینانه‌ترین حالت بود. تازه اگر هم این کار رو بکنه اون کسی که باهاش هم مسیر بوده متوقف نمیشه و به راهش ادامه میده و این چون سرگرمه، جا میمونه و دچار تشویش میشه بعدشم کم‌کم این ها از هم دورتر و دورتر میشن. ولی در بیشتر موارد خیلی بدتر از این میشه. همون اول که میفهمن مقصدشون یکی نیست به جدایی و نیمه راهی کشیده میشه. حالا شما فکر کن این اتفاق برای دونفر افتاده، به هر دلیلی با هم هم مسیر شدن ولی مقصد متفاوتی دارن آیا فقط یه علاقه‌ی تنها میتونه اون ها رو هم مقصد کنه؟ سرم پایین بود و به حرف هایش گوش می‌کردم. وقتی سکوتش طولانی شد سرم را بلند کردم و او به چشم‌هایم نگاه کرد. –میتونه؟ سکوت کردم. ادامه داد: –من اوایل آشناییمون نمی‌دونستم که مقصدمون تو زندگی یکی هست یا نه، برای فهمیدنش شاید مجبور بودم شما رو در شرایطی قرار بدم که انتخاب کنید. بعد کم‌کم انتخاب هایی که می‌کردین من رو مشتاق می‌کرد برای نزدیک‌تر شدن به شما. آدم ها از روی انتخاب هاشون شناخته میشن. حالا هم اگر این جا هستم هم از روی شناخت هست هم علاقه. لب هایم را به داخل دهانم کشیدم. –پس با این حساب من باید فقط یه سوال از شما بپرسم و اونم این که مقصد زندگیتون کجاست؟ شاید تمام سوالهام توش مستتر باشه. گوشی‌ام را به طرفم گرفت. –ممنونم که این قدر خوب متوجه‌ی منظورم شدید. البته به جای کلمه‌ی مقصد کلمه‌ی هدف رو قرار بدید بهتره. پرسیدم: –ولی من دیدم آدم هایی که با همسراشون تو یه مسیر میرن ولی مقصدهای متفاوتی دارن با این حال به زندگیشونم ادامه میدن. نفسش را بیرون داد. –بله هستن. ولی اونا از زندگیشون لذت نمیبرن، کم‌کم از همدیگه متنفر میشن یا این که یکی از اونا گذشت و سکوت می کنه، که اتفاقا همین سکوت کردن و برای خدا تحمل کردن یه راه میان‌بری هست برای نزدیک شدن به هدف. کاری که من تو زندگی قبلیم سعی کردم انجام بدم. ولی هلما خودش خواست که جدا بشه چون می‌گفت زودتر می خواد به هدف خودش برسه. یه هدف پوچی که می‌خواست تمام زندگیش رو فداش کنه. ولی مقصدی که من ازش حرف میزنم رسیدنی نیست. با تعجب نگاهش کردم. –مقصد اسمش روشه دیگه، باید بالاخره بهش برسیم. لبخند زد. –درسته، ولی هدف و مقصدی که من ازش حرف می زنم تا روز مرگمون باید ادامش بدیم. یه افق دور و درازه... ضبط گوشی‌‌ام را روشن کردم. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸