eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖عاقبت افرادی که برای ارواحنا فداه کار می کنند چیست⁉️ 🎙حجت‌الاسلام و المسلمین جعفر_ناصری ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
امکان رجعت امام زمان.mp3
1.06M
🔖آیا امام زمان (عــجـــل الله) هم رجعت میکنند⁉️ ⭕️ پاسخ: ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
52.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️پست_ویژه ۱ امروز کانال ✍️ روایت کامل ظهور از قیام سفیانی تا ظهور امام مهدی علیه‌السلام 🔸خروج سفیانی 🔸خروج یمانی 🔸صیحه آسمانی 🔸خسف بیدا 🔸کشته شدن نفس زکیه 🌷الّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌ ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
4_5983294703557151969.ogg
2.42M
🔴 خسف در محور جابیه-حرستا دمشق در سوریه ✍️ جواب حجت الاسلام امیری به سوال منتظران ظهور که آیا این زلزله همان زلزله سوریه در ماه رجب قبل از خروج هست یا نه..⁉️🤔 🔹 این زلزله ها فعلا دست گرمی هست.. فعلا باید صبر کرد.. ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥 علائم_آخرالزمان 🔥تحقق یکی از پیش بینی های پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)در مورد مردم درآخرالزمان😱 ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
1_6134965342.mp3
11.27M
19 ※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله. | کسب مقام محمود برای ما اساسا ممکن نیست ؛ مگر از دریچه مقام " نصرت امام " . محال است کسی به درجه ی نصرت و یاری نرسد، و این نصرت از سوی قلب ، صادقانه تایید نشود، ولی انسان مقام محمود را درک کند. مقام نصرت چیست؟ چگونه قابل دسترسی است؟ منبع : کارگاه مقام محمود ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_صد_وچهل‌وهشتم 🔻 #شکست_بنی‌اسرائیل 🔷 #صندوق_عهد یا همان #تابوت_عهد نعمت
📘 📖 📝 🔻 🔷 اشراف یهود از ارمیا تا و توانمند💪🏻 را برای مقابله با جالوت و را به او واگذار نمایند✅ ☝️🏻 بدینوسیله بر دشمن چیره شوند و .✔️ 🌿 ( ارمیا) که از روحیات بنی اسرائیل بخوبی و به نقاط ضعف آنها پی برده بود ؛ ✨آیا اگر شما مأمور به ⚔ شوید، او را یاری می کنید و با دشمن ؟⁉️ 👈🏻گمان میکنم که از انجام وظیفه و راه 🏃🏻‍♂را پیش می گیرید.😏 👥 ؛ سرزمین ما، زن و فرزندان ما را از ما گرفته است😢 ☝️🏻ما از سرزمین خود ، چگونه با او ⁉️ و راه را پیش بگیریم؟ ☝️🏻 وضع کنونی و وضع رقت بار ما است؟!😔 🌸«پس هنگامی که جنگ⚔ بر آنان مقرر شد✔️، از آنان، همگی ،😒 و خداوند به حال ستمکاران داناست.»🌸 🌿 ؛ ✋🏻اجازه دهید من در مورد شما از خدا و در این مورد شوم.✅ ✨ ارمیا از خدا خواهش 🤲🏻کرد که آنکس که ایشان است معرفی گردد و به آنان قیام⚔ نماید. 🌸 ✨«من را برای سلطنت بنی اسرائیل »✨ 🌿 ؛ بارخدایا! من طالوت را و تاکنون او را ❌ 🌸 ؛ ✨ من او را پیش تو میفرستم و تو برای و دیدار او دچار زحمت نمی‌شوی.❌ 👈🏻 چون او نزد تو آمد، را به او واگذار کن و را بدست او بده!✅ ↩️پس رو به بنی اسرائیل کرد و به آنان گفت؛ 🍃«خداوند را برای پادشاهی شما گماشته است،☑️ 👥 ؛ چگونه🤔 او را بر ما پادشاهی باشد با آنکه ما به پادشاهی از وی .🤨 او مرد و است.😒 🌿 ؛ ☝️🏻به جای این عناوین که شما گفتید؛ 📚 و و خداوند به طالوت بخشیده است.✅ ⏪ نزد او نشانه‌ای از پیامبران پیشین و پیامبری می باشد. 👈🏻 نزد طالوت که درون آن 😌 است، قرار دارد.✔️ 👈🏻 درون آن صندوق قرار دارد ✔️ 👈🏻و و به زودی شما آن را خواهید دید👀. ادامه دارد.... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗یوزارسیف💗 قسمت ۵۵ با شتاب,از جا بلند شدم,در اتاق رابازکردم وپادرون راهرو   گذاشتم,ماد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗یوزارسیف💗 قسمت ۵۶ خسته وکوفته از مدرسه برگشتم ,مدرسه هم که بودم مدام فکرم پیش بابا بود واتفاقی که افتاده,وقتی امدم کسی خونه نبود ,دلنگرانیم بیشتر شد,سریع رفتم داخل اتاقم وگوشی را برداشتم ومامان را گرفتم,با اولین بوق گوشی را برداشت,صداش گرفته وحاکی از غم بود. من:الو سلام مامان کجایین؟ مامان:سلام عزیزم,نگران نباش ما ان شاالله تا یه,ساعت دیگه مرخص میشیم میایم خونه,یه حاضری,بردار وبخور تا بخوری,ما هم امدیم... بغض گلوم را گرفته بود مگه چی شده؟مرخص؟؟ با همان حالت بغضم گفتم:مامان چی شده؟مگه کجایین؟من کوفت بخورم....بگو کجایین؟ مامان:هیچی مامان ,بابات فشارش زد بالا,به خاطر,استرسی که بهش وارد شده بود الانم ,خدارا شکر,بهتره وکم کم میایم خونه... نفسم را با,فشار دادم بیرون وگفتم:مامان منم الان میام مامان:نه نه عزیزم لازم نیست,گفتم که داریم میایم من:پس من منتظر میمونم بیاین... بابا ومامان که امدن از,رنگ رخسارشان فهمیدم که چقدر اوضاع روحی وجسمیشان خراب هست....مثل اینکه زرگری بابا هم جز اون مغازه های,خسارت دیده بود ومقدار زیادی از,طلاها به سرقت میرن ومابقی هم در اتش میسوزه.... بعداز نماز بود که صدای,زنگ در بلند شد ,به سمت ایفون رفتم ومتوجه شدم پشت در حاج محمد,همسایه سرکوچه مان هست... در که باز شد واز پشت پنجره هال با دیدن حاج محمد یاد مستاجرش افتادم والان نمیدونستم ,یوزارسیف از,سفر برگشته...برنگشته...در چه وضعی هست ...اما با اومدن حاج محمد انگار خاطره ها زنده شد,سریع به سمت اتاقم رفتم,لباس مناسب پوشیدم وچادر سرکردم ,همینطور که سرم پایین بود,سلامی کردم ووارد اشپزخانه شدم,ابمیوه هایی که حاج محمد برای,عیادت بابا اورده بود را از روی اوپن برداشتم ومشغول ریختن چای بودم که صحبتهای حاج محمد وبابا گل کرد.... 🍁نویسنده ؛ ط حسینی 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗یوزارسیف💗 قسمت ۵۷ همانطور که مشغول اماده کردن پذیرایی بودم تا مامان بیاد وببرشان,گوشهام را تیز کردم ,صحبتهاشون پیرامون بازار و دزدی واتش سوزی راسته ی زرگری دور میزددر اخر هم حاج محمد از,عاقبت کار بهرام پرسید,انگار کل محله از وضعیت ما باخبر بودند ومن فکر میکردم کسی سراز کار ما درنیاورده...حاج محمد از همه چیز,حرف زد به جز یوزارسیف ,انگار صحبت درباره ی حاجی سبحانی منطقه ی ممنوعه بود که هیچ کدام ورود پیدا نمیکردند... بیست دقیقه ای نشست وسپس بااجازه ای گفت واز جای برخواست,من متحیر از این زود رفتن حاج محمد ,زیر چشمی میپایدمش که متوجه اشاره نامحسوس او به پدرم شدم,انگار میخواست چیزی بگه که ما نباید میفهمیدیم....پدرم ارام از جای برخواست وبه حکم بدرقه حاج محمد را همراهی کرد... وارد حیاط شدند,نگاه به مامان انداختم که مشغول جم وجور کردن میز ووسایل پذیرایی بود,اهسته خودم را به پشت پنجره که مشرف,به حیاط بود رساندم,بابا وحاج محمد سخت مشغول حرف زدن بودند وانگار حاج محمد میخواست چیزی,را به سختی,به بابا بقبولاند وبابا از پذیرش سر باز میزد ,حرف زدنشان به درازا کشید که حتی مامان هم متوجه دور کردن بابا شد ومن اشاره کردم که دارن صحبت میکنند,در اخر بابا سرش را پایین انداخت وانگار مجبور به پذیرش شده بود وحاج محمد دست کرد جیبش پاکتی نامه دراورد ارام داخل جیب کاپشن بابا که روی دوشش انداخته بود,چپاند وبلافاصله خدا حافظی کرد.... حس کنجکاوی ام  قلقلکم میداد تا سراز کار حاج محمد وان نامه در بیاورم,بابا وارد هال شد وهمزمان من وارد اتاقم شدم. باید یه جوریی میفهمیدم چی به چیه...بااخلاقی که از,بابا سعید سراغ داشتم محال بود بگه که حرفشان سر,چی,بود و... پس خودم باید دست,به کار میشدم,هرچند که میدونستم کار درستی نیست,اما فکر میکردم یه چیزی هست که به منم مربوط میشه پس.... 🍁نویسنده : ط حسینی 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸